فرضیه ها درباره دیوان حافظ «یکدست مادی و ظاهری»

فارسی 7004 نمایش |

توجیهی است که بسیاری از نویسندگان زمان ما در واقع برای اینکه توجیهی از حافظ برای خودشان پیدا کرده باشند ذکر می کنند که نه، اصلا این حرف ها ندارد، توجیه و تاویل نمی خواهد، ظاهر اشعار حافظ که این همه می ستایی و می پرستی کرده و از شاهد و شاهد بازی و از عیش و از دم غنیمت شمردن سخن گفته است، همه حقیقت است و هر چه در این زمینه ها گفته اصلا فکر حافظ همین بوده و آن حرف های عارفانه که حافظ در فلان شعر فلان نظر عرفانی را گفته یا در فلان شعر دیگر فلان مقام عرفانی را گفته، اینها توجیه و تأویل است، کسانی که به شعر حافظ علاقه می ورزیده اند و حافظ و شعر حافظ را دوست داشته اند و نمی خواستند حافظ را به صورت یک فاسق و فاجر و مرد رند لا ابالی معرفی کنند، ناچار آمده اند به توجیه و تاویل شعرهایش پرداخته اند، نه، شعر حافظ همین است، باطن و ظاهرش همین است، اولا شعر او جدی است نه تخیل و شعر به معنای منطقی (بر خلاف نظر اول) و یک گونه و یکدست هم هست از اول تا آخر (بر خلاف نظر امثال براون که می گویند در حالات مختلف خودش گفته و بر خلاف نظر کسی که گفته است در دو دوره از عمرش این شعرها را گفته)، همه یکدست است و مقصود هم همین است.
یک وقت مقاله ای گویا در اطلاعات خواندم. آقای محیط طباطبایی مقاله ای نوشته بودند تحت عنوان اینکه چه اصراری هست بر اینکه ما حافظ را بی دین بدانیم؟ بعد شواهد و ادله ای تاریخی ذکر کرده بود که اینجور نبوده و اصلا تاریخ زمان حافظ او را یک مرد متدین می شناسد و ایشان معتقد است که حافظ را در عصر خودش و عصرهای بعد شیعه هم می دانستند. یکی دو روز بعد دیدیم که یک نفر از همین نویسندگان مجلات، مقاله ای نوشته و عکس خودش را هم چاپ کرده – که حافظ اگر آن عکس را می دید وحشت می کرد!- که آقا ارزش حافظ در همین عصیان حافظ است، در همین است که اصلا پایبند اصول و مقررات زمان خودش – و به قول او عادات زمان – نبوده، تمام ارزش حافظ در همین پشت پا زدن به اینها بوده است.
در این زمینه هم کتاب خیلی نوشته (فعلا نمی خواهم اسمی ببرم، لزومی هم ندارد)، مقاله خیلی نوشته اند، در مجلات زیاد راجع به حافظ بحث کرده اند و همه قضاوت ها هم در همین زمینه بوده است.
بعضی قسمت های این فرضیه مربوط می شود به فکر حافظ، یعنی به جهان بینی حافظ (که طبق این فرضیه) یک نوع جهان بینی مادی «خواهد بود» و یا «او» یک شکاک «خواهد بود» آن هم شک بسیار بسیار تلخی، تحیر «شدیدی»، با این شک و تردید و تحیر نمی تواند چیزی از راز عالم بفهمد و مخصوصا هر چه هم مواجه می شود، بیتشر در او تلقین بی ایمانی می کند و در نتیجه برای اینکه از زهر فکرهای مسموم خودش نجات پیدا کند به می پناه می برد، که بسیاری از می خوارگان همین طور هستند، در اثر شدت گرفتاری، آنهایی که غم و غصه زیادی دارند یا در عشق شکست می خورند یا یک شکست های دیگری، بعد به حالتی در می آیند که خودشان برای خودشان غیر قابل تحمل اند، وقتی خودشان برای خودشان غیر قابل تحمل شدند یعنی عقلشان، فکرشان، اندیشه شان برای خودشان غیر قابل تحمل شد، برای اینکه این اندیشه مزاحم را از خودشان دور کنند، به آن ضد اندیشه یعنی «می» پناه می برند که دمی بیاسایند، درست همان که گفت: «کالمستجیر من الرمضاء بالنار»؛ «مانند کسی که از گرمای زیاد به آتش پناه می برد.» گفت در جهنم عقرب هایی هست که مردم از آنها به مارها پناه می برند.

منـابـع

مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 61-62 و 64

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها