نظر اندیشمندان درباره نسبت اسلام با مسئله قضا و قدر

فارسی 4666 نمایش |

چیزی که برای یک نفر محقق و عارف به مسائل توحید بسیار بسیار اعجاب آور است، منطق مخصوصی است که قرآن کریم و پس از آن، روایات ماثوره از رسول اکرم (ص) و علی (ع) و سایر ائمه اطهار در مسائل توحید پیش گرفته اند. این منطق اصلا و ابدا با نطق آن عصر و زمان تطبیق نمی کند، بلکه با منطق قرن ها بعد که کلام رونق گرفت و منطق و فلسفه رایج شد نیز تطبیق نمی کند، بسی بالاتر و والاتر از آنهاست. آنچه در مسئله سرنوشت، و قضا و قدر، و جبر و اختیار آمده است نمونه ای از این منطق است. این خود می رساند که قرآن کریم از منبع و منشأ دیگری سرچشمه گرفته و آن کس که قرآن بر زبان مقدس او جاری شده است، حقایق توحیدی را با دیده دیگری می دیده و مشاهده می کرده است و هم می رساند که اهل بیت پیغمبر (ص) آشنایی شان با منطق قرآن و علوم قرآن با دیگران متفاوت بوده است. در جاهایی که دیگران به اقتضای علو مطلب از سطح عادی افکار بشری دچار سرگیجه بوده اند، آن بزرگواران حقایق را با روشن بینی خاصی بیان کرده اند. جای تعجب نیست اگر دیده می شود حتی متکلمین شیعه قادر نبوده اند این مسائل را درست هضم کنند که انحرافی برای آنها دست ندهد.
هنگامی که انسان به کلمات بزرگانی مانند شیخ مفید و سید مرتضی و علامه حلی و مجلسی و امثال اینها برخورد می کند و بیانات آنان را در این زمینه ها در کتب کلامی یا در شرح احادیث می بیند، متوجه می شود که این شخصیت های بزرگ از قرار گرفتن تحت تأثیر بیانات معتزله و اشاعره مصون نمانده اند، طرز تفکرشان نزدیک به طرز تفکر معتزله یا اشاعره بوده است و ناچار بوده اند تا حد زیادی آیات و اخبار را در این گونه مسائل تأویل و توجیه کنند. بدیهی است این نقصی برای آن بزرگان محسوب نمی شود. هر کس دیگر هم که در شرایط آنها می بود نمی توانست از آنچه آنها مصون نمانده اند مصون بماند. در همه شرق و غرب عالم، این منطق منحصر است به قرآن کریم و فرزندان و پروردگان این کتاب مقدس، یعنی اولیای دین. دیگران تدریجا و قدم به قدم در اثر آشنایی اصولی با این گونه مسائل و تعمق و تفکر زیاد توأم با توسل به قرآن مجید و کلمات رسول اکرم (ص) و ائمه دین مخصوصا علی (ع) به این حریم راه یافته اند. بعضی از دانشمندانی که در عصر ما زندگی می کرده اند با آنکه از لحاظ طرز تفکر اجتماعی و تجزیه و تحلیل آن مسائل از خود شایستگی نشان می دهند، وقتی که به این گونه مسائل می رسند همان اندازه دچار سرگیجه می شوند که متکلمین می شدند. برای نمونه، احمد امین مصری صاحب کتاب های فجرالاسلام و ضحی الاسلام و ظهر الاسلام و یوم الاسلام را می توان ذکر کرد. احمد امین در بررسی های اجتماعی تا حد زیادی از خود شایستگی نشان می دهد، اما در این گونه مسائل همان اندازه ناتوان است که متکلمین ناتوان بوده اند. احمد امین در آخر فجرالاسلام فصلی تحت عنوان جبر و قدر باز کرده است، اما مجموعا فهمیده می شود که از نظر او اعتقاد به تقدیر با عقیده جبر مساوی است. احمد امین باور نمی کند که اخبار تقدیر صحتی داشته باشد، همان طوری که نمی تواند باور کند نهج البلاغه از حضرت علی (ع) است. البته او از این جهات گناهکار نیست، سرمایه علمی او به او اجازه قبول نمی دهد. اصولا باید دانست دانشمندی که سرمایه اش منحصر به علوم اجتماعی است، چه اروپایی و چه مصری و چه ایرانی، هرگز قادر نیست با آن سرمایه در تاریخ معارف اسلامی اظهار نظر نماید.
تاریخ نویسان و شرق شناسان اروپایی هر وقت در این مسئله اظهار نظر کرده اند، یا رسما اسلام را یک دین جبری معرفی کرده اند یا مدعی شده اند که عقیده قضا و قدر در قرآن نیست و در صدر اسلام هم نبوده و بعد متکلمین این عقیده را ابداع کرده اند. مثلا در تاریخ آلبرماله جلد سوم فصل ششم صفحه 99 ضمن اظهار نظر درباره اصول دین اسلام چنین می گوید: "اصل اصیل دین اسلام این است: خدا یکی است، محمد (ص) رسول اوست... علما و متکلمین اسلام بعدها تعلیم دادند که خداوند قبلا سرنوشت هر کس را معین می کند و مشیت او تغییر ناپذیر است، این را طریقه جبر گویند.."
گوستاولوبون با لحن دفاع از قرآن، می گوید: "آنچه در قرآن در این زمینه رسیده است بیش از آنچه در سایر کتب مقدسه آمده است نیست". آنگاه آیاتی چند از قرآن کریم نقل می کند و پس از یک سلسله بحث ها می گوید: "اما اعتقاد به تقدیر که اسلام را در این باب ملزم قرار داده اند، این الزام هم مثل سایر الزامات بی پایه و مایه است. ما آیاتی را که در موضوع قضا و قدر «است» سابقا از نظر خوانندگان گذرانیدیم. آن آیات بیش از آیاتی نیست که در این خصوص در کتاب مقدس ما درج است. تمام حکما و متکلمین «مسیحی» خصوصا لوتر قائل اند که کلیه حوادث و وقایع عالم آنچه هست همه مقدر شده و قابل هیچ گونه تبدیل و تغییر نیست. خود لوتر که مصلح مذهب مسیحی است می نویسد: "در این باب شواهدی که از کتاب مقدس در دست می باشد، تماما منافی و مخالف با مسئله اختیار است و این قرائن و شواهد در بسیاری از موارد کتاب، موجود، بلکه تمام کتب پر است از این قبیل امارات". آنگاه به عقیده تقدیر در میان قدمای روم و یونان اشاره می کند، سپس می گوید: "پس معلوم شد اسلام بیش از سایر ادیان مسئله تقدیر را اهمیت نداده. حتی به قدر علمای معاصر که در پیروی از اقوال لاپلاس و لیب نیتس اهمیت به این مسئله داده اند، اسلام این قدر هم آن را قابل توجه قرار نداده است." (تمدن اسلام و عرب، ص 141 و 149). گوستاولوبون قبول می کند که عقیده به تقدیر مستلزم جبر و نفی اختیار است، ولی می گوید در تمام ادیان و بسیاری از سیستم های فلسفی این عقیده هست، اختصاص به قرآن ندارد.
ویل دورانت در تاریخ تمدن پس از آنکه مضمون آیاتی از قرآن را در زمینه شمول و عمومیت علم و مشیت الهی نقل می کند، و نیز به حدیث معروفی که در صحیح بخاری است اشاره می کند، می گوید: "این اعتقاد به قضا و قدر، جبری گری را از لوازم تفکر اسلامی کرده است..." (تاریخ تمدن، ج 11 (بخش دوم از کتاب چهارم) ص 41)
خوب است سخنی هم از آقای دومینیک سوردل گوش کنیم. وی در کتابی که به نام اسلام نوشته و جزء مجموعه "چه می دانم؟" منتشر و به فارسی ترجمه شده است، می گوید: "... از آغاز دوره اسلامی، مسلمین به خیال خود تناقضاتی در آن (قرآن) یافتند و حتی مطابق حدیثی که در دست است پیغمبر در جواب آنها فرمود: "به آنچه باعث ناراحتی شما می شود ایمان داشته باشید". بعدها مسلمین که نمی خواستند بعضی اصول را سرسری بپذیرند، کوشیدند بعضی از عبارات و کلمات قرآن را تفسیر کنند و از اینجاست که علم تفسیر به وجود آمد. نخستین سؤالی که به نظر مسلمین آمد این بود که اگر بشر نتواند علیه امر خداوند (قدر) اقدامی کند و با وجود این خداوند پاداش او را به موجب اعمال خوب و بد او بدهد، آیا قدرت خداوندی و مسئولیت بشر متناقض نمی آید؟ قرآن کریم نیز به این سؤال پاسخی نمی دهد. در واقع، قدرت کامله خداوندی چنان در سراسر قرآن به چشم می خورد که جایی برای آزادی بشر باقی نمی گذارد. به این طریق حس مسئولیت بشر در برابر تسلیم به امر خداوند وجود ندارد.. (اسلام، از سری چه می دانم؟ ترجمه دکتر اسماعیل دولتشاهی، ص 55 و. 56). کتاب آقای دومینیک سوردل پر است از این تحقیقات عالی! این است طرز تفکر و استنباط مستشرقین و این است میزان صلاحیت آنها در این گونه مسائل.
از آنچه گذشت معلوم شد که مسئله سرنوشت و قضا و قدر در خود قرآن مجید مکرر ذکر شده و از ابداعات متکلمین نیست، به علاوه اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر عمومی آن طور که قرآن تعلیم می دهد با مسلک جبر از زمین تا آسمان فاصله دارد. معمولا مستشرقین اروپایی معتزله را ستایش می کنند از آن نظر که معتزله منکر قضا و قدر می باشند، زیرا به عقیده مستشرقین اعتقاد به سرنوشت عین اعتقاد به جبر است! بدون شک اگر معتزله را با اشاعره مقایسه کنیم، معتزله از حریت و استقلال فکری شایسته ای برخوردار بوده اند. اقدام متوکل عباسی علیه معتزله و به کرسی نشاندن روش اشعری را باید فاجعه بزرگی برای جهان اسلام شمرد. اما در خصوص مسئله قضا و قدر و سرنوشت، انحراف و اشتباه معتزله از اشاعره کمتر نیست. مستشرقین که با معارف اسلامی آشنایی عمقی ندارند و خیال می کنند اعتقاد به سرنوشت عین اعتقاد به جبر است، معتزله را در این مسئله مورد ستایش قرار می دهند.
در جلد اول تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون صفحه 411 می گوید: فرقه قدریه یا معتزله بیشتر اهمیت داشت و طرفدار آزادی اراده یا طریقه تفویض و اختیار بود. به گفته دکتر اشتاینر: "بهترین توصیف معتزله این است که بگوییم ظهور این قبیل افکار در حکم اعتراضی است که پیوسته عقل سلیم بشر بر احکام جابرانه و تعلیمات مقرره و محدوده نموده است". معتزله خود را اهل العدل و التوحید یا طرفداران عدل الهی و یکتاپرستی می دانستند، می گفتند قسمت ازلی به عقیده اهل سنت «اشاعره» آن است که خداوند سرنوشت هر کس را قبلا تعیین نماید و گناهانی را کیفر دهد که خود بر بشر به جبر تحمیل کرده است و بشر را در برابر تقدیر و سرنوشت، قدرت استقامت و پایداری نباشد. این طرز تفکر معتزله یعنی اینکه سرنوشت مستلزم جبر است، مورد تأیید مستشرقین است.

منـابـع

مزتضی مطهری- انسان و سرنوشت- صفحه 106-112

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد