نظریات مختلف درباره عدالت خواهی انسان
فارسی 4128 نمایش | آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست یا نیست؟ بشریت چیزهایی را به حکم نهاد و فطرت خودش می خواهد، یعنی هیچ دلیلی بر خواستن آنها ندارد جز ساختمان جسمی و روحیش. مثلا شما کتیبه های زیبا را هر کدام با قرینه مخصوص می بینید، کاشیهای زیبا را می بینید، خط زیبا را می بینید، حظ می کنید و خوشتان می آید. چرا؟ کی شما را مجبور کرده است که خوشتان بیاید؟ هیچکس مجبور نکرده است. به دلیل اینکه زیباست خوشتان می آید.
در نهاد هر انسانی این قوه قرار داده شده است که در مقابل زیبائی که قرار می گیرد تحسین بکند. این دیگر نمی خواهد قانون برایش وضع کنند یا یک زوری بر انسان اعمال شود. این در نهاد انسان است. اینجور چیزها را می گویند اموری که در نهاد بشر است. علم دوستی و خیلی چیزهای دیگر در نهاد بشر است. حال آیا میل به عدالت، یعنی میل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن دیگران ولو انسان خودش منفعتی نداشته باشد، و به عبارت دیگر میل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع، قطع نظر از هر منفعتی که انسان در عدالت داشته باشد، جزء مطلوبهای بشر است و در نهاد بشر چنین چیزی هست یا نیست؟
نظریه نیچه و ماکیاولی درباره عدالت
عده ای معتقدند که در نهاد بشر چنین قوه و نیرویی اساسا وجود ندارد. اکثر فلاسفه غربی اینطور فکر می کنند و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است. می گویند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعیف، وقتی که در مقابل اقویا قرار گرفتند، چون زور نداشتند که با اقویا مبارزه کنند، آمدند کلمه عدالت را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است، انسان باید عادل باشد. اینها همه حرف مفت است و دلیلش هم این است که همین آدم طرفدار عدالت، اگر خودش زورمند شود، همان کاری را می کند که آن زورمند سابق می کرد.
نیچه، فیلسوف معروف آلمانی می گوید: چقدر زیاد اتفاق افتاده که من خندیده ام وقتی دیده ام ضعفا دم از عدالت و عدالتخواهی می زنند، نگاه می کنم، می بینم اینها که می گویند عدالت، چون چنگال ندارند. می گویم ای بیچاره! تو اگر چنگال می داشتی هرگز چنین حرفی را نمی زدی. این فیلسوفان می گویند اصلا بشر به عدالت ایمان و اعتقاد ندارد. اینهایی که اعتقاد ندارند که عدالت جزء اموری است که در نهاد بشر می باشد باز دو دسته هستند. یک دسته می گویند: عدالت را به عنوان یک آرزو، بشر دنبالش هم نباید برود، باید دنبال قوه و نیرو رفت، عدالت حرف مفت است، آرزویش را هم نداشته باشید، اساسا دنبالش هم نروید، فقط بروید دنبال زور، و یک مثلی می گویند که با همین تعبیر خودمان سازگار است، خلاصه اش این است که: دو گره شاخ بر یک متر دم ترجیح دارد (زور همان شاخ است، و عدالت دم) شاخ به دست آور، عدالت یعنی چه؟! برو دنبال زور. نیچه و ماکیاول از اینجور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل درباره عدالت
ولی عده دیگری این حرفها را نمی زنند، می گویند: نه، باید رفت دنبال عدالت، ولی نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است. برتراند راسل فکرش چنین است، و با این فکر، مدعی انساندوستی هم هست. چون فلسفه اش اینجور ایجاب می کند چاره ای ندارد که غیر از این بگوید. می گوید: انسان به حسب طبیعت خودش منفعت پرست آفریده شده، و این حرف، دوم ندارد، پس چه باید کرد تا عدالت برقرار شود؟ آیا به بشر بگوییم: بشر! عدالت را بخواه؟ این که زور بردار نیست، در نهاد بشر عدالتخواهی وجود ندارد، چطور با زور به او بگوئیم عدالت را بخواه؟! ولی یک کار دیگر می شود کرد و آن این است که عقل و علم و دانش بشر را تقویت کنیم تا برسد به آنجا که به او بگوئیم بشر! درست است که آنکه اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طریق منفعت پرستی فردی نمی شود سوق داد، اما منفعت فرد در این است که عدالت در جمع برقرار باشد، اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تأمین نمی شود. درست است که تو به حکم طبیعتت می خواهی به همسایه ات تجاوز کنی، ولی تو که تجاوز کنی، او هم تجاوز می کند، و تو بجای اینکه منفعت بیشتر ببری، منفعت کمتر می بری، پس عقلت را به کار بینداز، حساب کن، بعد می فهمی که نه، مصلحت فرد تو هم در عدالت است.
اینها ایده عدالت در عالم را دارند ولی راه وصول به ایده عدالت را تقویت فکر و علم و دانش می دانند، یعنی آشنا کردن بشر به اینکه منفعت فرد در عدالت جمع است. این هم خیلی واضح است که یک تئوری غیرعملی است؛ زیرا فقط درباره افرادی صادق است که زور زیاد ندارند. درباره من ممکن است صادق باشد. من که یک آدم ضعیفی هستم، وقتی از همسایه هایم می ترسم و می بینم به اندازه ای که من زور دارم همسایه ام هم زور دارد، از ترس زور همسایه می شوم عادل. اما آن ساعتی که یک قدرتی به دست آوردم که هیچ بیمی از همسایه ام نداشتم و صددرصد یقین داشتم که اگر او را لگد کوب کنم قدرتی نیست که در مقابل من بایستد، آنوقت چطور می توانم عادل باشم؟ چطور علم من می تواند مرا عادل کند؟! چون شما که می گویید بشر منفعت پرست است، علم می گوید به خاطر منفعت خودت عادل باش، و این، آن وقتی است که من زوری را در مقابل خودم ببینم، وقتی که زوری در مقابل خودم نمی بینم چطور عادل باشم؟! ولهذا فلسفه راسل -بر خلاف همه شعارهای انساندوستی- او به همه اقویا و زورمندان درجه اول که هیچ بیمی از ضعفا ندارند حق می دهد که هر چه می خواهند، ظلم کنند.
نظریه مارکسیسم درباره عدالت
دسته سومی هم داریم که می توان این دسته را جزء دسته دوم حساب کرد. این دسته مانند مارکسیسم می گویند: عدالت، عملی است ولی نه از راه انسان، انسان نمی تواند عدالت را برقرار کند، این کار، کار انسان نیست، نه انسان را می شود آنطور تربیت کرد که واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه می شود علم و عقل بشر را آنقدر تقویت کرد که منفعت خودش را در عدالت بداند. عدالت را از خدای ماشین باید خواست، عدالت را از ابزارهای اقتصادی باید خواست. به تعبیر صحیحتر: نباید خواست، به شما مربوط نیست، شما نمی توانید دنبال عدالت بروید، اگر فکر کنی خودت عدالتخواه بشوی دروغ است، تو اصلا عدالتخواه نیستی، اگر فکر کنی عقلت یک روزی تو را به عدالت هدایت می کند این هم دروغ است. ولی ماشین خود بخود بشر را به سوی عدالت می کشاند.
تحولاتی که ابزارهای اقتصادی و تولیدی پیدا می کنند با یک حسابی که پیش خودشان کردند و بسیاری از آنها هم غلط از آب در آمد می رسد به دنیای سرمایه داری، دنیای سرمایه داری خود به خود منتهی می شود به دنیای سوسیالیسم، و در دنیای سوسیالیستی طبعا و جبرا و به حکم جبر ماشین مساوات و عدالت برقرار می شود، چه تو بخواهی و چه نخواهی. تو عامل اجرای عدالت نیستی که بیایی حساب بکنی که عقل من مرا به عدالت می کشاند؟ آیا تربیت من مرا به عدالت می کشاند؟ می گویند این حرفها دروغ است.
نظر اسلام درباره عدالت
اما نظر سومی -و به یک اعتبار نظر چهارمی- که در اینجا وجود دارد مانند اسلام که می گوید: همه اینها نوعی بدبینی به طبیعت و فطرت بشر است. اگر می بینی بشریت امروز از عدالت گریزان است هنوز به مرحله کمال نرسیده است. در نهاد بشر عدالت هست. اگر بشر خوب تربیت شود، اگر زیر دست مربی کامل قرار گیرد، می رسد به جایی که خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح بدهد و همین طور که زیبائی را دوست می دارد، عدالت را دوست داشته باشد، بلکه عدالت، خودش از مقوله زیبائی است ولی زیبائی معقول نه زیبائی محسوس. بعد هم برایش دلیل می آورند و می گویند در مکتب ما که مکتب دین است، مطلب دلیل دارد: این که شما می گوئید بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نیست و زور باید عدالت را به او تحمیل کند، یا می گوئید عقلش باید برسد به جایی که منفعت خودش را در آن بداند، یا می گوئید (تکامل) ابزار تولید (خودبخود عدالت را برقرار می کند)، ما مواردی به شما نشان می دهیم که افرادی عادل و عدالتخواه بوده اند در صورتی که منافعشان هم ایجاب نمی کرده است؛ یعنی بر خلاف منافع فردی خودشان، عدالت، ایده، هدف و آرزوشان بوده است و بلکه عدالت را در حد یک محبوب دوست داشته اند، و خودشان را فدای راه عدالت کرده اند.
اینها نمونه های بشرهای کامل در عصرهای گذشته بوده اند. این نمونه ها نشان داده اند که بشر را می توان در مسیر عدالت انداخت تا آنطور بشود، حال اگر در حد آنها نشود ولی نمونه کوچکش می تواند بشود. حضرت علی (ع) خودش یک نمونه ای است که همه این فلسفه ها را باطل می کند. علی و دست پروردگان علی و عده زیادی از افراد بشر که در تمام دورانها بوده اند. حال وقتی ما مثال به حضرت امیر می زنیم شاید در بعضی اذهان می آید که علی یک فرد منحصر است. نه، اینجور نیست. الان هم در میان متدینین واقعی افراد بسیار زیادی هستند که عدالت را واقعا دوست دارند، نهادشان با عدالت پیوند دارد و چه پیوندی! بشر دوره های آینده هم چنین خواهد بود.
عدالت از نظر شهید مطهری
شهید مطهری میگوید: آنچه من یافته ام عدالت را چند جور می شود تعریف کرد. یکی اینکه عدالت یعنی مساوات, چون از ماده عدل است و عدل یعنی برابری. یک معنای عدالت برابری است بلکه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است. حال سؤال این است که آیا این معنا برای عدالت درست است یا خیر؟ جواب این است که ما مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضی ها عدالت را مساوات تعریف می کنند و مساوات را هم این می دانند که تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهایی که داده شده است در یک سطح زندگی کنند یعنی معنای مساوات اینست که همه افراد یکجور غذا گیرشان بیاید و همه یکجور ثروت داشته باشند, همه یک جور خانه و مسکن و ... داشته باشند.
عدالت به این معنا درست نیست بلکه ظلم است چرا؟ اولا چنین کاری ممکن نیست چرا که بعضی از موجبات سعادت همه اش ثروت و مرکب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها فقط قسمتی از موجبات سعادت است. عدالت برقرار کردن به این معنا در مسائل اقتصادی نیز ممکن نیست چرا که افراد انسان در استعداد، امکانات و ... مساوی خلق نشده اند و هر کدام توانمندی خاص خودشان را دارند.
دوما ظلم و تجاوز است و عدالت نیست سوما اجتماع خرابکن است چرا که در طبیعت میان افراد تفاوت است.
معنای دیگر برای عدالت این است که قدما هم آن را می گفتند: «اعطاء کل ذی حق حقه؛ حق هر کس را به او دادن» یعنی هر چیز و هر کس در متن خلقت با یک شایستگی مخصوص به خود دنیا آمده است، حقوق هم از همین جا آغاز می شود ما باید هر چیزی را در ذاتش مطالعه کنیم بعد ببینیم که او شایستگی چه چیزی را در ذاتش دارد و در وجودش داراست یعنی طبیعتش چه تقاضایی دارد بعد طبق آن حقوق تقسیم شود. مثلا در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر دارد. اگر حق چشم را به دست بدهیم نه تنها به دست خدمت نکرده ایم بلکه آن را از کار انداخته ایم.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 230-224
مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان 1- صفحه 305-312
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها