بروز اختلاف در اجتماع و لزوم هدایت عقل از سوی وحی
فارسی 3802 نمایش | بروز اختلاف و لزوم قانون
اگر چه انسان اضطرارا در مقام برخورد با همنوعان خود اجتماع تعاونی را پذیرفته و بدین وسیله در حقیقت برخی از آزادی عمل خود را برای نگهداری برخی دیگر فدا نموده است ولی به مجرد بناگذاری اجتماع تعاونی با وجود عدم تعادل و تفاوت فاحش که در مقام موازنه در نیروی روحی و جسمی افراد است دردی را دوا نمی کند و در اثر برخورد منافع افراد همین اجتماع که برای اصلاح و رفع اختلاف به وجود آمده بود، اولین سبب بروز فساد و اختلاف می شود.
اینجا است که ضرورت یک سلسله مقررات مشترکی که در میان مجتمعین مسلم و مورد احترام باشد کاملا حس می شود، زیرا بدیهی است که حتی در یک معامله داد و ستد ناچیزی هم اگر مقررات مشترکی که پیش فروشنده و خریدار مسلم و محترم باشد وجود نداشته باشد معامله تحقق نمی پذیرد، پس باید در میان افراد قوانینی به وجود آید که با جریان آن اجتماع از متلاشی شدن و منافع افراد از ضایع شدن محفوظ و مصون بماند و دستگاه آفرینش که هدایت انواع به سوی هدف و سعادتشان جزء برنامه اوست انسان را نیز به سوی قانونی که سعادت جامعه را تضمین می کند هدایت نماید. خدای متعال می فرماید: «من نطفة خلقه فقدره* ثم السبیل یسره»؛ «او را از نطفه ای آفرید و موزونش ساخت. سپس راه (ایمان و اطاعت) را بر او آسان کرد.» (عبس/19و20) و آسان نمودن راه زندگی برای انسان که زندگی اجتماعی برایش مقدر شده است اینست که قوانین و مقرراتی در دسترس وی گذاشته شود.
در هدایت انسان به سوی قانون عقل کفایت نمی کند
این هدایت به هر وسیله و به سوی هر چه باشد کار دستگاه آفرینش خواهد بود زیرا همان دستگاه است که انسان را آفرید و برای وی هدف سعادتی قرار داده و هدایت عمومی را که هدایت انسان نیز جزئی از آنست جزئی از برنامه خود مقرر داشته و روشن است که در کار آفرینش تناقض و خطا معنی ندارد و اگر احیانا سببی از هدف خود باز می ماند یا منحرف می شود گناه خود آن سبب نیست بلکه مستند به تأثیر سبب یا اسباب دیگری است که تأثیر آن سبب را خنثی یا منحرف می کند و اگر مزاحمت اسباب در میان نبود هرگز سببی دو کار متضاد و متناقض نمی کرد و نه در کار خود خظا و انحراف می پذیرفت.
و از اینجا روشن است که هدایت به سوی قانونی که رافع اختلاف باشد کار عقل نیست زیرا همین عقل است که به سوی اختلاف دعوت می کند همین عقل است که در انسان غریزه استخدام و حفظ منافع به طور اطلاق و آزادی کامل عمل به وجود می آورد و اجتماع تعادلی را نظر به وجود مزاحم از راه اضطرار و ناچاری می پذیرد و بدیهی است که در آفرینش یک نیروی عامل دو اثر متناقض -القاء اختلاف رفع اختلاف- از خود بروز نمی دهد.
این همه تخلفات و نقض های بی شمار نسبت به قوانین جاریه که روزانه اتفاق می افتد و گناه شمرده می شود همه از کسانی سر می زند که دارای عقلند و گرنه گناه محسوب نمی شد و اگر عقل به قوانین رافع اختلاف هدایت می کرد و به حسب غریزه با تخلف میانه نداشت به تخلفات نامبرده رضایت نمی داد و از آنها ممانعت می نمود.
عامل اصلی این تخلفات با وجود عقل اینست که حکم عقل به پذیرفتن اجتماع تعادلی و رعایت قوانین متضمن عدالت اجتماعی از راه اضطرار و ملاحظه مزاحم بود که از آزادی عمل کامل مانع بود و در غیر صورت وجود مزاحم حکمی به رعایت تعاون و عدالت اجتماعی نداشت. و متخلفین قانون یا کسانی هستند که قدرتی فوق قدرت قوه مجریه قانون داشته بی باکانه تخلف می کنند یا اشخاصی هستند که از دسترس مجریان قانون به واسطه دوری یا استحکام محل یا غفلت مراقبین امور بیرونند یا عذرهایی پیش خود تراشیده اند که تخلف خودشان را قانونی جلوه دهند یا از بیچارگی و بی دست و پایی کسان مورد تعدی استفاده می نمایند و در هر حال مزاحمی در برابرشان نیست و اگر هم باشد زبون و بی اثر است و روشن است که عقل در این صورت حکمی ندارد و جلو آزادی مطلق را نمی گیرد و غریزه استخدام را به حال خود می گذارد.
پس عقل به سوی قانون اجتماعی که منافع جامعه را تأمین و تضمین کند و در ضمن آن منافع فرد را به طور عادلانه حفظ نماید هدایت نمی تواند نماید زیرا تنها در صورتی به رعایت قانون در اجتماع تعادلی حکم می کند که مزاحمی وجود داشته باشد و اما در جایی که در برابر خود مزاحمی مانع از آزادی مطلق نبیند هرگز حکمی ندارد یا حکم بر خلاف می کند.
خدای متعال می فرماید: «ان الانسان لیطغی* ان رآه استغنی»؛ «به درستی انسان همین که خود را مستغنی و بی نیاز دید از حد خود تجاوز و تعدی خواهد کرد.» (علق/6-7) و از جمله بی نیازی همان بی نیازی از تثبث به تعاون و قانون برای حفظ منافع می باشد.
تنها راه برای هدایت انسان راه وحی است
از بحث های گذشته به دست آمد که انسان مانند سایر انواع آفرینش در زندگی خود هدف سعادتی دارد و چون از جهت چگونگی ساختمان وجودی و نیازمندی های طبیعی از زندگی اجتماعی گریزی ندارد سعادت و بدبختی وی در سعادت و بدبختی اجتماع می باشد و در هر حال باید جزء یک واحد اجتماعی بوده سعادت و حسن عاقبت طبیعت شحصی خود را در سعادت اجتماع بجوید.
و معلوم شد که تنها قانون مشترک است که مستقیما سعادت جامعه و ضمنا سعادت شخص را به طور عادلانه تضمین می نماید.
و باز معلوم شد که انسان نیز باید مانند سایر انواع به سعادت نوعی و هر چه در مقدمه این سعادت قرار دارد از راه آفرینش هدایت شود و سعادت انسان در سعادت زندگی اجتماعیش بود و در نتیجه می بایست از راه آفرینش به سوی قانون مشترک نامبرده هدایت شود و باز معلوم شد که عقل انسانی برای هدایت به سوی قانون کافی نیست زیرا در همه احوال به رعایت تعاون عمومی و عدالت اجتماعی حکم نمی کند.
از مقدمات بالا باید نتیجه گرفت که سخنی دیگر از درک در میان نوع انسان غیر از درک عقلی باید وجود داشته باشد که هدایت نامبرده آفرینش به وسیله آن انجام گیرد و راهی که با این مشخصات غیر از راه عقل در میان نوع انسان سراغ داریم راه درکی است که برخی از افراد انسان به نام پیغمبران و فرستادگان خدا از آن سخن گفته و آن را به نام وحی آسمانی نامیده اند و به راستی دعوی و دعوت خود حجت اقامه نموده اند.
خدای متعال می فرماید: «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»؛ »مردم یک امت بودند -در حال سادگی بدون اختلافات زندگی می کردند پس از آن اختلافات پیدا شد- پس خدا پیغمبران را در حالی که نوید دهنده و ترساننده بودند بر انگیخت و با ایشان به حق کتاب -شریعت- نازل کرد تا در اختلافات مردم حکم کند.» (بقره/213)
و باز می فرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبین من بعده» تا آنجا که می فرماید: «رسلا مبشرین و منذرین لئلایکون للناس علی الله حجة بعد الرسل»؛ «ما به سوی تو وحی فرستادیم چنان که وحی فرستادیم به سوی نوح و پیغمبران پس از نوح -تا آنجا که می فرماید- پیغمبران و فرستاده شدگانی که نوید دهنده و ترساننده بودند برای اینکه مردم بر خدا حجت نداشته باشند (بلکه حجت خدا بر مردم تمام شود). (نساء/163-165)
چنان که پیدا است آیه اولی طریق وحی و نبوت را تنها راه رفع اختلاف مردم تشخیص می دهد و آیه دوم وحی و نبوت را دلیل منحصر به فرد اتمام حجت معرفی می کند و لازمش اینست که عقل برای نشان دادن راه و اتمام حجت کافی نباشد یعنی اگر پیغمبران مبعوث نبودند و احکام الهی تبلیغ نمی شد و مردم ظلم و فساد می کردند به مجرد اینکه عقل داشتند و قبح ظلم و فساد را می فهمیدند در پیشگاه خدا قابل مواخذه نبودند.
اشکال و جواب
اشکال: شما به این عذر که عقل نمی تواند جلو نقض قوانین و تخلفات مردم را بگیرد فریضه قانون گذاری یا به تعبیر کتاب هدایت انسان به سوی سعادت نوعی را از دست عقل گرفته به دست وحی و نبوت سپردید در حالی که قوانین و مقررات وحی نیز نمی تواند کاری از پیش ببرد و جلو تخلفات را بگیرد بلکه تخلف از مقررات شرایع و ادیان بیشتر و اقبال مردم به این مقررات کمتر است.
جواب: نشان دادن راه، مطلبی است و پیروی عملی مردم از آن راهنمایی و هدایت مطلبی دیگر و آنچه به مقتضای قانون هدایت عمومی به عهده آفرینش و تکوین است این است که نوع انسان را به وسیله ای از وسایل به سوی قانونی که سعادتش را تضمین نماید هدایت و راهنمایی کند نه اینکه عملا راه تخلف را ببندد و مردم را به پیروی وا دارد.
و اینکه ما مورد تخلفات قانونی را که مزاحم و مانعی از آزادی عمل در میان نیست دلیل عدم کفایت عقل گرفتیم نه از این جهت بود که عقل از عمل جلوگیری نمی کند بلکه از این جهت بود که عقل در این موارد حکمی نداشت و به تعاون اجتماعی و پیروی قانون دعوت نمی کرد زیرا دعوتش بر اساس اضطرار بود و مزاحمتی که مانع از آزادی عمل است در برابر خود می دید ضرر آزادی عمل را بیشتر از نفع آن تشخیص می داد بدیهی است که چنین حاکمی در جایی که مزاحمی در کار و مانعی از آزادی عمل در بین نباشد از تخلف که آزادی عمل در آنست نهی و به پیروی قانونی که خلاف آزادی است امر نخواهد کرد.
پس عقل چون در همه موارد به پیروی قانون حکم نمی کند نمی تواند وسیله کافی برای هدایت مداوم انسان باشد ولی طریق وحی بی استثنا و به طور کلیت و دوام حکم به پیروی قانون می کند و حکم را به دست خدایی می سپارد که با قدرت و علم نامتناهی خود در هر حال مراقب انسان است و بدون تبعیض داشتن کار نیک را پاداش نیک و کار بد را کیفر بد خواهد داد.
خدای متعال می فرماید: «ان الحکم الا الله»؛ «حکم تنها از آن خدا است.» (یوسف/40) و می فرماید: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره* و من یعمل مثقال ذرة شرا یره»؛ «پس هر که به اندازه ی سنگینی ذره ای کار نیک انجام دهد -پاداش- او را خواهد دید و هر که به سنگینی ذره ای کار بد کند -سزای- او را خواهد دید.» (زلزال/7-8) و می فرماید: «ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله علی کل شیء شهید»؛ «به درستی خدا در میانشان روز قیامت حکم خواهد نمود زیرا خدا بالای همه چیز شهادت و حضور دارد.» (حج/17) و می فرماید: «او لا یعلمون ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون»؛ «آیا نمی دانند که خدا آنچه را که پنهان می کنند و آنچه را که آشکار می کنند می داند.» (بقره/77) و می فرماید: «و کان الله علی کل شیء رقیبا»؛ «خدا بر هر چیزی مراقب می باشد.» (احزاب/52)
و از اینجا روشن می شود که دین آسمانی که از راه وحی رسیده در جلوگیری از تخلف و نقض تواناتر از قوانین معمولی بشری است زیرا آخرین وسیله قوانین بشری در جلوگیری از تخلف و نقض اینست که مراقبین و مأمورین انتظامی به ظواهر اعمال مردم بگمارند و برای متخلفین و نقض کنندگان قانون کیفری تعیین نمایند که تنها در صورت قدرت قانون و ظهور جرم اجراء خواهد شد و بس.
ولی دین آسمانی اولا مانند قوانین بشری و رژیم های معمولی مراقبان خصوصی نسبت به ظواهر اعمال مردم دارد و ثانیا از راه وضع فریضه امر به معروف و نهی از منکر همه مردم را بی استثنا مراقب اعمال همدیگر و نگهبان قانون قرار داده و ثالثا جزء عقاید دینی است که اعمال مردم از نیک و بد ضبط و حفظ و برای روز بازخواست بایگانی می شود و رابعا بالاتر از همه این ها خدای جهان و جهانیان به انسان و عمل وی محیط و در همه حال و در هر جا حاضر و ناظر است و نسبت به کیفر اعمال اضافه به کیفر این جهانی که مانند قوانین بشری در هر جرم تعیین شده کیفر روز بازخواست که هرگز تبعیض و استثنا بر نمی دارد جزء عقاید دینی است.
خدای متعال می فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»؛ «اطاعت و فرمانبرداری کنید خدا را و فرمانبرداری کنید پیغمبر و صاحبان امر را از خودتان.» (نساء/59) و می فرماید: «والمومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»؛ «مردان با ایمان و زنان با ایمان بعضشان سرپرستان بعض دیگرند به معروف امر می کنند و از منکر نهی می کنند.» (توبه/71) و می فرماید: «و ان علیکم لحافظین* کراما کاتبین* یعلمون ما تفعلون»؛ «و به درستی بر شما نگهبانانی گماشته شده اند که گرامی و نویسندگان -اعمال شما- اند آنچه را که می کنید می دانند.» (انفطار/10-12) و می فرماید: «و ربک علی کل شیء حفیظ»؛ «و پروردگار تو نگهبان هر چیز است.» (سبأ/21)
اشکال دیگر: بنابر آنچه گذشت عقل در همه احوال حکم به رعایت قانون و لزوم اجتناب تخلف نمی کند و این معنی منافی است با آنچه در عده ای از احادیث ائمه اهل بیت وارد است که خدای متعال بر بندگان خود دو حجت دارد حجت ظاهری که پیغمبر است و حجت باطنی که عقل انسان می باشد زیرا بنا بر آنچه گذشت عقل در همه یا اغلب موارد تخلف حکمی ندارد تا سمت حجیت داشته باشد.
جواب: کار استثناناپذیر عقل عملی انسان دعوت به جلب نفع و اجتناب ضرر می باشد و در صورتی که پذیرفتن تعاون و تشریک مساعی از انسان سود خواه و استخدام طلب (با بیانی که گذشت) از راه اضطرار باشد و منشأ اضطرار همان قدرت کسانی باشد که انسان می خواهد از اعمالشان آزادانه بهره برداری نماید یا قدرت کسانی که مقررات کیفر دست ایشان است البته در این فرض اگر در مواردی وادار کننده ای در میان نباشد عقل نیز به وجوب متابعت قانون حکم نخواهد کرد و از تخلف و نقض قانون الهی نخواهد نمود.
ولی اگر منشاء اضطرار (چنان که نظریه وحی ایجاب می کند) حکم خدا و مراقبت اعمال و پاداش تخلف و تبعیض و استثناناپذیری نیکی ها و بدی ها به عهده خدایی باشد که غفلت و جهل و عجز راهی به ساحت پاکش ندارد در این فرض عقل موردی پیدا نخواهد کرد که ضرورت را مرتفع دیده از حکم سرباز زند و برای همیشه به آنچه وحی حکم می کند حکم خواهد کرد.
خدای متعال می فرماید: «افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت»؛ «آیا کسی که بالا سر هر نفس و کارش ایستاده مانند دیگران است.» (رعد/33) و می فرماید: «ان کل نفس لما علیها حافظ»؛ «هیچ نفسی بی نگهبان نیست.» (طارق/4) و می فرماید: «کل نفس بما کسبت رهینة»؛ «هر نفسی گروگان کارش است.» (مدثر/38)
منـابـع
سید محمد حسین طباطبایی- قرآن در اسلام- صفحه 80-88
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها