نقد و بررسی تعاریف غایتگرانه از دین
فارسی 3464 نمایش | از آنجا که هدف هر پدیده ای مبین آن است، می توان در تعریف یک شیء هدف آن را اخذ کرد. در اصطلاح منطق دانان هدف به منزله علت غایی قابل اخذ در حد و برهان است. موضوع ابهام و لغزش در تعریف غایتگرایان خلط هدف و فایده است.
تعریف کارل بارت
کارل بارت معتقد است که دین جستجوی انسان برای رسیدن به خداست و همیشه منتهی به یافتن خدا می شود به شرط آنکه مطابق میل انسان باشد.
بررسی
جستجوی انسان برای رسیدن به خدا تا حدودی مهم است. در دین هم شناخت خدا مطرح است و هم حرکت به سوی او. این مطلب نیز که در دین، یافتن خدایی مطرح است که مطابق میل انسان باشد درست نیست. در اینجا میل انسان نمی تواند ملاک باشد. تنها این فرض قابل قبول است که مراد بارت میل فطری باشد. یعنی انسان در جستجوی خدایی است که فطرت وی گواهی می دهد. اگر بخواهیم با یک تحلیل، مدعای بارت را مورد بررسی قرار دهیم، می توانیم بگوییم، اگر منظور از میل انسان، میل طبیعی بشری همه انسانها باشد، به طور قطع خلاف واقع است، زیرا صاحبنظران و ره یافتگان عظمای خداشناسان هرگز نه خدا را مطابق میل خود تفسیر می کنند و نه آرمانهای خود را مطابق میل بشری از خدا می خواهند، بلکه همانها هستند که می گویند: این التراب و رب الارباب. از اینها گذشته این تعریف نیز دقیق نیست، چرا که به همه ابعاد دین در آن توجه نشده است.
تعریف ریشل
ریشل و ترولش دین را به این عنوان لحاظ می کردند که واجد خودسالاری و رأی و قدرت عقل برای تأثیرگذاری است. در واقع رهیافتی که آنها به دین یعنی مسیحیت داشتند تاریخی بود، با این همه در نظر آنها مسیحیت از دل تاریخ به عنوان یک مطلق پدیدار می شود.
بررسی
در این تعریف چند مسئله وجود دارد.
مسئله یکم- بدیهی است که تعبیر خودسالاری در این تعریف قطعا باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد، زیرا اگر منظور از خودسالاری نیرومند کردن و تعمیق و گسترش خود طبیعی است که مانند لویاتان توماس هابس می خواهد همه حیوانات را فدای خود نماید. این غایت و هدف نه تنها در دین وجود ندارد، بلکه دین الهی با تمام صراحت و قاطعیت با چنین خودسالاری مبارزه می کند.
و اگر منظور این است که دین می خواهد انسان را به حد عالی کمال برساند، این قضیه کاملا صحیح است، ولی بدیهی است که وصل به کمال عالی بودن القاء همه ابعاد خودمحوری و خودکامگی امکان پذیر است.
مسئله دوم- یکی از خواص دین این است که موجب برخورداری از رأی و قدرت عقل برای تأثیرگذاری است. مسلم است که به دست آوردن رأی و قدرت عقل برای تأثیرگذاری مخصوص دین نیست، زیرا هر انسانی به طور جدی می خواهد دارای رأی و عقل و فهم و کشف واقعیات و اراده قوی برای تأثیرگذاری بوده باشد وانگهی آرزوی داشتن این قوا و به دست آوردن آنها در دین تنها برای تحصیل فضیلت انسانی و تنظیم ارتباط چهارگانه انسان است: (ارتباط انسان با خویشتن، خدا، جهان هستی و همنوع خود).
مسئله سوم- این جمله که در واقع رهیافتی که آنها به دین یعنی مسیحیت داشتند تاریخی بود با این همه در نظر آنها مسیحیت از دل تاریخ به عنوان یک مطلق پدیدار می شود. یک نگرش محدود است که در تعریف نقصی مهم محسوب می گردد.
تعریف تیلیخ
پل تیلیخ خدای را به عنوان مبنای وجود و دین را به عنوان سرسپردگی غایی بشر تفسیر می کند.
وی مشتاق است از این سرسپردگی تام به علقه نهایی تعبیر کند. او می گوید: تصور بنیادین از دین حالت متخذ از یک علقه نهایی، از یک جذبه نامتناهی، از چیزی است که فرد بدون تقید آن را جدی بگیرد و برای آن رنج ببرد، یا حتی بمیرد. علقه غایی هم جنبه عینی و هم جنبه ذهنی دارد. جنبه ذهنی، دال بر این است که فرد و فاعل شناسا به طور نامقید درباره چیزی جدی است. جنبه عینی به عینیت علقه غایی اشاره دارد که تیلیخ نام آن را خدا می گذارد. و به تعبیر دیگر منظور تیلیخ از سرسپردگی غایی همان پرستش است و به این معنا پرستش همان رهیافت تحسین و پذیرش ارزش غایی امر متعالی است که از آن اگاه است.
بررسی
در این تعریف چند موضوع به عنوان اجزاء تعریف دین در نظر گرفته شده است:
موضوع یکم- خدا مبنای وجود (به وجود آورنده و فیض بخش عالم هستی) است. این جزء اساسیترین عنصر تعریف دین الهی است.
موضوع دوم سرسپردگی غایی بشر، این سرسپردگی تام علقه بشر است. اگر این موضوع را چنین تعریف کنیم که جزء مهم دیگر تعریف دین عبارت است از سرسپردگی نهایی به خدا که مبنای وجود است، جزء دوم تعریف روشن می شود.
موضوع سوم- حالت متخذ از یک علقه نهایی از یک جذبه نامتناهی از چیزی است که فرد بدون تقید آن را جدی می گیرد و مشتاق است برای آن رنج ببرد یا حتی بمیرد، این موضوع هم به عنوان جزء سوم از تعریف کاملا صحیح است و می توان گفت: مهمترین کشته شدگان اختیاری از نظر کمیت و کیفیت شهدای راه دین بوده اند که به انگیزگی ضرورت اطاعت از دستور خداوندی و اشتیاق به دیدار او در ابدیت از جان خود گذشته اند. تیلیخ در آخر عبارات فوق جملاتی دارد که مبهم است. او می گوید: علقه غایی هم جنبه عینی و هم ذهنی دارد. جنبه ذهنی دال بر این است که فرد و فاعل شناسا به طور نامقید درباره چیزی جدی است. جنبه عینی، به عینیت علقه غایی اشاره دارد که تیلیخ نام آن را خدا می گذارد، زیرا اشتیاق و علقه غایی یک پدیده ذهنی نیست، بلکه پس از گذراندن مفهوم خدا و دریافت وجود و صفات او اشتیاق و علقه نهایی از سطوح نخستین روان به اعماق آن نفوذ نموده و به عنوان یک عنصر فعال مدیریت حیات مطلوب آدمی را به عهده می گیرد.
منـابـع
محمدتقی جعفری- فلسفه دین- صفحه 113-117
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها