اخلاص در عبادت از نظر سعدی
فارسی 4506 نمایش |سعدی این داستان را عالی آورده است، البته تمثیل و مثل است و مقدمه اش منظور نیست. می دانید که از عشقهای تمثیلی، عشق سلطان محمود و ایاز است. می گوید به سلطان محمود عیب می گرفتند که آخر این چه حسنی دارد؟ چه زیبایی ای دارد؟ این شکل و قیافه ندارد، چرا این قدر نسبت به این عشق و محبت می ورزی؟ او می خواست یک وقت عملا به اینها نشان بدهد که چرا چنین است و به خاطر آن هایی که شما خیال می کنید نیست، دلیل دیگری دارد، نه اینکه من عاشق آب و رنگ او هستم، بنده واقعی و خالص من اوست که مرا به خاطر خودم دوست می دارد. در بوستان است:
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت *** که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بو *** دریغ است سودای بلبل بر او
به محمود گفت این حکایت کسی *** بپیچید ز اندیشه بر خود بسی
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست *** نه بر قد و بالای دلجوی اوست
شنیدم که در تنگنایی شتر *** بیفتاد و بشکست صندوق در
می گوید در یک سفری که می رفت دستور داد عمدا بارها را شل ببندند و به یک دره ای که می رسند، آنجا تعمدا صندوق جواهرات را که معمولا همراه خود دارند از روی شتر بیاندازند که این صندوق بشکند و در و مرجان و جواهر قیمتی بریزد ته دره.
به یغما ملک آستین بر فشاند *** وز آنجا به تعجیل مرکب براند
گفت هر که هر چه برداشت مال خودش. این را گفت و شلاق زد به اسبش و خودش رفت.
سواران پی در و مرجان شدند *** ز سلطان به یغما پریشان شدند
یک چنین یغمایی را اعلام کردند، همه ریختند ته دره که یک گوهر قیمتی به دست آورند.
نماند از وشاقان گردن فراز *** کسی در قفای ملک جز ایاز
یک وقت نگاه کرد پشت سرش دید فقط یک نفر مانده و او ایاز است، همه رفته اند سراغ نعمت.
بگفتا که ای سنبلت پیچ پیچ *** ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو می تاختم *** ز خدمت به نعمت نپرداختم
من خدمت را بر نعمت ترجیح دادم. اینجا که می رسد گریزش را می زند (تا اینجا مثل بود)، می گوید:
خلاف طریقت بود که اولیا *** تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست *** تو در بند خویشی نه در بند دوست
عبادت حقیقی این است، نباید غیر آن را به حساب عبادت بگذاریم، این شرکها را خداوند به تفضل خودش از ما پذیرفته است.
منـابـع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 198-196
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها