بایدها و نبایدها در اندیشه مارکسیسم
فارسی 3416 نمایش | در منطق "مارکسیست ها" کلمه "حق و ناحق" و "باید و نباید" به آن معنا معنی ندارد. ما در منطق های خودمان این حرف را به کار می بریم، می گوییم: انسان باید طرفدار فلان گروه باشد، نباید طرفدار فلان گروه دیگر باشد، این کار خوب است و آن کار بد است. این با منطق کسانی جور در می آید که انسان را محکوم یک جبر خاص زندگی نمی دانند، یعنی در مورد یک موجود آزاد است که باید و نباید معنی دارد که این را انتخاب کن نه آن را.
مقاله ششم "اصول فلسفه" بر اساس همین است که مفهوم خوبی و بدی، و حسن و قبح و باید و نباید، اینها از کجا و چگونه پیدا شده اند؟ در منطق اینها اصلا وجدان انسان خواه به آن علت روانشناسی و خواه به آن علت اجتماعی، به هر علت جبرا تابع شرایط محیط خودش است، مثلا به کسی که در طبقه استثمارگر است گفتن اینکه "خوب است چنین کنی" یا "باید چنین کنی" معنا ندارد، زیرا او در آن طبقه و در آن وضعی که هست اصلا وجدانش آنطور است، چون وجدان انسان مثل یک آینه است که در هر محیطی که هست همان محیط خودش و منافع خودش را منعکس می کند معنی ندارد که آینه ای را بیاورند در مقابل صورت من قرار دهند و آینه دیگری را در مقابل صورت شما قرار دهند، بعد به آینه ای که در مقابل من قرار دارد بگویند تو باید صورت فلان کس را منعکس کنی و به آینه ای که مقابل شماست بگویند تو باید صورت این شخص را منعکس کنی. آینه در مقابل هر شی ء قرار گرفته نمی تواند غیر از آن را منعکس کند لهذا انسان نمی تواند جز از پایگاه طبقاتی خودش قضاوت کند.
اصلا فلسفه اینها این است که انسان نمی تواند جز از پایگاه طبقاتی خودش قضاوت کند؛ پس سیر تاریخ سیری است نظیر حرکت گیاه. آیا معنی دارد که ما به یک بوته گندم بگوییم ای گندم! تو باید امروز چنین باشی و فردا چنان؟! او یک سیر جبری را طی می کند که در آن اختیار و باید و نباید نیست. انسان هم در این فلسفه آنچنان وجدانش منفعل است و آنچنان وجدانش حالت انعکاسی و تبعی دارد که نمی تواند جز مطابق شرایط محیط فکر کند و جز این چاره ای ندارد.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 88-89
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها