علت های ایجاد بدعت در دین
فارسی 3722 نمایش |خطبه 50 نهج البلاغه استفاده باطل از حق را به خوبی نشان می دهد. حضرت امام علی (ع) در این خطبه می فرماید: «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع» همانا آغاز فتنه ها و نابسامانی ها هواهای نفسانی است که متتبع واقع می شوند یعنی انسانهائی تحت تأثیر هواهای نفسانی خودشان قرار می گیرند و بعد به جای اینکه خدا را پرستش کنند هواهای نفسانی را پرستش می کنند و دنبال خواسته هایشان می روند! «و احکام تبتدع» و بعد احکامی است که بدعت گزارده می شوند، یعنی کسی که می خواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده می کند؟ از نیروی حق، بدعتی را در لباس دین وارد می کند، چون می داند نیرو از آن دین و مذهب است اگر بگوید من چنین حرفی می زنم کسی حرفش را قبول نمی کند، لذا شروع می کند چیزی را بنام دین بیان کردن و می گوید فلان آیه قرآن کریم این مطلب را بیان کرده است و مقصودش این است، یا حدیثی جعل می کند که پیامبر اکرم چنین فرمود، امام جعفر صادق (ع) چنین فرمود، یعنی از نیروی قرآن و پیغمبر و امام استفاده می کند و روی چیزی که حقیقت نیست مارک حقیقت می زند. «یخالف فیها کتاب الله» و کتاب خدا در آن احکام مورد مخالفت قرار می گیرد. «و یتولی علیها رجال رجالا، علی غیر دین الله» آن وقت افرادی با هم متحد و متفق می شوند و حزب و جمعیتی تشکیل می دهند ولی به غیر دین خدا، براساس همان بدعت در اینجا بدعت، بدعت در دین است نه مطلق نوآوری بدعت در دین، یعنی چیزی را که جزء سنت نیست، جزء سنت وانمود کردن و چیزهائی را که جزء دین نیست، جزء دین و سنت قلمداد کردن. این بدعت و نوآوری در دین حرام و محکوم است، مثل عمل ابوهریره که وقتی حاکم مکه بود، مرد بیچاره ای پیاز از عکه آورده بود که در مکه بفروشد اما کسی از او نخریده بود و نزدیک بود خراب شود، دست به دامان ابوهریره شد که چکار کنم، ورشکست می شوم ابوهریره روز جمعه بالای منبر رفت و گفت: «سعت من حبیبی رسول الله من اکل بصل عکة بمکة و جبت له الجنة»، یعنی هر کس پیاز عکه را در مکه بخورد بهشت بر او واجب می شود! مردم هم مثل مور و ملخ ریختند و تمام پیازهایش را خریدند کسی حق این طور نوآوری را ندارد، و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین بین مردم تبلیغ می کنند.
بعد حضرت فلسفه مطلب را ذکر می کند و چه عالی می فرماید: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین» پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حقجو منحرف نمی شوند، چون اغلب مردم، ''مرتاد'' یاحق گرا هستند. (مرتاد، به همان معنی حنیف است که در قرآن آمده است)، ولی می آیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج می کنند و امر بر مردم مشتبه می شود، یعنی مردم حق را با باطل اشتباه می گیرند و باطل را با مارک حق می خرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد بر مرتادان و طالبان حق مخفی نمی ماند، چون اکثریت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل. «و لو ان الحق خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندین»، و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید زبان بدخواهان از آن قطع می گردد، چون اگر حق و باطل مخلوط شوند عده ای آن را حق محض می بینند بعد به آثارش نگاه می کنند می بینند آثار بد دارد. معاندها زبانشان دراز می شود که این دین و مذهب شما هم خراب از آب درآمد، دیگر نمی دانند که این خرابی ها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق! حق هرگز طوری رفتار نمی کند که زبان معاندین بر او دراز شود.
سرگذشت معاویه بیانگر این حقیقت است چه شد که معاویه توانست پست خلافت را اشغال کند؟ با نیروی حق، با نیروی مردم مرتاد، حق طلب، حنیف و حقیقتجو که تازه با اسلام آشنا شده بودند و دلشان برای اسلام می طپد وقتی عثمان بر اثر انحرافهایش در خطر کشته شدن بود، معاویه هیچ کمکی برای او نفرستاد برای اینکه او با عثمان کار نداشت، او دنبال ریاست خودش بود فکرهایش را کرد، دید اگر عثمان کشته بشود مرده عثمان بیشتر به نفع اوست تا زنده او، لذا جاسوسهایش را فرستاد تا لباس خون آلودی، انگشت بریده ای از عثمان برای او ببرند وقتی اینها را آوردند فورا پیراهن عثمان را بر سر دروازه شام یا مسجد جامع دمشق آویزان کرد و رفت بالای منبر شروع کرد به اشک تمساح ریختن که ایها الناس خلیفه مظلوم پیامبر را کشتند، این هم پیراهن خون آلود او، صدای غریو گریه مردم بلند شد. معاویه روزها از این مردم اشک گرفت و از مظلومیت خلیفه پیامبر سخن گفت و این آیه را می خواند: «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا؛ «و هر کس به ستم کشته شود، به ولی او تسلطی داده ایم، پس او نباید در (مکافات) قتل زیاده روی کند، همانا او حمایت شده است» (اسراء/33)، حال ای مردم شما می گوئید ما در مقابل این جنایت بزرگ که بر اسلام وارد شد، سکوت کنیم؟ مردم هم گفتند نه، نه، ما با جان و دل حاضریم جهاد کنیم آن وقت مردم را جمع کرد و به جنگ با علی (ع) آمد پس معاویه از خودش نیروئی نداشت، از نیروی پیغمبر استفاده کرد، از نیروی قرآن استفاده کرد بعد معاویه، زیادبن ابیه، یک جلاد خونریز را برای مردم می فرستد، آن وقت مردم چه می گویند؟ می گویند اینهم اسلام، اینهم دین، ببین حاکم اسلامی چه می کند؟ آن وقت زبان معاندین دراز می شود.
سپس امام (ع) می فرماید: «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث، فیمزجان!» و لیکن از حق قسمتی و از باطل قسمتی گرفته می شود و مخلوط می شوند یعنی یک مشت از حق و یک مشت از باطل را با یکدیگر مخلوط می کنند و به خورد مردم می دهند مانند کسی که در گندم مقداری ارزن قاطی می کند و به نام گندم به مردم می فروشد! مردم وقتی شب آن را خوردند فردا اثرش را می بینند و می فهمند آنچه دیشب خورده اند نان گندم نبوده است. «فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه، و ینجوا الذین سبقت لهم من الله الحسنی»، در اینجاست که شیطان بر دوستان خودش مسلط می شود یعنی ابزار شیطان هم حق است، حق مخلوط شده با باطل، حقی که لباس باطل پوشیده است این همان معنائی است که از آیه استفاده می شود که باطل از حق تغذیه می کند، خودش نیرو ندارد، از آن نیرو می گیرد. آب اگر وجود نداشت کف دو قدم هم نمی توانست برود، اینکه می بینید باطل حرکتی دارد از اینجاست که بر دوش حق سوار می شود ببینید قرآن چگونه باطل را پوچ و بی ارزش نشان می دهد!
منـابـع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 61-56
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها