رابطه تنزیه و توحید با مسئله قضا و قدر
فارسی 4150 نمایش |طرح مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار در میان فلاسفه الهی و متکلمین از آنجا مطرح شده است که این مفکرین از طرفی توجه داشته اند به قانون علت و معلول و منتهی شدن همه حوادث و ممکنات به ذات واجب الوجود و اینکه محال است حادثه ای لباس هستی بپوشند و مستند به اراده حق نباشد و به عبارت دیگر، متوجه توحید افعالی و اینکه در ملک وجود نمی تواند شریکی برای حق باشد، بوده اند، و از طرف دیگر به این نکته که حتی عوام الناس نیز متوجه هستند، توجه کرده اند که زشتی ها و فحشاء و گناهان را نمی تو ان به خداوند نسبت داد، لهذا در میان تنزیه و توحید مردد مانده اند. گروهی تحت عنوان "تنزیه"، اراده و مشیت حق را مؤثر در افعال و اعمال بندگان که احیانا متصف به زشتی و فحشاء است ندانسته اند و گروهی تحت عنوان "توحید" و اینکه "لا مؤثر فی الوجود الا الله"، همه چیز را مستند به اراده حق کرده اند.
گویند غیلان دمشقی که طرفدار عقیده اختیار بود بالای سر ربیعة الرأی دانشمند معروف که قضا و قدری بود، ایستاد و گفت: «انت الذی یزعم ان الله یحب ان یعصی» یعنی تو آن کسی هستی که گمان می کند خداوند دوست دارد معصیت شود، یعنی به عقیده تو معاصی نیز به اراده و مشیت حق واقع می شود. ربیعة الرأی فورا گفت: «انت الذی یزعم ان الله یعصی قهرا» یعنی تو آن کسی هستی که گمان می کند خداوند جبرا علی رغم اراده اش معصیت می شود، یعنی به عقیده تو ممکن است خداوند چیزی را بخواهد و خلاف آنچه او می خواهد، صورت گیرد.
ابواسحاق اسفراینی که طرفدار عقیده قضا و قدر بود، روزی در محضر صاحب بن عباد نشسته بود که قاضی عبدالجبار معتزلی وارد شد. قاضی عبدالجبار بر خلاف ابواسحاق منکر عمومیت قضا و قدر بود. تا چشم قاضی به ابواسحاق افتاد گفت: «سبحان من تنزه عن الفحشاء» یعنی منزه است ذات حق از اینکه کارهای زشت به او نسبت داده شود. کنایه از اینکه تو همه چیز را از خدا می دانی و لازمه اش اتصاف خدا به کارهای زشت است. ابواسحاق فورا گفت: «سبحان من لایجری فی ملکه الا ما یشاء» یعنی منزه است ذات حق از اینکه در ملک او -ملک وجود- چیزی واقع شود مگر آنکه او بخواهد. کنایه از اینکه تو برای خدا در ملک خدا شریک قائل هستی و خیال می کنی ممکن است خداوند چیزی را نخواهد و آن چیز واقع گردد.
این مسئله قبل از آنکه انگیزه های سیاسی و اجتماعی در آن دخالت داشته باشد، یک مجهول و مشکله علمی بوده است. برای گروهی این عقیده که همه چیز حتی زشتی ها و بدی ها منتسب به خداست، غیر قابل قبول بوده، خدا را از این گونه امور تنزیه می کرده اند. برای گروهی دیگر که به توحید آشناتر بوده اند، این جهت که در جهان هستی -که قائم به ذات الهی است و هر موجودی هر لحظه از او مدد می گیرد- موجودی در فعل خود استقلال داشته باشد و خدا چیزی بخواهد و آن موجود چیز دیگر و آنگاه خواسته آن مخلوق بر خلاف خواسته خدا جامه عمل بپوشد، غیر قابل قبول بوده است و از این رو اختلاف نظر و عقیده پیدا شده است. اما هر دسته ای از طریق بیان ایراداتی که بر عقیده دسته مخالف وارد بوده است، می خواسته اند صحت عقیده خود را ثابت کنند بدون آنکه از عهده جواب اشکالاتی که بر عقیده خود آنها وارد است، بر آیند. مراجعه به کتب کلامی مدعای ما را روشن می کند. مباحثه غیلان و ربیعةالرأی و مباحثه قاضی عبدالجبار و ابواسحاق نمونه ای از این طرز استدلال است. حقیقت این است که عقیده قضا و قدر و عقیده اختیار و آزادی، آن طور که طرفداران آنها طرح می کردند، هیچ کدام قابل دفاع نبوده است و اگر اینها به حقیقت مطلب رسیده بودند و می فهمیدند که نظر هر دسته ای فقط بر جزئی از حقیقت مشتمل است، نزاع از میان بر می خواست و می فهمیدند که لازمه اعتقاد به قضا و قدر و توحید افعالی، جبر و سلب آزادی از بشر نیست، همان طور که لازمه اختیار و حریت بشر، نفی قضا و قدر نیست.
منـابـع
مرتضی مطهری- انسان و سرنوشت- صفحه 49-51
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها