تفاوت نگرش نهج البلاغه و فلاسفه درباره خداوند
فارسی 4765 نمایش |محور استدلالهای فلاسفه پیشین اسلام از قبیل فارابی و ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی در مباحث مربوط به ذات و صفات و شئون حق از وحدت و بساطت و غنای ذاتی و علم و قدرت و مشیت و غیره، وجوب وجود است؛ یعنی همه چیز دیگر از وجوب وجود استنتاج می شود و خود وجوب وجود از یک طریق غیرمستقیم اثبات می گردد؛ از این راه به اثبات می رسد که بدون فرض واجب الوجود ممکنات غیرقابل توجیه است. گرچه برهانی که بر این مطلب اقامه می شود از نوع برهان خلف نیست ولی از نظر غیرمستقیم بودن و خاصیت الزامی داشتن مانند برهان خلف است و لهذا ذهن هرگز به ملاک وجوب وجود دست نمی یابد و لم مطلب را کشف نمی کند. البته بوعلی در کتاب اشارات و تنبیهات بیان مخصوصی دارد و مدعی می شود که با آن بیان لم مطلب را کشف کرده است و لهذا برهان معروف خود را برهان صدیقین نامیده است ولی حکمای بعد از او بیان او را برای توجیه لم مطلب کافی نشمرده اند. در نهج البلاغه هرگز بر وجوب وجود به عنوان اصل توجیه کننده ممکنات تکیه نشده است، آنچه در این کتاب بر آن تکیه شده است همان چیزی است که ملاک واقعی وجوب وجود را بیان می کند، یعنی واقعیت محض و وجود صرف بودن ذات حق.
علامه طباطبایی ضمن شرح معنی یک حدیث که در توحید صدوق از امام علی (ع) روایت شده، می فرمایند: اساس بیان روی این اصل است که وجود حق سبحانه واقعیتی است که هیچگونه محدودیت و نهایتی نمی پذیرد زیرا وی واقعیت محض است که هر چیز واقعیت داری در حدود و خصوصیات وجودی خود به وی نیازمند است و هستی خاص خود را از وی دریافت می دارد.
آری آنچه در نهج البلاغه پایه و اساس همه بحثها درباره ذات حق قرار گرفته این است که او هستی مطلق و نامحدود است، قید و حد به هیچ وجه در او راه ندارد، هیچ مکان و یا زمان و هیچ شییء از او خالی نیست. او با همه چیز هست ولی هیچ چیز با او نیست و چون مطلق و بی حد است بر همه چیز حتی بر زمان و بر عدد و بر حد و اندازه و ماهیت تقدم دارد؛ یعنی زمان و مکان و عدد و حد و اندازه در مرتبه افعال او است و از فعل و صنع او انتزاع می شود. همه چیز از او است و بازگشت همه چیز به او است. او در همان حال که اول الاولین است، آخرالاخرین است.
اینست آنچه محور بحثهای نهج البلاغه است و در کتب فارابی و بوعلی و ابن رشد و غزالی و خواجه نصیرالدین طوسی نشانه ای از آن نمی توان یافت. همچنانکه استاد علامه متذکر شده اند این بحثهای عمیق در الهیات بالمعنی الاخص مبتنی بر یک سلسله مسائل دیگر است که در امور عامه فلسفه به ثبوت رسیده است. وقتی که ما می بینیم اولا مسائلی که در نهج البلاغه مطرح است، در عصر سید رضی گرد آورنده نهج البلاغه، در میان فلاسفه جهان مطرح نبوده است، از قبیل اینکه وحدت ذات واجب از نوع وحدت عددی نیست و عدد در مرتبه متاخر از ذات او است، و اینکه وجود او مساوی با وحدت است و دیگر بسیط الحقیقه بودن ذات واجب و با همه چیز بودن او و برخی مسائل دیگر. و ثانیا می بینیم تکیه گاه بحث در این کتاب با بحثهای فلسفی متداول جهان تا امروز متفاوت است. با این احوال چگونه می توانیم ادعا کنیم که این سخنان از طرف آشنایان با مفاهیم فلسفی آنروز اختراع شده است.
تفاوت نهج البلاغه و اندیشه های فلسفی غرب
حکمت الهی شرق از برکت معارف اسلام بارور شد و استحکام یافت و بر یک سلسله اصول و مبادی خلل ناپذیر بنا شد ولی حکمت الهی غرب از این مزایا محروم ماند. گرایش به فلسفه مادی در غرب علل و موجبات فراوانی دارد، به عقیده ما علت عمده آن ناتوانی و نارسائی مفاهیم حکمت الهی غرب بود. اگر کسی بخواهد مقایسه ای به عمل آورد لازم است در اطراف برهان وجودی که از آنسلم مقدس تا دکارت و اسپینوزا و لایب نیتس و کانت و غیره به بحث و رد و قبول آن پرداخته اند، مطالعه کند و آنگاه آنرا با برهان صدیقین صدرالمتالهین که از اندیشه های اسلامی و مخصوصا کلمات علی (ع) الهام یافته است مقایسه نماید تا ببیند: تفاوت ره از کجا است تا به کجا؟.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 76-73
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها