رابطه حق و مفید در امور جزئی و کلی
فارسی 3846 نمایش |ممکن است اندیشه ای غلط باشد ولی همان اندیشه غلط، به حال بشر مفید باشد مثلا پدر پیر بیماری را که پسر جوان مورد علاقه ای دارد در نظر بگیرید، پسرش را برای تحصیل به یک کشور دور دست فرستاده و از او خبری ندارد و پسرش مرده است. اینجا اگر حقیقت را به او بگویند به حالش زیان دارد، حقیقت است اما به حال او مضر است ولی اگر به او بگویند بچه ات زنده و مشغول تحصیل است (به حال او مفید است) پس در اینجا مسئله حق بودن و مفید بودن، از یکدیگر جدا می شوند. گو اینکه در مسائل کلی، حق بودن و مفید بودن، دو مسئله اند که از یکدیگر انفکاک نمی پذیرند اما در مسائل جزئی، حق و مفید، حقیقت و مصلحت از یکدیگر انفکاک می پذیرند. سعدی در گلستان حکایت معروفی دارد: پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد، بیچاره در حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید... ملک پرسید چه می گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند! همی گوید: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس»، ملک را رحمت آمد و از سر خون او گذشت. وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن، این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: مرا آن دروغ وی پسندیده تر آمد از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این برخبثی و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز» (باب اول، حکایت اول).
چنان که عرض کردم در امور جزئی گاهی یک امر حقیقت است ولی خیر نیست، مفید و مصلحت نیست همچنان که گاهی یک امر حقیقت نیست اما مفید است: خون بی گناهی می خواهد ریخته شود، اگر شما حقیقت را بگوئید خونش ریخته می شود اما اگر حقیقت را کتمان کنید جانی را حفظ کرده اید پس در مسائل جزئی، حقیقت بودن و مفید بودن، دو امر جدا هستند، در مسائل کلی هم حقیقت بودن و مفید بودن دو مسئله هستند (با این تفاوت که) در مسائل کلی همیشه میان حقیقت بودن و مفید بودن تلازم است.
تلازم حق با فایده از نظر قرآن کریم
آیه ای در سوره مبارکه رعد است که این مطلب را بیان می کند که میان حقیقت بودن و مفید بودن در مسائل کلی تلازم است و تلازم را از این طرف بیان می کند که هر چه حقیقت است مفید هم هست. قرآن کریم در این باره مثلی می آورد:«انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیةاو متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال؛ از آسمان آبی فرو فرستاد پس دره ها و مسیل ها به وسعت خود جاری شدند و سیلاب کف بالا آمده ای برداشت و از آنچه (از فلزات) بر آتش ذوب می کنند تا زیور و کالایی سازند نیز مانند آن کفی بر می آید. خداوند حق و باطل را چنین مثال می زند. اما کف به کنار می رود و آنچه مردم را سود می دهد در زمین می ماند، خداوند این گونه مثل ها می زند»(رعد/ 17).
آب باران می آید، سیل جاری می شود و در کوه ها و دمن ها می ریزد، سیل که حرکت می کند در خلال حرکتش تدریجا کفی به وجود می آورد، کف آنقدر زیاد می شود که روی آب را می گیرد به طوری که انسان فقط کف را می بیند و آب را نمی بیند و حال آنکه آن نیروئی که سیل را حرکت می دهد نیروی آب است و کف اگر حرکت می کند با نیروی آب حرکت می کند نه با نیروی خودش. قرآن می گوید: کف به سرعت از بین می رود اما آب به دلیل اینکه نافع است باقی می ماند، می گوید حق و باطل مثلش این است. باطل امری است که به تبع حق و در پرتوی آن پیدا می شود و از نیروی حق استفاده می کند مثل آن کفی که با نیروی آب حرکت می کند. اما کف فایده ای ندارد، آب است که به درد زراعت و امور زیاد دیگری می خورد. کف زود از بین می رود و هوا می شود ولی آب در زمین مکث می کند، مثل حق و باطل این است. حقیقت به دلیل اینکه مفید است باقی می ماند، قرآن حق را قابل بقا می داند و برای آن، حق بقا قائل است ولی برای باطل، حق بقای جاودانه قائل نیست، بقای بسیار موقت و زودگذر قائل است، عده ای گفته اند میان "حق" و "مفید" نباید تفکیک کرد، اصلا حق بودن یعنی مفید بودن. شما می گوئید حق بودن یعنی مطابق با واقع بودن و آنچه در (امور کلی) مطابق با واقع است مفید هم هست. می گویند اصلا "مطابق با واقع" را رها کن بگو حق بودن یعنی مفید بودن. ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس بسیار معروف آمریکایی و جهانی نظرش در این باب این است.
منـابـع
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 177-180
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها