تضاد میان تکامل و توحید در فلسفه غرب و نقد آن
فارسی 4178 نمایش |از جمله مسائلی که به نظر من تأثیر زیادی در گرایشهای مادی داشته است، توهم تضاد میان اصل خلقت و آفرینش از یک طرف و اصل ترانسفورمیسم یعنی اصل تکامل خصوصا تکامل جانداران از طرف دیگر است. و به عبارت دیگر، توهم اینکه آفرینش مساوی است با آنی و دفعی الوجود بودن اشیاء، و تکامل مساوی با خالق نداشتن اشیاء است.
آنچنانکه از تاریخ بر می آید در مغرب زمین بخصوص این اندیشه وجود داشته است که لازمه اینکه جهان به وسیله خداوند به وجود آمده باشد این است که همه اشیاء، ثابت و یکنواخت بوده باشند و تغییری در کائنات، خصوصا در اصول کائنات یعنی انواع، رخ ندهد. پس تکامل خصوصا تکامل ذاتی یعنی تکاملی که مستلزم این باشد که ماهیت یک شیء تغییر کند و نوعیت آن عوض شود غیرممکن است. از طرف دیگر، می بینیم که هر اندازه علوم سیر تکاملی انجام می دهند و توسعه می یابند، مسأله اینکه اشیاء و بالاخص جانداران یک قوس صعودی تکاملی را طی می کنند، بیشتر ثابت و مبرهن می گردد. نتیجه این دو مقدمه این است که علوم بالاخص علوم زیستی در جهت ضد خداشناسی گام برمی دارند.
چنانکه می دانیم نظریات لامارک و داروین، خصوصا شخصی اخیر، غوغایی در اروپا به پا کرد. داروین با اینکه شخصا مردی معتقد به خدا و مذهب بود و می گویند در لحظات احتضار، کتاب مقدس را به سینه چسبانیده بود و خود وی مکرر در نوشته هایش ایمان خود را به خداوند اعلام می کند، نظریاتش صددرصد ضد خدا معرفی شد.
ممکن است گفته شود ترانسفورمیسم به طور کلی (خصوصا داروینیسم با توجه به فرضیه وی در این باره که اصل انسان از میمون است اگرچه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خدا شناخته شد که برخلاف مندرجات کتب مقدس مذهبی بود، زیرا کتب مذهبی عموما خلقت انسان را از یک انسان اولی به نام آدم می دانند که ظاهر این است که او مستقیما از خاک آفریده شده است. علیهذا بحق و بجا بوده که داروین و داروینیستها، بلکه همه طرفداران تکامل، ضد خدا شناخته شوند، زیرا به هیچ وجه نمی توان میان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تکاملی آشتی داد. چاره ای نیست از اینکه از ایندو یکی اختیار و دیگری رها شود.
جواب این است که اولا آنچه علوم در این زمینه بیان داشته اند فرضیه هایی است که دائما تغییر کرده و اصلاح شده و یا باطل شناخته شده و فرضیه ای دیگر جانشین آن شده است. یا اینچنین فرضیه هایی نمی توان مطلبی را که در یک کتاب آسمانی آمده است، اگر به صورت صریح و غیرقابل توجیهی بیان شده باشد، مردود شناخت و آن را دلیل بر بی اساسی اصل مذهب شمرد و بی اساسی مذهب را دلیل بر نبودن خدا گرفت.
ثانیا علوم در این جهت سیر کرده است که تغییرات اساسی که در جانداران پیدا شده، خصوصا مراحلی که نوعیت تغییر یافته و ماهیت عوض شده است، به صورت جهش یعنی سریع و ناگهانی بوده است. دیگر مسأله تغییرات بسیار ربطیء و نامحسوس و کند و متراکم مطرح نیست. وقتی که علم ممکن دانست که طفل یک شبه ره صد سال برود، چه دلیلی در کار است که چهل شبه ره صدها میلیون ساله را نرود؟ آنچه در کتب مذهبی آمده است فرضا صراحت داشته باشد که آدم اول مستقیما از خاک آفریده شده است، به شکلی بیان شده که نشان می دهد ملازم با نوعی فعل و انفعال در طبیعت بوده است. در آثار مذهبی آمده است که طینت آدم چهل صباح سرشته شد. چه می دانیم؟ شاید همه مراحلی را که به طور طبیعی اولین سلول حیاتی باید در طول میلیاردها سال طی کند تا منتهی به حیوانی از نوع انسان بشود، سرشت و طینت آدم اول به اقتضای شرایط فوق العاده ای که دست قدرت الهی فراهم کرده بوده است، در مدت چهل روز طی کرده باشد، همچنانکه نطفه انسان در رحم در مدت نه ماه تمام مراحلی را که می گویند اجداد حیوانی انسان در طول میلیاردها سال طی کرده اند، طی می کند.
ثالثا فرض می کنیم آنچه در علوم در این زمینه آمده است بیش از حد فرضیه است و از نظر علوم قطعی است، و هم فرض می کنیم که ممکن نیست شرایط طبیعی به صورتی فراهم شود که ماده مراحلی را که در شرایط دیگر کند و بطیء طی می کند در آن شرایط سریع و تند طی کند و از نظر علم قطعی است که انسان اجداد حیوانی داشته است. آیا ظواهر مذهبی غیرقابل توجیه است؟ ما اگر مخصوصا قرآن کریم را ملاک قرار دهیم می بینیم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است. منظورم این نیست که آدم که در قرآن آمده نام شخص نیست، چون سمبل نوع انسان است ابدا قطعا آدم اول یک فرد و یک شخص است و وجود عینی داشته است، منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت، اغوای شیطان، طمع، حسد، رانده شدن از بهشت، توبه و. .. به صورت سمبولیک طرح کرده است. نتیجه ای که قرآن از این داستان می گیرد، از نظر خلقت حیرت انگیز آدم نیست و در باب خداشناسی از این داستان هیچ گونه نتیجه گیری نمی کند، بلکه قرآن تنها از نظر مقام معنوی انسان و از نظر یک سلسله مسائل اخلاقی، داستان آدم را طرح می کند. برای یک نفر معتقد به خدا و قرآن کاملا ممکن است که ایمان خود را به خدا و قرآن حفظ کند و در عین حال داستان کیفیت خلقت آدم را به نحوی توجیه کند. امروز ما افرادی باایمان و معتقد به خدا و رسول و قرآن را سراغ داریم که داستان خلقت آدم را در قرآن به نحوی تفسیر و توجیه می کنند که با علوم امروزی منطبق است. احدی ادعا نکرده است که آن نظریه ها برخلاف ایمان به قرآن است. ما خودمان وقتی آن نظریه ها را در کتابهای مربوط به این موضوع مطالعه می کنیم در آنها نکات قابل توجه و تأمل زیادی می بینیم، هرچند صددرصد قانع نشده ایم. به هر حال، این گونه مطالب را بهانه انکار قرآن و مذهب قرار دادن تا چه رسد بهانه انکار خدا قرار دادن، بسیار دور از انصاف علمی است.
رابعا فرضا قبول کردیم که ظواهر آیات مذهبی غیرقابل توجیه است و از نظر علمی هم تسلسل انسان از حیوان، قطعی است، حداکثر این است که انسان ایمان خود را به کتب مذهبی از دست بدهد، چرا ایمان خود را به خدا از دست بدهد؟ اولا شاید مذاهبی در جهان پیدا شوند که درباره خلقت انسان، به صراحت تورات، اصل انسان را مستقیما از خاک ندانند. ثانیا چه ملازمه ای هست میان قبول نداشتن یک یا چند یا همه مذاهب و میان قبول نداشتن خدا؟ همواره در جهان افرادی بوده و هستند که به خداوند ایمان و اعتقاد دارند ولی به هیچ مذهبی پایبند نیستند.
از مجموع آنچه گفتیم معلوم شد فرض تضاد میان مندرجات کتب مذهبی و اصل تکامل، عذری برای گرایش به مادیگری محسوب نمی شود، مطلب چیز دیگری است. حقیقت آن است که مادیین اروپا خیال می کرده اند که فرضیه تکامل عقلا و منطقا با مسأله خدا سازگار نیست اعم از آنکه با مذهب سازگار باشد یا نباشد بدین جهت اظهار می داشتند که با قبول اصل تکامل، مسأله خدا منتفی است.
منـابـع
مرتضی مطهری- علل گرایش به مادیگری- صفحه 101-105
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها