نظر گوستاولوبون درباره تطبیق اسلام با مقتضیات زمان
فارسی 5629 نمایش | اشتباه گوستاولوبون
گوستاولوبون انصافا تحقیقات زیادی کرده است و کتابش هم کتاب بسیار با ارزشی است، ولی در عین حال گاهی حرف هایی می زند که انسان تعجب می کند. سبک فرنگی همین است. گوستاولوبون وارد می شود در بحث علل انحطاط مسلمین که چرا مسلمین انحطاط پیدا کردند؟ چرا تمدن اسلامی غروب کرد، چرا باقی نماند؟ عللی ذکر می کند. یکی از عللی که ذکر می کند همین عدم انطباق با مقتضیات زمان است. می گوید زمان عوض شد، تغییر کرد و مسلمان ها می خواستند باز اسلام را با همان خصوصیات در قرن های بعد نگاه دارند در صورتی که امکان نداشت و به جای اینکه تعلیم اسلامی را رها کنند و مقتضیات قرن را بگیرند، تعلیم اسلامی را گرفتند و منحط شدند.
در اینجا هر کسی مایل است بداند که این مستشرق بزرگ چه مثالی برای مدعای خود آورده است؟ چه اصلی در اسلام بود که بعد مقتضیات زمان عوض شد و مسلمان ها به جای اینکه مقتضیات زمان را بگیرند اسلام را گرفتند و منحط شدند؟ آقای گوستاولوبون چه اصلی را از اسلام پیدا کرده است که با مقتضیات زمان انطباق نمی کرده است و مسلمین جمود و خشکی به خرج می دادند و نمی بایست به خرج می دادند و می بایست با زمان هماهنگی می کردند؟
می گوید یکی از تعالیم اسلامی که در صدر اسلام خیلی نتیجه بخشید و راه را به سوی ملل دیگر باز کرد و مردم فوج فوج اسلام اختیار کردند و مخصوصا ملل غیر عرب که در مظالم حکام و موبدان و روحانیون خودشان می سوختند وقتی با آن مواجه شدند استقبال کردند، اصل مساوات بود. دیدند در اسلام امتیاز نژادی و طبقاتی وجود ندارد. از این جهت اسلام خیلی برایشان خوشایند بود. این اصل یعنی اصل مساوات در ابتدا به نفع جامعه اسلامی بود اما مسلمین بعد باز هم پافشاری و یک دندگی به خرج دادند و می خواستند اصل مساوات را در دوره های بعد اجرا کنند و حال آنکه اگر می خواستند سیادتشان محفوظ بماند باید این اصل را در کنار می گذاشتند.
عرب بعد از آنکه حکومت را در دست گرفت و ملت های دیگر مسلمان شدند باید سیاست را بر دیانت ترجیح می داد. سیاست ایجاب می کرد که این حرف ها را کنار بگذارد و ملت های دیگر را استثمار بکند، زیر یوغ بندگی خودش بکشد تا بتواند پایه های حکومت خودش را محکم بکند. اینها آمدند به اصل مساوات چسبیدند و فرقی میان عرب و غیر عرب نگذاشتند، به دیگران میدان دادند، آنها را آوردند و قاضی درجه اول کردند، در تعلیمات را به رویشان باز کردند. کم کم سایر ملل آمدند و میدان را از عرب گرفتند.
اولین قومی که میدان را از عرب گرفت ایرانی ها بودند که در ابتدای حکومت بنی عباس روی کار آمدند مانند برمکیان و ذوالریاستین. بعد اینها اقوام و خویشان و بستگان خود را روی کار آوردند و عرب را کنار زدند. این جریان در اوایل قرن دوم بود. چند سال گذشت که دوره سیادت ایرانیان بود، مخصوصا در دوره مأمون (چون مادر مأمون ایرانی بود)، دیگر سیادت ایرانی به حد اعلا رسید که حتی نقل کرده اند روزی مأمون از راهی می گذشت، یک نفر عرب جلوی مأمون را گرفت گفت خلیفه! فرض کن من هم یک نفر ایرانی هستم به دادم برس.
تا دوره رسید به برادرش معتصم. مادر معتصم از ترک های ماوراء النهر است. معتصم به عکس رفتار می کرد، نه به عرب روی خوش نشان می داد و نه به ایرانی برای اینکه موقعیت خودش را حفظ بکند. با عرب ها بد بود چون طرفدار بنی امیه بودند. بنی امیه سیاستشان سیاست عربی بود و اعراب را بر غیر اعراب ترجیح می دادند. اعراب طرفدار اموی ها بودند. بنی عباس عموما با اعراب مخالف بودند چون می دانستند عرب ها طرفدار اموی ها می باشند و زبان فارسی را که بنی عباس زنده کردند برای این بود که نمی خواستند ایرانی ها در عرب ها هضم بشوند.
"ابراهیم بن الامام" بخشنامه ای کرده است (و این بخشنامه را جرجی زیدان و دیگران نوشته اند) به تمام نقاط ایران، و در آن گفته است هر عربی که پیدا کردید بکشید. معتصم دید اعراب طرفدار اموی ها هستند و ایرانی ها طرفدار عباس پسر مأمون، رفت قوم و خویش مادرش را از ترکستان آورد و تدریجا کارها را به دست آنان سپرد یعنی هم ایرانی ها و هم اعراب را کنار زد. لهذا عنصر دیگری روی کار آمد.
همه حرف آقای گوستاولوبون اینست که چرا خلفای عباسی با اینکه خودشان عرب بودند از سیاست عربی بنی امیه پیروی نکردند. گوستاولوبون همان چیزی را که فضیلت اسلام است عیب گرفته و دلیل بر عدم انطباق اسلام با مقتضیات زمان و دلیل بر جمود و تحجر مسلمین دانسته است. می گوید این اصل از نظر اخلاق خوب است ولی از نظر سیاست گاهی خوب است و گاهی بد. در یک زمان از نظر سیاست خوب است که ملت های دیگر را به اسلام نزدیک می کند اما در یک زمان دیگر جایش بود که مسلمان ها یعنی عرب های آن وقت از نظر سیاسی هم که باشد اصل مساوات اسلام را زیر پا بگذارند.
سیاست اروپایی
گوستاولوبون اشتباه می کند. اولا اسلام یک روش سیاسی به مفهوم اروپایی نیست. ثانیا اگر مسلمین اسلام را اینطور بازیچه سیاست کرده بودند امروز نه از اسلام اثری بود و نه از مسلمین به صورت یک امت. اسلام هدفش اینست که مساوات را به طور کامل در میان مردم برقرار کند. اگر اسلام تا وقتی که از مردم استفاده می کند اصلی را طرح کند بعد آن را عوض کند، این که اسلام نیست، این سیاست اروپایی است که اعلامیه حقوق بشر می دهند تا آنجا که ملت های دیگر را زیر بار بکشند، همین که زیر بار کشیدند می گویند همه این حرف ها مفت است. این است طرز فکر اینها که می گویند اسلام خشک و غیر قابل انعطاف است و با مقتضیات زمان یعنی با سیاست جور در نمی آید. اسلام برای این آمده است که با این سیاست ها در دنیا مبارزه بکند. اسلام اینها را مقتضیات زمان نمی داند، اینها را انحراف زمان می داند و در مقابل اینها ایستادگی می کند. این همان عیبی است که عده ای بر سیاست امیرالمؤمنین (ع) گرفتند، گفتند علی همه چیزش خوب بود، مرد علم بود، مرد عمل بود، مرد تقوا بود، مرد عاطفه انسانیت بود، مرد حکمت و خطابه بود ولی یک عیب بزرگ داشت و آن اینکه سیاستمدار نبود. چرا سیاستمدار نبود؟ چون انعطاف نداشت، صلابت به خرج می داد. علی مصالح سیاسی را در نظر نمی گرفت. یک نفر سیاستمدار در یکجا باید دروغ بگوید، یکجا باید وعده بدهد و عمل نکند، یک پیمانی را امضاء کند همین که کارش گذشت زیر امضاء خودش بزند. یک نفر سیاستمدار باید به یک نفر روی خوش نشان بدهد تا وقتی که او را تسلیم بکند همینکه تسلیم کرد او را از بین ببرد.
از نظر اینها "منصور دوانیقی" یک سیاستمدار بود برای اینکه ابومسلم را استخدام کرد، با او پیمان و قرار داد بست. ابومسلم به نفع منصور قیام کرد و چه جنایت ها که در خراسان به نفع بنی عباس نکرد؟! این قهرمان ملی! خودمان را بشناسیم. دائم می گویند قهرمان ملی! اگر ایرانی هایی را که همین ابومسلم کشته است به حساب بیاورید، از سیصد چهارصد هزار بیشتر است. می گویند مجموع آدم هایی که ابومسلم کشته است ششصد هزار نفر است. آخر آدم چقدر باید جانی باشد! منصور از نظر آنها یک سیاستمدار بود. همین که ابومسلم تمام دشمنان منصور را از پیش راند، خود ابومسلم کم کم شاخ شد. ابومسلم یک سال با یک لشکر انبوه به مکه رفت. در مراجعت همین که به "ری" رسید منصور او را فرا خواند که بیا من با تو کاری دارم. ابومسلم نیامد. بار دوم و سوم نوشت. باز هم نرفت. بالاخره نامه تهدید آمیزی برایش نوشت. ابومسلم مردد ماند که برود یا نرود. با خیلی ها مشورت کرد. همه به او گفتند نرو خطرناک است، ولی به قول معروف اجلش رسیده بود، رفت. منصور گفته بود باید تنها بیایی، تنها رفت، وارد شد بر منصور و تعظیم کرد. بعد از احوالپرسی کم کم منصور به او خشونت کرد که چرا فلان کار را نکردی؟ چرا فلان جا امر مرا اطاعت نکردی؟ ابومسلم دید کار خیلی سخت شد و فهمید منصور تصمیم به کشتنش دارد گفت امیر برای کشتن دشمنانت مرا نگهدار. گفت امروز از تو دشمن تری ندارم. منصور دستور داده بود دو سه نفر مسلح پشت در مانده بودند و گفته بود هر وقت من فلان علامت را دادم فورا بیائید و ابومسلم را بکشید. همین که خوب ابومسلم را ملامت کرد آن علامت را داد، ریختند و ابومسلم را تکه تکه کردند، بعد هم او را در یک نمد پیچیدند.
از نظر اینجور افراد آقای منصور سیاستمدار بزرگی است، دشمن را اینجور از بین می برد. اینها گله شان از علی (ع) اینست که چرا علی مانند منصور دوانیقی رفتار نکرد؟ چرا به معاویه روی خوش نشان نداد، نامه به او ننوشت و او را اغفال نکرد؟ چرا معاویه را خام نکرد تا بعد او را به مرکز بخواهد و با یک نیرنگ و دسیسه از بین ببرد؟ چرا دروغ نمی گفت؟ چرا تبعیض قائل نمی شد؟ چرا رشوه نمی داد؟ چرا همانطور که معاویه نسبت به بیت المال عمل می کرد او عمل نمی کرد؟ می گویند عیب اسلام همین است که خشک است. انعطاف پذیر نیست، با مقتضیات زمان تطبیق نمی کند. یک مرد سیاستمدار اگر بخواهد با اسلام عمل بکند نمی تواند سیاستمداری بکند.
اسلام آمده است برای همین که با این نوع سیاستمداری ها مبارزه بکند. اسلام آمده است برای خدمت به بشریت. اسلام پاسدار انسانیت است. اگر اسلام این مقدار انعطاف داشته باشد که دیگر اسلام نیست، شیطنت است. اسلام پاسدار درستی و حقیقت و عدالت است. اصلا فلسفه اسلام اینست، باید در اینجور جهات صلابت و استحکام داشته باشد. علی آنجور رفتار کرد که قرن ها بر دل مردم حکومت می کند. علی از فکر خودش در زمان خودش حمایت کرد و فکر خودش را به صورت یک اصل در دنیا باقی گذاشت. به همین جهت روش علی به صورت ایمان در میان افراد وجود دارد. پس علی در سیاست خودش شکست نخورد. اگر سیاست علی و هدفش این بود که چهار صباحی که می خواهم در دنیا زندگی بکنم، در نعمت و جاه باشم (همان سیاستی که معاویه می گفت که ما در نعمت دنیا غلتیدیم)، آن وقت علی شکست خورده بود، اما چون علی مرد ایمان و عقیده و هدف بود شکست نخورده است.
پس یکی از توقعات بیجایی که در باب انطباق با مقتضیات زمان دارند این است که رجال سیاست، نام حالت روباه صفتی خودشان را که در هر زمان هر رنگی جامعه پیدا بکند به همان رنگ می شوند انعطاف، خاصیت انطباق با زمان، زرنگی و عقل گذاشته اند و به همین تکیه می کنند و انتظار دارند اسلام این توقع را بر آورد و چون بر نمی آورد می گویند عیب اسلام همین است که مانع است که انسان خودش را با زمان تطبیق دهد.
افتخار اسلام اینست که جلوی این انطباق ها را گرفته است. حسین بن علی (ع) که امروز بر دل شما حکومت می کند جهتش اینست که رنگ زمان به خود نگرفت، نگفت اگر پیغمبر (ص) حکومت کند رنگ پیغمبر، اگر معاویه حکومت کند رنگ معاویه، اگر یزید حکومت کند رنگ او را باید بگیریم و چون زمانه اینجور شده است باید رنگ زمانه را بگیریم.
وقتی که "مروان حکم" به او گفت یا اباعبدالله! من یک جمله خیرخواهانه ای برای تو دارم، فرمود بگو. گفت: من مصلحت تو را در این می بینم که با یزید بیعت کنی. حضرت نفرمود که این مصلحت و منفعت من نیست، فرمود در آن موقع اسلام چه خواهد شد؟ «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید»؛ «باید با اسلام خداحافظی کرد اگر زمامدار امت چون یزید باشد.» (لهوف، ص 11) فرمود: آن وقت باید فاتحه اسلام را یکجا خواند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد1- صفحه 42-46
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها