تسلیم بودن، نشانه ایمان واقعی
فارسی 3512 نمایش | عده ای اطراف پیامبر اکرم (ص) بودند که به این معنا که آنچه را پیغمبر بیان کرده است دروغ بدانند کافر نبودند، کافر بودند به معنی اینکه تسلیم نبودند به آنچه که در دلشان درباره اش فکر می کردند، چون کفر حتی دائر مدار علم هم نیست یعنی ممکن است انسان به چیزی علم و معرفت داشته باشد و در عین حال کافر باشد. ما این جور فکر می کنیم، می گوییم اگر انسان خدا را بشناسد پس به خدا ایمان دارد، اگر بداند قیامتی هست پس به قیامت ایمان دارد، اگر بداند که پیغمبر از ناحیه خداست پس ایمان دارد ولی قرآن این را قبول ندارد.
قرآن می گوید که باید خدا را شناخت و بعد از شناختن ایمان آورد. ایمان حالت تسلیم انسان است در مقابل آن حقیقتی که می شناسد. چرا خدا شیطان را مؤمن نمی نامد و کافر می خواند؟ آیا شیطان خدا را نمی شناخت؟ خیلی از ما بهتر می شناخت و می دانست. او اهل یقین بود، در خدا شک نداشت. آیا او به قیامت آگاه نبود که قیامتی هست؟ کاملا آگاه بود چون وقتی با خدا محاجه می کند می گوید: «انظرنی الی یوم یبعثون؛ مرا تا روز قیامت مهلت بده» (اعراف/ 14 و حجر/36) معلوم می شود به «یوم یبعثون» اعتقاد داشته. آیا به پیغمبران اعتقاد نداشته و درباره نبوت پیغمبران شک داشته است؟ کاملا یقین داشت. خودش از آنها به «عبادک منهم المخلصین؛ بندگان خالص شده» (حجر/40) یاد می کند، بندگان مخلص که هیچ راه نفوذی در وجود آنها نیست. او از هر کسی بهتر می دانست که چه کسی به پیغمبری رسیده و چه کسی دروغگو و مدعی و کذاب است. حال چرا خدا شیطان را کافر می خواند؟ برای اینکه نسبت به آنچه معرفت دارد تسلیم نیست، یعنی برنامه عملی خودش را براساس وجود قیامت تنظیم نکرده، بر اساس تمرد در مقابل این حقیقت تنظیم کرده است و همچنین تسلیم گفته های انبیاء نیست. پس مسئله تسلیم، ماوراء مسئله معرفت و اعتقاد است.
حال در اینجا سؤالی پیش می آید. آیه چنین است: «فمال الذین کفروا قبلک مهطعین؛ پس چیست کافران را که به سوی تو می شتابند؟» بنابراین (یعنی بنا بر آنچه که مشخص است که چه گروهی وارد بهشت می شوند و در نزد پروردگار گرامی هستند) چرا - یعنی چه بیهوده کاری! – مردمی به سرعت دور تو را گرفته اند و حلقه زده اند؟ «عن الیمین و عن الشمال عزین» این کافران گروه گروه از راست و چپ دور تو را گرفته اند. تعبیر «این کافران» می کند، چرا این کافران اینچنین دور تو را گرفته اند و گروه گروه از چپ و راست گرد تو می چرخند؟ «ایطمع کل امرئ منهم ان یدخل جنة نعیم؛ آیا هر کسی از آنها طمع دارد که در بهشت پر نعمت در آورده شود؟» (معارج/36-38) خود قرآن می گوید «کافران»، بعد می گوید آیا طمع بهشت دارند؟ معلوم است که چنین شخصی کافر به آن معنا که اعتقاد ندارد نیست. اگر کافری باشد که اعتقاد ندارد دور پیغمبر هم نمی چرخد، طمع بهشت هم ندارد، می گوید همه اش را رها کن پس معلوم می شود چنین مردمی بوده اند و همیشه هستند، مردمی که هم چیزی را می دانند و هم نمی خواهند در مقابلش تسلیم بشوند و بعد می خواهند بر اساس یک سلسله طمع های خام بلکه «به مقصود» برسند. این «ف» شفاء تفریع است. وقتی که می گوییم «پس» یعنی عطف بما سبق: پس -وقتی که گفتیم چه گروه هایی اهل سعادتند- بیخود معطلند این گروهی از کافران که به این سرعت دویده اند و از راست و چپ دور تو می چرخند و طمع دارند، خیر، این طمع ها به جایی نمی رسد، اینها طمع خام است، عمل می خواهد، بدون عمل، هر طمعی طمع است و جز طمع چیز دیگری نیست.
«فمال الذین کفروا» پس -بنا بر آنچه گفتیم که چه گروهی در جنات، مکرمین هستند- چه می شود؟ یعنی پس چرا، پس چه فایده که گروهی کافر قبل تو -یعنی در جوانب تو، در اطراف تو، در حول تو- به سرعت آمده اند دور تو را گرفته اند، «عن الیمین و عن الشمال عزین» از راست و چپ تو (عزین یعنی گروه گروه. عزه هر جمعی را می گویند، عزین یعنی جمع های جدا از همدیگر، مثل اینکه ما می گوییم گروه گروه). «ایطمع کل امری منهم ان یدخل جنة نعیم» عجب! چه طمع خامی! هر فردی از اینها طمع ورود در بهشت را دارد بدون هیچ تسلیمی و ایمانی و عملی! «کلا» نه چنین است. «کلا» می گویند حرف ردع است، چنان که ما گاهی می گوییم بس کن، بس، یعنی نه چنین است، چنین نیست. در فارسی ما لفظی نداریم که به مفرد خود جای «کلا» را بگیرد. خلاصه وقتی یک جمله ای می گویند و می خواهند بگویند ایست، حرف نزن، مطلب اینچنین نیست، می گویند کلا، مثل نه چنین است. بعد قرآن آیاتی ذکر می کند که ابتدا انسان رابطه اش را درک نمی کند که چه رابطه ای میان این آیات و جمله های قبل است ولی کمی که دقت کند رابطه را خوب درک می کند. «کلا انا خلقناهم مما یعلمون؛ ما اینها را آفریده ایم از همان ماده ای که خودشان می دانند» یعنی جناب آنها هم از همان نطفه گندیده خلق شده اند که همه مردم از آن خلق شده اند. این چیست که اینها برای خودشان مینو سرشتی قائل هستند؟! مثل اینکه یک ماده ای و یک گوهر خیلی با ارزشی بوده که اینها را از آن آفریده اند، دیگر تمام شده، اگر خدا اینها را کنار بگذارد پس چه کسی؟ مگر مثل ما یا بهتر از ما هم در دنیا فرض می شود؟ قرآن می فرماید: «کلا» این حرف ها و این چرندها را رها کنید. «انا خلقناهم مما یعلمون؛ اینها را هم از همان چیزی آفریده ایم که خودشان می دانند» از همان چیزی که همه مردم خلق شده اند، اینها هم از همان نطفه ای به وجود آمده اند که همه مردم دیگر از آن به وجود آمده اند. این ادعاها برای چیست؟! اصلا فرض آنها بر این بوده است که اگر ما به بهشت نرویم پس کی برود، مثل اینکه دیگر خزانه خدا خالی شده!
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 142-145
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها