تأثیر دین در هماهنگ ساختن انسان با اجتماع
فارسی 3065 نمایش | برای یک موجود زنده، آسایش و خوشی آنگاه فراهم است که با محیط و مجموع عواملی که او را احاطه کرده است هماهنگ و سازگار باشد، یعنی شرایط محیط طوری باشد که با زندگی مخصوص او توافق داشته باشد و زندگی مخصوص او طوری باشد که با شرایط محیط و عواملی که او را احاطه کرده است متوافق و هماهنگ باشد. بدیهی است که اگر ناهماهنگی و ناسازگاری باشد به حکم آنکه آن موجود زنده جزء است و محیط کل، او محاط است و عوامل خارجی محیط و همواره جزء باید تابع کل و محاط تابع محیط باشد، امکان بقا از آن موجود زنده سلب می شود و خواه ناخواه از میان می رود. پس شرط اولی بقا و خوشبختی موجود زنده توافق و هماهنگی با محیط است.
انسان که به نوبه خود موجود زنده ای است و محکوم همان قوانینی است که بر همه جانداران حکمفرماست خواه ناخواه مشمول این قانون و تابع این اصل کلی می باشد؛ یعنی شرط بقا و دوام و خوشی و خوشبختی انسان در زندگی این است که با عواملی که او را احاطه کرده است متوافق و هماهنگ و سازگار باشد. بالاتر اینکه انسان علاوه بر محیط طبیعی از آب و هوا و نور و منطقه و سرزمین سالم که مرض خیز نباشد، یک محیط مخصوص دیگر هم دارد و آن محیط و جو اجتماعی است که در آن زندگی می کند. برای جاندارانی که زندگی مدنی و اجتماعی ندارند دیگر محیط اجتماعی وجود ندارد، ولی برای انسان محیط اجتماعی وجود دارد. البته بعضی از جانداران دیگر نیز زندگی اجتماعی دارند، مثل زنبور عسل و بعضی از اقسام موریانه و مورچگان و بسیاری دیگر از حیوانات وحشی، اما زندگی اجتماعی آنها چون به حکم غریزه و به صورت خودکار انجام می گیرد قهرا محیط اجتماعی آنها چیزی است شبیه محیط طبیعی؛ بر خلاف انسان که شرایط اجتماعی را به طور خودکار ندارد و باید با فکر و اراده خود بسازد.
اینجاست که دشواری کار زندگی بشر نمودار می شود. افراد انسانی که با ما معاشرت دارند، و آداب و عادات و اخلاق عمومی و قوانین و مقررات و طرز تشکیلات اجتماعی، همه عواملی است اجتماعی که بر ما و شما احاطه دارد، می بایست این امور با خواسته های ما و آرزوها و احتیاجات ما و خلاصه با زندگی مخصوص ما توافق و هماهنگی داشته باشد و هم زندگی مخصوص ما با اینها متوافق و سازگار باشد.
اما آن توافق و انعطافی که در سازمان اجتماعی نسبت به فرد باید بوده باشد این است که جامعه منافع فرد را در ضمن مصالح اجتماع حفظ کند؛ یعنی هدف اصلی یک زندگی اجتماعی نمی تواند فرد و منافع فردی باشد، بلکه باید نوع و مصالح عمومی باشد، باید اموری باشد که بقا و دوام و خوشی جمع را بهتر تضمین کند و بدیهی است که مصلحت جمع همان مصلحت اکثریت افراد اجتماع است و لهذا همیشه در قوانین جهان، توجه اول به مصالح جمع است نه به منافع فرد و نوادر. و اما آن توافقی که باید در زندگی خصوصی یک فرد نسبت به اجتماع باشد همانا حالت تسلیم و رضا و خرسندی به مصالح اجتماع است که با خوشوقتی در هنگام تصادم منافع شخصی با مصالح عالیه اجتماعی، از منافع شخصی چشم بپوشد و در خود احساس ناراحتی و نارضایتی نکند. اگر اجتماع به محور عدالت بچرخد و قانون عادلانه حاکم بر اجتماع باشد، یعنی طبع اجتماع و عوامل اجتماعی با زندگی اکثریت متوافق و هماهنگ باشد و از آن طرف هم روحیه یک فرد در مواطن تصادم منافع فردی با مصالح اجتماعی توافق و سازش و هماهنگی نشان بدهد، آن وقت است که به سعادت واقعی باید امیدوار بود.
اینجاست که لزوم و اهمیت دین که اساسش توحید و ایمان به خدای یگانه است روشن می شود. دین در هر دو مقام لازم و ضروری است، هم برای سازگار ساختن محیط اجتماعی با زندگانی فرد، یعنی ایجاد عدالت اجتماعی و سازمان متوافق با مصالح عموم و هم در ایجاد توافق و انطباق در روحیه فرد با مصالح عالیه اجتماع.
توافقی که می گوییم بایست در روحیه فرد نسبت به مصالح اجتماع باشد همان است که از آن به گذشت و اغماض و حتی ایثار و فداکاری و نیکوکاری تعبیر می کنیم. چه چیزی قادر است مانند دین به انسان حالت قناعت به حق و رضا به قسمت و بهره خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعی و خشنودی نسبت به دیگران بدهد؟
اگر در تاریخ بشریت فداکاری دیده می شود و یا نیکوکاری و خدمت به خلق دیده می شود و یا شجاعت و شهامت در برابر زور و استبداد دیده می شود و یا یک سر مو تجاوز نکردن از حدود و مدار خود به حدود و مدار دیگران دیده می شود، همه اینها در پرتو دین و توجه به خدای یگانه بینای شنوای علیم حکیم بوده است. آیا نیروی دیگری و قدرت دیگری می تواند در این جهت با دین رقابت کند و یا ادعا کند که صد یک آنچه دین انجام می دهد انجام دهد؟ خداوند ما را شایسته گرداند که بتوانیم به حقیقت تعلیمات دین و آنچه حقیقتا بر پیغمبرش پیامبر اکرم (ص) نازل شده پی ببریم و در پرتو آن تعلیمات سعادتمند گردیم.
خداشناسی پایه و اساس دین شناسی
حرف اول دین، خداشناسی است. الفبای دین خداشناسی است. همان طوری که اساس معلومات یک شاگرد مدرسه این است که قدرت خواندن کتاب در او پیدا شود، تا نتواند بخواند نمی توان دروس مشکل طبیعی و ریاضی و ادبی را به او آموخت و پایه اول خواندن، که شاگرد استعداد خواندن پیدا کند این است که شاگرد حروف شناس شود، یعنی حروف زبانی را که با آن زبان تحصیل می کند تمیز دهد، پس اگر شاگرد از اول حروف شناس نشود قدرت خواندن در او پیدا نمی شود و اگر قدرت خواندن در او پیدا نشد هیچ درسی را یاد نخواهد گرفت.
در درس عملی و تربیتی و فکری دین، خداشناسی به منزله حروف شناسی دین است. اگر خداشناس شد می تواند خط دین را بخواند، به مقصود دین آگاه شود و هدف دین را بشناسد، اگر حروف شناس نشد، کلمات دین را که همان دستورات دین است غلط خواهد خواند و غلط ترجمه خواهد کرد و کارش به آنجاها خواهد کشید که قرآن مجید نقل می کند، یعنی مرتکب هر کار زشت و هر ظلم و ستم خواهد شد و در پندار خود چنین معتقد خواهدشد که آنچه من می کنم عین رضای خداست و عین دستور دین خداست. لهذا امام علی (ع) فرمود: "اول دین و آغاز دین خداشناسی است" ولی خداشناسی نسبت به دین در عین اینکه اول دین است وسط و آخر دین هم هست همانطوری که خود ذات اقدس الهی در عین اینکه اول وجود است آخر وجود هم هست، با همه موجودات هست، محیط است بر همه موجودات. کافی است برای اینکه همه فضیلت ها را به دنبال خود بکشاند، انسان موحد واقعی باشد. به گفته شاعر:
دل گفت مرا علم لدنی هوس است *** تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
گفتم که الف، گفت دگر، گفتم هیچ *** در خانه اگر کس است یک حرف بس است
منـابـع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 23-26 و 20-21
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها