نظر علامه اقبال لاهوری درباره وحی
فارسی 4371 نمایش |قرآن کریم وحی را اختصاص نداده به آنچه که به انبیاء به اصطلاح گفته می شود که ما اصطلاحا "نبوت" می گوییم، وحی را تعمیم داده به یک معنا در همه اشیاء. وحی را تنها در مورد انسان نمی گوید، در مورد زنبور عسل می گوید، در مورد مورچه می گوید، در مورد درخت می گوید و در مورد همه اشیاء، وحی خاصیتی از وجود و اختصاص به جاندارها ندارد برای اینکه می گوید: «و اوحی فی کل سماء امرها؛ در هر آسمانی کار (مربوط به) آنرا وحی نمود.» (فصلت/ 12) در هر چیز، کاری که باید انجام بدهد به او وحی کرده ایم. راجع به زمین و آسمان در آن آیه ای که می فرماید: «ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها؛ سپس به آسمان پرداخت در حالی که به صورت دودی بود آنگاه به آن و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید.» (فصلت/ 11) با کلمه "قال" بیان می کند.
در قیامت هم راجع به زمین می فرماید: «یومئذ تحدث اخبارها* بان ربک اوحی لها؛ در آن روز زمین خبرهایش را بازگوید مسلما از آن روست که پروردگارت به آن الهام کرده.» (زلزال/ 4 و 5) وحی نسبت به زمین هم این است. نسبت به جاندارها هم که در قرآن زیاد هست که مفصل است. شکلش فرق می کند، چون حقیقت اینها هدایت است، همان رهبری و کشیدن از جلو زمین یک شکل مخصوص است، وحی به نباتات که در یک درجه عالیتری هستند به شکل دیگری است متناسب با ساختمان و هستی و درجه هستی شان، وحی در حیوانات و حشرات به شکل دیگری است، و وحی در انسان و مقام نبوت به شکل دیگری.
عرفا اصطلاحی دارند، می گویند "سیر من الخلق الی الحق" می گویند کسی که اهل سیر و سلوک است ابتدا از خلق به حق سیر می کند. بعد اصطلاح دیگری دارند، می گویند "سیر بالحق فی الحق"، بعد که رسید به آنجا، به وسیله خود حق در حق سیر می کند یعنی معارفی از صفات ربوبی و نگاهی به اسماء حسنی الهی و از چیزهایی که مربوط به دنیای دیگری است در آنجا کشف می کند. آنگاه می گویند در اینجا -به فرض این که برسد- بعضی در همان جا مجذوب می مانند و هرگز بر نمی گردند ولی بعضی دیگر از آنجا حالت بازگشت پیدا می کنند، باز می گردند به سوی مردم برای رهبری و دستگیری مردم، آن را می گویند "سیر من الحق الی الخلق". می گویند نبوت سیر من الحق الی الخلق است یعنی پس از آن است که نبی به حق واصل شده، از حق دو مرتبه بازگشت به سوی مردم کرده برای سوق دادن مردم. این را به این تعبیر امروزی ذکر کرده و بیشتر جنبه اجتماعی می دهد، برخلاف عرفا که جنبه های فردی را می گیرند او جنبه های اجتماعی هم می دهد.
اقبال لاهوری در کتاب احیاء فکر دینی در اسلام عبارت خوبی دارد (آقای آرام ترجمه کرده اند و کتاب خوب و عمیقی است). اقبال مرد متفکری بوده یعنی از خودش ابتکار داشته. ابتکارهایش مورد توجه است گو اینکه اطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامی خیلی وسیع نبوده، ولی انصافا باید تصدیق کرد که مرد صاحب فکری بوده است. اقبال خودش در عین حال یک مشرب عرفانی دارد، به مسائل عرفانی و سیر و سلوک عرفانی و مکاشفات عرفانی سخت معتقد است، آن عرفان را "خود آگاهی باطنی" می نامد. حالا عبارتهایش را می خوانیم. اگر چه قسمتهایی از آن مربوط به بحث ما نیست ولی همه آن را می خوانیم:
تلقی اقبال لاهوری از پیغمبری:
"پیغمبری را می توان همچون نوعی از خود آگاهی باطنی تعریف کرد که در آن تجربه اتحادی (چون حالت عرفانی یک حالت تجربه شخصی است اسمش را گذاشته تجربه اتحادی، اتحاد هم یعنی اتحاد با خدا، اتصال با خدا) تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصت هایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازه ای به آنها بدهد. در شخصیت وی مرکز محدود زندگی در عمق نامحدود خود فرو می رود (می خواهد بگوید حیات ما یک حیات محدودی است. دریایی را شما در نظر بگیرید که از آن دریا یک جوی باریکی باز شده و یک دریاچه کوچک یا حوضچه ای در کنار آن باشد، این می شود حیات محدود ما، و ممکن است راه هم بسته باشد یا راه باز باشد، ولی ممکن است کسی بخواهد از این حیات به آن حیات نامحدود اتصال پیدا کند)، تنها به این قصد که بار دیگر با نیروی تازه ظاهر شود (از حالت شخصی می رود و در خداوند کأنه غرق می شود برای اینکه باز برگردد به حالت عادی) و کهنه را براندازد و خط سیرهای جدید زندگی را آشکار سازد."
حرف اصلی اقبال در خصوص وحی بدین مضمون است که: "این اتصال با ریشه وجود به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست (وحی به قول او یعنی "اتصال با ریشه وجود" و این هم مخصوص آدمی نیست). شکل استعمال کلمه "وحی" در قرآن نشان می دهد که این کتاب آن را خاصیتی از زندگی می داند، و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که به آزادی در مکان رشد می کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی دارای عضو تازه ای می شود و انسانی که از اعماق درونی زندگی، روشنی تازه ای دریافت می کند همه نماینده حالات مختلف وحی هستند که بنا بر ضرورت های نوعی که این ظرف پذیرای وحی یا بنا بر ضرورت های نوعی که به آن تعلق دارد اشکال گوناگون دارد."
این حرف بسیار حرف متین و حرف صحیح و درستی است و موارد استعمال کلمه "وحی" در قرآن همین مطلب را تأیید می کند که شکل وحی در هر موجودی متناسب با خود آن موجود و وظایف آن است.
منـابـع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 75-72
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها