شبهه آکل و ماکول در معاد جسمانی

فارسی 2965 نمایش |

مرحوم صدر المتألهین قدس الله نفسه در دفع این شبهه فرموده است: «جواب از شبهه آکل و مأکول روشن میشود به آنچه ما سابقا بیان کردیم که شخصیت هر انسانی که با آن مشخص و معین می گردد به نفس اوست نه به بدن او؛ و آن بدنی که در تشخص انسان دخالت دارد یک امر مبهمی است که تحصلی ندارد مگر به نفسش، و از این حیثیت هیچ تعین و تشخصی ندارد و هیچ ذات ثابتی برای آن نیست و لازم نمی آید از اینکه مثلا بدن زید محشور شود آن جسمی که مأکول حیوان درنده ای یا انسان دیگری واقع شده است محشور گردد؛ بلکه هر چیزی که نفس زید به آن تعلق گیرد، آن بعینه بدن اوست که با آن بدن بوده است.
بنابراین آنچه در اعتقاد به حشر بدن ها در روز قیامت لازم است، آنست که بدن هائی از قبرها برانگیخته می شوند بطوریکه اگر کسی هریک یک از آنها را ببیند می گوید این فلان کس است و بعینه خود اوست، و آن بهمان کس است و بعینه خود اوست؛ یا اینکه می گوید این بدن فلان است و آن بدن بهمان است؛ بنا بر آنچه تحقیق آن گذشت. و از این لازم نمی آید که وجود بدن زید و هویت آن تبدل پیدا نکند؛ همچنانکه لازم نمی آید که اگر کسی در خلقت سیما و چهره اش، قبح و زشتی و دگرگونی ای باشد و یا اینکه دستش بریده باشد و یا کر و کور و پیر باشد، به همان قسمی که از نقصان و دگرگونی خلقت سابقه بوده است محشور گردد و به این مطلب در روایات وارده تصریح شده است. و اما متکلمین همگی بدون استثناء، از این شبهه به طریقی پاسخ گفته اند که به جهت رکاکت و ضعف آن، نیازی به ذکر آن نیست» این بود کلام ملا صدرا در دفع این شبهه.
مرحوم حکیم سبزواری قدس سره نیز در دفع این شبهه بر همان نهج و منوال ملا صدرا مشی نموده است و میفرماید:
و شبهة ا لا کل و المأکول *** یدفعها من کان من فحول
إذ صورة بصورة لا تنقلب *** علی الهیولی الانحفاظ منسحب
و شبهه آکل و مأکول را، کسی که از فحول علماء باشد دفع میکند؛ چون صورتی به صورت دیگر منقلب نمی شود، والا لازم می آید در ماهیت انقلاب پدیدار شود؛ بلکه دو صورت مختلف بر روی ماده محفوظیتشان جاری و ثابت است. چون همان صورت سابقه بر روی ماده منحفظ و ثابت است در وقتی که صورت فعلیه بر روی ماده واقع میشود.
و اگر گفتیم آب تبدیل به هوا شد مراد این نیست که آن صورت آبی بما أنها مآئیة تبدیل به صورت هوائی شده است، چون بنا بر این فرض، انقلاب واقعی در ماهیت آب لازم می آید. بلکه مراد اینست که آن صورت آب که سابقا بر روی ماده ای سوار بود، اینک آن صورت آب از ماده منخلع شده و آن ماده صورت هوائی به خود گرفته است و به لباس هوائی ملبس گردیده است. در زمان اول، ماده لباس صورت آبی را در بر نموده بود، و در زمان دوم ماده لباس صورت هوائی را در بر کرده است. و نیز اگر چیز سفیدی سیاه گردد، سپیدی سیاهی نشده است؛ بلکه موضوع ورود سپیدی و سیاهی که همان ماده است، خلع و لبس کرده است؛ خلع سپیدی کرده، و لبس سیاهی نموده است.
و گوشت را که انسان میخورد و در کبد تبدیل به شیره غذائی و کیموس میگردد، آن صورت گوشتی، کیموس نشده است؛ و بدن مؤمن از جهت آنکه صورت خاصی دارد، جزء بدن کافر نگردیده است؛ چون صورت خاص، شرط مادیت ماده نیست؛ بلکه از موانع ماده است از قبول صورت دیگر؛ و صورت های غیر خاص و مطلق نیز از مصاحبات اتفاقیه ماده هستند نه از لوازم. و اگر بدن با وجود صورت بدنی، کیموس گردد، باید ما آنرا در روزهائی که بدن است به صورت شیره غذای کبدی و کیموس مشاهده کنیم، و چنین نیست؛ بلکه هر صورتی در حد خود و مرتبه خود، همان صورت است و غیر از آن نیست.
حالا فرض کنید که انسان، انسان دیگری را خورد؛ یا بدون واسطه، مثل اینکه مثلا کافری مؤمنی را بکشد و بخورد؛ و یا با واسطه، مثل اینکه کافری از گوشت گوسفند یا از زراعت و میوه ای که از جسد مرده انسان مؤمنی نیرو گرفته است، تغذی نماید؛ آن انسان مؤمن تا هنگامی که مأکول آن انسان کافر آکل نبوده است، تشخصش به همان نفس ناطقه و صورت انسانیتش بود که بر ماده قائم بود. وقتی شخص آکل بدن این انسان مأکول را خورد، آن ماده را خورده است، نه صورت انسانی را؛ و آن ماده صورت انسان خورنده به خود گرفت؛ این صورتی است غیر از آن صورت. آن صورت مؤمن به جای خودش هست، و این صورت کافر هم به جای خودش هست. و بنا بر آنچه در فلسفه عالیه ثابت شده است، نفس ناطقه مجرد است، و بعد از مردن موجود است و به همان فعلیت خود باقیست، و ابدا تغییری نمی کند.
یعنی: آن انسان مؤمنی که بدنش مأکول انسان کافر شده است، تا وقتیکه غذای شخص خورنده نشده است همان زید مؤمن است و شما او را صدا میزنید به زید، میگوید: بله. میگوئید: موجودیت و تشخص تو به چیست؟ میگوید: به زیدیت من؛ من زیدم. بعد که غذای شخص آکل میشود، آن صورت زیدیت تبدیل به غذا نمی گردد، بلکه آن صورت إلی الابد باقی است؛ آنچه غذای آکل می شود مادة زید است که صورت فرعون کافر روی آن تعلق میگیرد. و این صورت، صورت دیگری است متعاقب آن صورت، و ابدا ربطی به صورت زید ندارد. و آنچه این دو موجود را ـ یعنی زید مؤمن و فرعون کافر را ـ در خارج متشخص میکند و زید و فرعون میگرداند، همانا صورت انسانیت و ایمان و کفر و نفس ناطقه آنهاست، و اینها از همدگر جدا هستند و هیچوقت با هم مخلوط نمی شوند؛ زید، فرعون نیست، و فرعون، زید نیست.
زردة تخم مرغ جوجه نیست، و جوجه زرده نیست؛ زرده رفت جوجه پیدا شد. موجودیت و شیئیت تخم مرغ و جوجه به آن ماده مشترک بین آنها نیست؛ زیرا آن ماده مشترک امر مبهمی است و ابدا تحصلی در خارج ندارد، و خود به خود در عالم خارج محال است پیدا شود و تحقق گیرد. یعنی شما در خارج هیچ ماده ای را نمی توانید پیدا کنید که صورت نداشته باشد، مثلا یک ماده ای که نه انسان باشد و نه گاو و نه گوسفند و نه چوب و نه درخت و نه آب و نه هوا و نه خاک و نه گاز و نه غیر اینها. پس آن ماده در تحقق خودش نفس ابهام است و عدم تحصل؛ و آنچه موجود را تحصل می بخشد صورتی است که بر ماده تعلق میگیرد.
معاد ابدا ربطی به ماده ندارد؛ زیرا ماده ربطی به زید ندارد، و ربطی به عمل خوب و بد، و ایمان و کفر او ندارد. مادة المواد یک ماده ای است که در تمام مادیات ساری و جاری است و اصلا جنبه تشخص ندارد، قابل اشاره نیست تا اینکه انسان با آن گفتگو کند و آنرا مورد مؤاخذه و یا ثواب قرار دهد و موجودات و افراد بشر را بر آن اساس تقسیم و دسته بندی کند.

منـابـع

سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 86 تا 89 و 93 تا 95

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد