آزادی و نفی وابستگی ها از نظر اسلام
فارسی 3631 نمایش |آیا رهایی از همه چیز ارزش است؟
سؤالی وجود دارد مبنی بر این که:
اگر تعلق و وابستگی روحی به چیزی، نوعی بیماری و موجب محو ارزشهای انسانی است و عامل رکود و توقف و انجماد به شمار می رود، چه فرقی می کند که آن چیز ماده باشد یا معنی؛ دنیا باشد یا عقبی؛ و بالاخره خدا باشد یا چیز دیگر؟ اگر نظر اسلام در جلوگیری از تعلق به دنیا و مادیات، حفظ اصالت شخصیت انسانی و رهائی از اسارت بوده و می خواسته انسان در نقطه ای متوقف و منجمد نگردد، می بایست به "آزادی مطلق" دعوت کند و هر قید و تعلق را "کفر" تلقی کند.
در برخی از مکاتب فلسفی جدید که آزادی را رکن اساسی شخصیت انسانی می دانند، چنین مطلبی را می بینیم. در این مکتبها شخصیت انسانی انسان را مساوی می دانند با تمرد و عصیان و آزادی از هر چه رنگ تعلق پذیرد بلا استثناء؛ و هر تقید و انقیاد و تسلیمی را بر ضد شخصیت واقعی انسان و موجب بیگانه شدن او با "خود" واقعیش می شمارند. می گویند انسان آنگاه انسان واقعی است و به آن اندازه از واقعیت انسان بهره مند است که فاقد تمکین و تسلیم باشد. خاصیت شیفتگی و تعلق به چیزی این است که توجه انسان را به آن چیز معطوف می سازد و آگاهی او را از خودش سلب می سازد و او را از خود می فراموشاند و در نتیجه این موجود آگاه آزاد که نامش انسان است و شخصیتش در این دو کلمه خلاصه می شود، به صورت موجودی ناخودآگاه و اسیر در می آید. بر اثر فراموش کردن خود، ارزشهای انسانی را از یاد می برد و در اسارت و وابستگی از حرکت و تعالی باز می ماند و در نقطه ای راکد می شود. اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنیا پرستی، احیای شخصیت انسانی است، می بایست از هر پرستشی و از هر پایبندی جلوگیری کند.
آزادی و رهایی واقعی از نظر اسلام و عرفان
تردیدی نیست که اسلام آزادی از ماده را مقدمه تقید به معنی، و رهائی از دنیا را برای پابند شدن به آخرت، و ترک چیزهای مختلف را برای به دست آوردن خدا می خواهد. عرفان که به آزادی از هر چه رنگ تعلق پذیرد دعوت می کند، استثنائی هم در کنارش قرار می دهد. حافظ می گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماه رخساری *** که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم *** بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار *** چکنم حرف دگر یاد نداد استادم!
از نظر عرفان از هر دو جهان باید آزاد بود؛ اما بندگی عشق را باید گردن نهاد. لوح دل از هر رقم باید خالی باشد جز رقم الف قامت یار. تعلق خاطر به هیچ چیز نباید داشت جز به ماه رخساری که با مهر او هیچ غمی اثر ندارد یعنی خدا. از نظر فلسفه های به اصطلاح اومانیسم و انسانی، آزادی عرفانی دردی از بشر را دوا نمی کند؛ زیرا آزادی نسبی است. آزادی از هر چیز برای یک چیز است؛ اسارت بالاخره اسارت است و وابستگی بستگی است؛ عامل آن هر چه می خواهد باشد. آری این است اشکالی که در ذهن برخی از طرفداران مکاتب فلسفی جدید پدید می آید. برای اینکه مطلب درست روشن شود ناچارا باید به برخی از مسائل فلسفه اشاره گردد.
اشکالات نظریه رهایی از همه چیز
اولا ممکن است کسی بگوید که به طور کلی برای انسان نوعی شخصیت فرض کردن و قائل شدن به اینکه "شخصیت انسانی محفوظ بماند" و اعتقاد داشتن به این مطلب که "خود انسانی تبدیل به غیر خود نشود" مستلزم نفی حرکت و تکامل انسان است. زیرا حرکت دگرگونی و غیریت است. حرکت چیزی بودن و چیز دیگر شدن است و تنها در سایه توقف و سکون و تحجر است که یک موجود "خود" خویش را حفظ می کند و به ناخود تبدیل نمی شود و به عبارت دیگر از خود بیگانه شدن لازمه حرکت و تکامل است. از این رو برخی از فلاسفه حرکت را به "غیریت" تعریف کرده اند. پس، از طرفی برای انسان نوعی "خود" فرض کردن و اصرار داشتن به محفوظ ماندن این خود و تبدیل نشدنش به "ناخود" و از طرفی از حرکت و تکامل دم زدن، نوعی تناقض لاینحل است.
برخی برای اینکه از این تناقض رهائی یابند گفته اند که خود انسان این است که هیچ خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از لاتعینی مطلق. حد انسان بی حدی و مرز او بی مرزی، و رنگ او بی رنگی و شکل او بی شکلی و قید او بی قیدی و بالاخره ماهیت او بی ماهیتی است. انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هر گونه اقتضاء ذاتی، بی رنگ و بی شکل و بی ماهیت. هر حد و مرز و هر قید و هر طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او تحمیل کنیم خود واقعی او را از او گرفته ایم.
این سخن به شعر و تخیل شبیه تر است تا فلسفه. لاتعینی مطلق و بی رنگی و بی شکلی مطلق، تنها به یکی از دو صورت ممکن است:
1- یکی اینکه یک موجود، کمال لایتناهی و فعلیت محض و بی پایان باشد یعنی وجودی باشد بی مرز و حد، محیط بر همه زمانها و مکانها و قاهر بر همه موجودات، آنچنانکه ذات پروردگار چنین است. برای چنین موجودی حرکت و تکامل محال است زیرا حرکت و تکامل عبور از نقص به کمال است و در چنین ذاتی نقص فرض نمی شود.
2- دیگر اینکه یک موجود فاقد هر فعلیت و هر کمال بوده باشد؛ یعنی امکان محض و استعداد محض و لافعلیت محض باشد. همسایه نیستی باشد و در حاشیه وجود واقع شده باشد. حقیقتی و ماهیتی نداشته باشد جز اینکه هر حقیقتی و ماهیتی و هر تعینی را می پذیرد. چنین موجودی با آنکه در ذات خود لاتعین محض است همواره در ضمن یک تعین موجود است و با آنکه در ذات خود بی رنگ و بی شکل است، همواره در پناه یک موجود رنگدار و شکلدار قرار گرفته است.
این چنین موجود همان است که فلاسفه آن را "هیولای اولی" و یا "ماده المواد" می نامند. هیولای اولی در مراتب نزولی وجود در حاشیه وجود قرار گرفته است؛ همچنانکه ذات باری تعالی در مراتب کمال، در حاشیه دیگر وجود قرار گرفته است؛ با این تفاوت که ذات باری تعالی حاشیه ای است که بر همه متون احاطه دارد.
طبیعت انسانی
انسان مانند همه موجودات دیگر در وسط این دو حاشیه قرار دارد و نمی تواند فاقد هرگونه تعین بوده باشد. تفاوت انسان با سایر موجودات جهان در این است که تکامل انسان حد یقف ندارد. سایر موجودات در یک حد معین می مانند و از آن تجاوز نمی کنند ولی انسان نقطه توقف ندارد. انسان دارای طبیعت وجودی خاص است؛ ولی بر خلاف نظر فلاسفه اصالت ماهیتی که ذات هر چیز را مساوی با ماهیت (چیستی) آن چیز می دانستند و هر گونه تغییر ذاتی و ماهوی را تناقض و محال می دانستند و همه تغییرات را در مرحله جوهر و عرض اشیاء قابل تصور می دانستند، طبیعت وجودی انسان مانند هر طبیعت وجودی مادی دیگر سیال است با تفاوتی که گفته شد، یعنی حرکت و سیلان انسان حد یقف ندارد. برخی از مفسران قرآن کریم در تعبیرات و تاویلات خود آیه کریمه: «یا اهل یثرب لا مقام لکم؛ ای مردم مدینه! دیگر برای شما جای ماندن نیست.» (احزاب/ 13) گفته اند این انسان است که هیچ مقام معلوم و منزلگاه مشخص ندارد. هر چه پیش برود باز می تواند به مقام بالاتر برود. البته فعلا کاری به این جهت نداریم که آیا حق این چنین تاویلاتی در آیات قرآن داریم یا نداریم؛ بلکه مقصود این است که علمای اسلامی انسان را این چنین می شناخته اند.
در معراج پیامبر اکرم (ص)، آنجا که جبرئیل از راه باز می ماند و می گوید یک بند انگشت دیگر اگر نزدیک گردم می سوزم، پیامبر باز هم پیش می رود، رمزی از این حقیقت نهفته است. و باز چنانکه می دانیم علمای اسلامی درباره صلوات، که ما موظفیم وجوبا یا استحبابا بر رسول اکرم و ائمه معصومین (ع) درود بفرستیم و از خداوند برای آنها رحمت بیشتر طلب کنیم، این بحث هست که آیا صلوات برای رسول اکرم که کاملترین انسان است می تواند سودی داشته باشد؟ یعنی آیا امکان بالا رفتن برای رسول اکرم هست؟ و یا صلوات صددرصد به نفع صلوات فرستنده است و برای ایشان طلب رحمت کردن از قبیل طلب حصول حاصل است؟
مرحوم سید علیخان در "شرح صحیفه" این بحث را طرح کرده است. گروهی از علما را عقیده بر این است که رسول اکرم دائما در حال ترقی و بالا رفتن است و هیچگاه این حرکت متوقف نمی شود. آری این است مقام انسان. آنچه انسان را این چنین کرده است "لا تعینی محض" او نیست؛ بلکه نوعی تعین است که از آن به فطرت انسانی و امثال این امور تعبیر می شود. انسان مرز و حد ندارد اما "راه" دارد. قرآن روی راه مشخص انسان که از آن به صراط مستقیم تعبیر می کند تکیه فراوان دارد. انسان "مرحله" ندارد. به هر مرحله برسد نباید توقف کند، اما "مدار" دارد یعنی در یک مدار خاص باید حرکت کند. حرکت انسان در مدار انسانی تکامل است نه در مدار دیگر؛ مثل مدار سگ و خوک؛ و نه در خارج از هر مداری، یعنی نه در مدار هرج و مرج.
نفی منطق اگزیستانسیالیسم
از این رو به حق بر اگزیستانسیالیسم که می خواهد منکر هر نوع تعین و رنگ و شکل برای انسان بشود و هر تقیدی (ولو تقید به مدار و راه خاص) را بر ضد انسانیت انسان می داند و تنها بر آزادی و بی قیدی و تمرد و عصیان تکیه می کند، ایراد گرفته اند که لازمه این فلسفه، هرج و مرج اخلاقی و بی تعهدی و نفی هر گونه مسؤولیت است.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 290-285
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها