ماجرای تصمیم قریش در مورد قتل پیامبر

فارسی 3546 نمایش |

وقتی در نهایت قریش تصمیم گرفت که دیگر کار رسول اکرم (ص) و  را یکسره کند و او را در مکه به قتل برساند، در دارالندوه تشکیل جلسه دادند.
در آنجا پیشنهادهایی کردند، گفتند بالاخره باید به یک شکلی آزادی را از پیامبر اکرم (ص) سلب کنیم، یا اساساً او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم، هر جا می خواهد برود. در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشته اند پیرمردی در این مجلس ظاهر شد با اینکه قرار نبود غیر قریش کس دیگری را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم.
گفتند: اینجا جای تو نیست. گفت: نه، من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد. و در اخبار وارد شده که این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. به هر حال در تاریخ به نام شیخ نجدی معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد. آن پیشنهاد که گفتند یک نفر را بفرستید، قطعاً بنی هاشم به انتقام خون پیامبر اکرم (ص) او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد. گفتند او را حبس می کنیم. گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنی هاشم به اعتبار اینکه به آنها بر می خورد که فردی از آنها محبوس باشد، اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند. پیشنهاد تبعید شد. گفت این از همه خطرناکتر است. او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیراست. الآن به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند. یک وقت می بینید رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما.
در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند و از بنی هاشم هم یک نفر باشد چون از بنی هاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنی هاشم ادعا کردند، می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها ~دیه~ می دهیم، دیه ده انسان را هم خواستند می دهیم. همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا کنند وحی الهی بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد (همان حرفی که به موسی (ع) گفته شد: «ان الملأ یأتمرون بک لیقتلوک فاخرج»؛ «ای موسی رجال دربار فرعون توطئه می کنند که تو را به قتل رسانند به زودی از شهر خارج شو»،(قصص/20) «و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک و یمکرون و یمکرالله و الله خیرالماکرین»؛ «و آنگاه که کافران در مورد تو مکر و حیله بکار می برند برای اینکه تو را زندانی کنند یا خونت را بریزند یا تبعیدت کنند و آنها مکر می کنند و خدا هم مکر می کند و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است». (انفال/30). به پیامبر امر شد که از مکه خارج شود. آنهایی که در دارالندوه تصمیم به قتل پیامبر گرفته بودند خواستند شبانه بریزند. ابولهب که یکی از آنها بود مانع شد. گفت شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست. در آنجا زن هست، بچه هست، یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند. باید صبر کنیم تا صبح شود. (باز همین قدر وجدان و شرف داشت) گفتند: بسیار خوب. آمدند در خانه پیامبر حلقه زدند و کشیک می دادند، منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیامبر. این خبر مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم، علی (ع) را خواست و فرمود علی جان! تو امشب باید برای من فداکاری کنی. عرض کرد یا رسول الله! هر چه امر بفرمایید. فرمود تو امشب در بستر من می خوابی و همان برد و جامه ای را که من موقع خواب به سر می کشم به سر می کشی. عرض کرد: بسیار خوب. قریش منتظر بودند که صبح دسته جمعی بریزند و آنقدر کارد و چاقو به حضرت بزنند  نه با شمشیر که بگویند یک نفر کشته که حضرت کشته شود و بعد هم اگر بگویند کی کشت، بگویند هر کسی یک وسیله ای داشت و ضربه ای زد. اول صبح که شد اینها مراقب بودند که یک وقت پیغمبر اکرم از آنجا بیرون نرود. ناگاه کسی از جا بلند شد. نگاه کردند دیدند علی است. «أین صاحبک» رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش تبعید شد. خیلی ناراحت شدند. گفتند: بریزیم و همین را به جای او بکشیم؛ حالا که خودش نیست جانشینش را بکشیم. یکی از آنها گفت او را رها کنیم، جوان است و محمد فریبش داده است. فرمود: به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل می شوند. از همه تان عاقلتر و فهمیده ترم.

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 31-28

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد