مفهوم حقیقی تنازع بقا در زندگی انسان

فارسی 5648 نمایش |

"زندگی تنازع بقاست"، نه، زندگی تنازع بقا نیست. برخی بر این عقیده اند که تنازع بقا، به معنی دفاع از خود، حق است. حتی بعضی از علمای اسلامی مثل فرید بطور جدی گفته اند که جنگ در میان بشر یک ضرورت است و تا بشر هست جنگ باید باشد، جنگ، ناموسی در زندگی بشر است و معتقد شده اند که قرآن هم این مطلب را تأیید کرده است، آنجا که می فرماید: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا»؛ «و اگر خدا بعضی از مردم را با بعضی دیگر دفع نمی کرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار ذکر می شود سخت ویران می شد.» (حج/40) یا در جای دیگر می فرماید: «لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض»؛ «و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، بی گمان زمین تباه می شد.» (بقره/251)
گفته اند قرآن در این جا صریحا جنگ را یک امر مشروع بیان می کند. می گوید اگر نبود که خدا به وسیله بعضی از انسان ها جلوی بعضی از انسان های دیگر را می گیرد، زمین تباه شده بود، اگر نبود که خدا به وسیله انسان هایی جلوی فساد انسان های دیگر را می گیرد، معبد و صومعه و کنیسه ای نبود، مسجدی نبود. ولی اینها این آیه قرآن را اشتباه فهمیده اند. این آیه در قرآن، مسئله دفاع را طرح می کند و در مقابل مسیحیت حرف می زند. قرآن در جواب آن پاپ یا کشیش مسیحی که می گوید جنگ مطلقا محکوم است و ما "صلح کل" هستیم، می گوید جنگ محکوم است، اما جنگی که تجاوز باشد، نه جنگی که دفاع از حق و حقیقت است. آقای کشیش! اگر جنگ دفاعی نبود، جناب عالی هم نمی توانستی به کلیسا بروی و عبادت کنی، آن مؤمن مسجدی هم نمی توانست در مسجد عبادت کند. عبادت آن مؤمن مسجدی که در مسجد عبادت می کند، مرهون دلیری آن سربازی است که دارد از حق و حقیقت دفاع می کند. آقای مسیحی! تو هم که در کلیسا به خیال خودت عبادت می کنی باید ممنون آن سرباز باشی. بنابراین مانعی ندارد که انسان به مرحله ای از کمال و تربیت برسد که اساسا متجاوزی وجود نداشته باشد، جنگ مشروعی هم وجود نداشته باشد. بنابراین، اینکه می گویند زندگی تنازع بقاست، به این معنا که لازمه زندگی جنگ و تنازع است، حرف درستی نیست. مطلبی می خواهم بگویم (که شاید برای برخی ناراحت کننده باشد، چون) بعضی از جوانان از شنیدن چیزی که برخلاف میلشان باشد ناراحت می شوند.
این نظر که اساسا انسان کامل مساوی است با انسان قدرتمند و زورمند، پایه اش روی همان اصل تنازع بقاست که در فلسفه داروین اینقدر روی آن تکیه کرده اند که حیات، تنازع بقاست و حیوانات همیشه در حال تنازع بقا هستند. (می گوییم) اگر "حیوانات" و "غیر انسان" هم اینچنین هستند، ما نمی توانیم انسان را در این جهت هم ردیف حیوانات بدانیم (به طوری که بگوییم) حیات انسان هم جز جنگ برای بقا نیست. آخر، معنی این حرف این است که "تعاون بقا" چیزی نیست، پس این صمیمیت ها، وحدت ها، تعاون ها، همکاری ها و محبت ها در میان افراد بشر چیست؟ می گویند اشتباه کردی! "تعاون" را "تنازع" تحمیل کرده است، در پشت همین تعاون ها، صمیمیت ها و دوستی ها، "تنازع" است. می گوییم چه طور؟ می گویند اصل در زندگی انسان، جنگ است ولی وقتی انسان ها در مقابل دشمن بزرگ تر قرار می گیرند، آن دشمن بزرگتر "دوستی" را به اینها تحمیل می کند. این دوستی ها در واقع دوستی نیست، صمیمیت نیست، حقیقت نیست و نمی تواند حقیقت داشته باشد، اینها همکاری است (به اصطلاح در اینجا یک تز و آنتی تزی است)، برای مقابله با دشمن بزرگتر است که تعاون ها و صمیمیت ها پیدا می شود. همین دشمن را بردار، می بینی جمعی که همه با یکدیگر دوست بودند، فورا دو شقه می شوند و انشعاب پیدا می کنند و تبدیل به دو دشمن می شوند. اگر باز یک دسته از بین بروند و دسته دیگر باقی بمانند، همین ها دوباره تجزیه می شوند و آنقدر تجزیه می شوند که فقط دو نفر باقی بمانند، وقتی این دو باقی ماندند و سومی در مقابلشان نبود، همین دو تا با یکدیگر می جنگند. از نظر اینها تمام دوستی ها، صلح ها، صفاها، صمیمیت ها، انسانیت ها، یگانگی ها و اتحادها را دشمنی ها به بشر تحمیل می کند. پس در نظر اینها اصل، تنازع است و تعاون، مولود تنازع است، بچه تنازع است، فرع بر تنازع است.

منـابـع

مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 110-111

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها