داستانی درباره صبر بر مصیبت
فارسی 4237 نمایش | دو نفر از صلحا همسفر شدند. در بیابان حجاز به سمت مقصدی می رفتند؛ راه را گم کردند. از گرسنگی و تشنگی و گرمازدگی به زحمت افتادند. از دور خیمه ای به چشمشان خورد و به سمت آن رفتند. دیدند پیرزنی قد خمیده میان خیمه نشسته و بزغاله ای را با طناب به عمود خیمه بسته است. وارد شدند و سلام کردند و گفتند: ما تشنه و گرسنه و گرمازده ایم، اگر ممکن است به جرعه ی آب و لقمه ی نانی از ما پذیرایی کن. پیرزن که نامش ام عقیل بود؛ فورا از جا جست و ظرف آبی را که در گوشه ی خیمه داشت آورد و گفت: شما فعلا رفع تشنگی کرده و خستگی بگیرید تا پسرم که به صحرا برای شتر چرانی رفته برگردد و این بزغاله را سر ببرد و من برای شما غذا تهیه کنم! ما نشستیم و پیرزن هم کنار خیمه نشست. می دیدیم هرچند دقیقه ای دامن خیمه را کنار می زند و به بیابان نگاه می کند. گفتیم: منتظر چه هستی؟ گفت: به خط سیر پسرم نگاه می کنم؛ امروز دیر کرده است! بار دیگر نگاه کرد. دیدیم پریشان حال شد، گفتیم: چطور شد؟ گفت خدا به خیر بیاورد. می ترسم حادثه ای پیش آمده باشد. شتر پسرم را دیگری سوار شده می آید و خودش نیست. این را گفت و از جا جست و بیرون رفت. آن مرد تا رسید گفت: مادر سرت به سلامت بچه ات مرد! پیداست که مادر از شنیدن این خبر به چه حالی خواهد افتاد ولی این زن بدون اینکه ناله و افغان سر بدهد گفت: ای جوان! آهسته حرف بزن. من مهمان دارم؛ نکند آنها بفهمند. بگو چه شده؟ گفت: پسرت رفت شترها را آب بدهد، آنها بهم ریختند؛ یکی از شترها لگد انداخت به پهلوی پسرت خورد و او با سر در میان چاه افتاد. ما رفتیم او را بیرون آوردیم مرده بود. الان جنازه اش کنار چاه است. مادر بچه مرده خویشتن داری از خود نشان داد که به راستی حیرت آور است! به مرد شتر سوار گفت: فرزندم فعلا پیاده شو و این بزغاله را سر ببر تا من غذا برای مهمانانم فراهم کنم تا ببینم چه باید بکنم؟ مرد آمد و سر بزغاله را برید و مادر بینوا در گوشه ای نشست، در حالی که دلش می سوزد و اشک می ریزد.
غذا را آماده کرد و مقابل مهمانها گذاشت. پس از اینکه پذیرایی انجام شد، گفت: ای مهمانهای عزیز! یگانه پسرم که تنها انیس و مونسم بود از دستم رفت. از شما کسی هست که قرآن بخواند من بشنوم؟! یکی از ما دو نفر شروع به خواندن قرآن کرد و با لحنی خوش این آیات را تلاوت نمود: «ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الأموال والأنفس والثمرات و بشر الصابرین* الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون* أولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئک هم المهتدون؛ و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات می آزماییم و مژده ده شکیبایان را. [همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد میگویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز میگردیم. بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه یافتگان [هم] خود ایشانند.» (بقره/ 155-156-157)
به راستی که آیات قرآن و کلام خالق سبحان چه آرام بخش خوبی است برای جان انسان های با ایمان! او می خواند و مادر در دل آتش گرفته گوش می داد و اشک می ریخت که خدای مهربان با بنده ی دل سوخته اش سخن می گوید: ما شما را در صحنه ی امتحان می آزماییم. میوه ی قلبتان را می گیریم و در عوض بشارت صلوات و رحمت بی پایان به شما می دهیم! مادر وقتی این آیات را شنید، آن چنان نیرو گرفت که برخاست دو رکعت نماز خواند و سر به سجده گذاشت و گفت: ای خالق مهربان من، یگانه فرزندی که به من داده بودی از من گرفتی؛ خودت داده بودی و خودت هم گرفتی. اینک به من دستور صبر می دهی، اطاعت می کنم. از تو نیز انتظار وفا به وعده ات را دارم. آنگاه از میهمانها خداحافظی کرد و برای تشیع جنازه ی فرزندش رفت.
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 71
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها