زیبایی محسوس و غیر محسوس
فارسی 2813 نمایش |آیا ما زیبایی های غیر محسوس هم داریم؟
زیبایی های مطلقا محسوس را اکثریت قریب به اتفاق مردم درک می کنند. آیا زیبایی غیر محسوس و زیبایی معنوی هم داریم؟ بله آن هم زیاد است. حداقلش آن زیبایی هایی است که به قوه خیال انسان یعنی به صورت های ذهنی انسان مربوط است. زیبایی فصاحت و بلاغت در چیست؟ یک عبارت فصیح و بلیغ چرا انسان را به سوی خودش می کشد و جذب می کند؟ نثر و شعر سعدی چرا انسان را جذب می کند؟ حدود هفتصد سال از زمان سعدی می گذرد.
چرا آن جمله های کوتاه سعدی هنوز هم در زبان ها تکرار می شود و انسان وقتی که می شنود مجذوب آن می شود؟ زیبایی است که چنین می کند. آن زیبایی چیست؟ آیا زیبایی لفظ است؟ نه، تنها لفظ نیست، معانی این الفاظ است. البته خود لفظ هم در فصاحت دخالتی دارد ولی تنها لفظ نیست. معانی این الفاظ و معانی ذهنی آن چنان زیبا کنار یکدیگر قرار گرفته است که روح انسان را می کشد به سوی خودش و جذب می کند و همچنین شعر حافظ و مولوی. آن هایی که زیبایی خیال را درک می کنند آن چنان مجذوب و مسحور این شعرها می شوند که اصلا از خود بی خود می شوند.
مرحوم ادیب پیشاوری یکی از ادبای بسیار مبارز و از بقایای حوزه های علمیه قدیم بوده است. ایشان سید بوده اند و به اصطلاح خیلی قیافه علما را داشته اند و واقعا هم در ادبیات مردم فوق العاده فاضل و کم نظیری بوده است. خودشان هم گاهی شعر می گفته اند. در کتابی مرحوم ادیب نقل می کند:
دو بار در عمرم خواندن یک شعر مرا از هوش برد، بیهوش شدم. یک بار غزلی از حافظ را خواندم، آن چنان تحت تأثیرش قرار گرفتم که بی هوش شدم. غزل معروفی است.
زان یار دلنوازم شکری اسـت با شـکایـت *** گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کـردم *** یا رب مبـاد کـس را مـخدوم بی عـنـایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهـد کـس *** گویی ولی شـناسـان رفـتند از این ولایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود *** از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحـشتم نیفزود *** زنهــار از این بیابان ویـن راه بی نهـایــت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست *** کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا *** سـرها بـریده بینـی بی جـرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی *** جـانا روا نباشـد خـون ریز را حـمایت
ای آفـتاب خـوبان می ســوزد اندرونم *** یـک عـتـم بگنـجـان در ســـایه عـنـایت
هـر چـند بـردی آبم روی از درت نتـابم *** جـود از حـبیب خوش تر کـز مدعی رعـایت
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ *** قـرآن ز بـر بـخوانـی در چـارده روایـت
گفته است من یک دفعه این شعر ها را خواندم، آن چنان مجذوب شدم که بی هوش شدم و افتادم. این زیبایی شعر است که یک ادیب را در این حد مجذوب خودش می کند. تازه این یک ادیب است. یک عارف اگر شعرهای حافظ را بخواند قطعا این غزل را انتخاب نخواهد کرد. او غزل های عارفانه را انتخاب می کند و کمتر کسی است که ذوق عرفانی داشته باشد و غزل های عرفانی حافظ مثل غزل زیر را بخواند و تحت تأثیر شدید قرار نگیرد:
سـال ها دل طـلـب جـام جــــم از ما می کرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گـوهری کز صدف کون و مـــکـان بیرون بود *** طــلب از گمشــدگان لب دریا می کرد
بـیـدلی در هـمه احــوال خـــــدا بــا او بـود *** او نــمی دیـدش و از دور خدایا می کرد
مشـکـل خویش بر پیر مــغان بـردم دوش *** کــو بــه تأیـیـد نظر حل معما می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم *** گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
گفـت آن یار کز او هـســت ســر دار بـلـنـد *** جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه و اخلاق- صفحه 102-104
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها