نگاه دانشمندان اسلامی به طبیعت و علوم جهان شناختی
فارسی 3950 نمایش |علومی که بین مسلمین رواج یافت و تدریجا به جامه علوم اسلامی متلبس شد دارای رابطه نزدیکی با اصول دینی و نظریات کلی اسلام درباره دار هستی است. همانطور که علوم طبیعی جدید با فلسفه ای که در قرن هفدهم میلادی در اروپا اشاعه یافت وابستگی کامل دارد. به این دلیل است که اکثر مسلمین امروزه در اولین تماس با علوم جدید کششی در روح خود احساس کرده و مغایرتی بین جهان بینی جدید و طریقی که اسلام عالم را همیشه می نگریسته مشاهده می کنند. البته این امر کاملا طبیعی است از آنجا که علومی که در هر تمدنی به وجود آمده و رواج می یابد با اصول دینی و فلسفی و نظریات کلی آن تمدن نسبت به عالم مربوط است و انفکاک این علوم از زمینه عقلی تمدنی که در دامن خود این دانشها را به وجود آورده امکان پذیر نیست.
در تمدن اسلامی، مانند سایر تمدنهای کهن که پایه هر یک مبنی بر عقاید دینی خاصی بوده است، علوم جهانشاهی و طبیعی با اصول کلی اسلام، که از مبداء وحی آسمانی سرچشمه گرفته است، انطباق کامل یافته و هر علمی به نوبه خود حقایق کلی را در مرتبه ای از مراتب وجود که بستگی به موضوع آن علم داشته منعکس می ساخته است. به این دلیل تحقیق درباره علوم طبیعی در اسلام بدون توجه به مبانی کلی تفکر اسلامی درباره جهان و چگونگی خلقت و تکوین آن مقدور نیست.
به علاوه خصائص فکری و روحی و نژادی و زبانی اقوامی که اصول اسلام در بین آنان اشاعه یافت نیز به نوبه خود در برقرار ساختن رابطه بین انسان و عالم طبیعت دخالت داشته است. حتی می توان وحی آسمانی را به منزله صورت و روحیه و خصوصیات فکری اقوامی را که این وحی بر آنان نازل شد به منزله هیولی نگریست، صورت و هیولایی که از ترکیب آنها تمدن اسلامی به وجود آمد.
در نتیجه، این تمدن نه تنها به حقایق منزل که به منزله صورت آن است بستگی دارد، بلکه خصائص نژادی و روانی «ماده» آن نیز در ساختمان و بنیاد آن دخالت داشته و در رشد و نمو بعدی آن سهم مهمی عهده دار بوده است.
بنابراین، حقیقت مطلق به وسیله صورت خاص هر وحی و خصائص مردمی که این وحی بر آنان نازل شده است محدود می شود و تعین می یابد. این تعین و تشخص حقیقت نامحدود و لایتناهی به شکلی خاص در کلیه علوم و خصوصا در علوم جهانشاهی که مربوط به عالم صورت است اثر به سزائی باقی می گذارد و نیز بر خلاف حکمت الهی و ریاضیات که از نسبیت مبراست، علوم طبیعی و جهانشاهی با نظریه و طریق تحقیقی که در کسب آنان به کار برده شده است ارتباط نزدیکی دارد و به این دلیل در هر تمدن به شکلی مناسب با عقاید کلی آن قوم و بنیاد دینی آن جلوه گر می شود.
حتی در یک تمدن ممکن است چند شعبه از یک علم مرتبه ای از مراتب دار وجود را در نظر گرفته و هر یک از طریق خاصی آن را مورد بحث و تحقیق قرار دهد و به نتایج متفاوتی رسد بدون اینکه ناقض دیگری باشد.
در تمدنی دینی مانند تمدن اسلامی یا تمدنهای کهن آسیا، تحقیق در علوم طبیعی ممکن است با نظر به رفع احتیاجات انسانی و حوائج اجتماعی صورت گیرد چنانکه در صنایع دوران قدیم مشهود است و یا ممکن است این نوع مطالعه برای به وجود آوردن یک نظام استدلالی که شامل بحثی درباره تمام مراتب هستی باشد انجام پذیرد چنانکه در فلسفه ارسطو و پیروان وی می توان یافت، و یا در دستگاه ریاضی گنجانده شود چنانکه در نوشته های ارشمیدس نمایان است. یا امکان دارد چنین تحقیقی برای به دست آوردن اطلاعات جزئی درباره قسمتی از قلمرو طبیعت باشد مانند تحقیقات ارسطو و ثاوفرسطس در علم حیوان شناسی.
بالاخره عالم طبیعت را ممکن است به عنوان کتابی سرشار از رموز و اسرار الهی مورد نظر قرار داد و آن را مرتبه ای از سلسله مراتب کلی وجود دانست و سیر از آن را مرحله ای از منازل طریق معرفت شمرد، مرحله ای که سالک باید به نوبه خود بپیماید و در آن بگذرد تا سرانجام به وصال حق نائل آید و از زندان طبیعت رهایی یابد. این مفهوم اخیر از طبیعت در کتب حکمای اشراقی و همچنین در نوشته های عرفائی مانند آثار عین القضاة و ابن عربی و صدرالدین قونوی به خوبی آشکار است. در بعضی موارد بین دانشمندان اسلامی این دیدهای گوناگون درباره معنی طبیعت و غایت علوم طبیعی در آثار یک مؤلف جمع شده و هریک به منزله نردبانی که طالب را قدمی به مقصد نزدیکتر می کند به شمار آمده است.
تمثیلات و تشبیهاتی که هر تمدنی برای فهم طبیعت و بیان حقایق آن به کار می برد بستگی به صورت خاص وحی آسمانی دارد که بر آن تمدن حکمفرماست، وحیی که علاوه بر تمثیلاتی که در فطرت موجودات است تمثیلات معینی را نیز ارزش دینی بخشیده و به این وسیله از تمثیلات به طور کلی ممتاز می سازد. ناگفته نماند که تمثیلات فطری و طبیعی مانند الوان نباتات و گلها یا نور و حرارت خورشید فقط تصورات ذهنی افراد نیست، بلکه دارای حقیقتی است عینی که بستگی به مرتبه وجودی آنها دارد و از توهم و تخیل انسان بریست.
بنابراین هر تحقیق اساسی که درباره علوم طبیعی تمدنهای قدیم صورت می گیرد باید نه تنها انتقال افکار و عقاید تمدنهای قبلی را به تمدنی که وارث آنهاست در نظر گیرد، بلکه باید به رابطه درونی که بین وحی و تمثیلات مربوط به طبیعت وجود دارد نیز توجه کند. فقط به این طریق می توان فهمید چرا هر تمدنی یک سلسله پدیده های مشخص را از بین دریای بیکران عالم طبیعت برمی گزیند و بعضی از علوم جهانشناسی را به مرتبه کمال می رساند و از برخی دیگر غفلت می کند و وجود آنان را نادیده می گیرد.
گرچه بین علومی که در تمدنهای قدیم رایج بود وجه امتیازی وجود دارد و هر یک از دیگری مباین است، یک امر بین این علوم مشترک است و آن نظریه وحدت عالم طبیعت است که کلیه علوم جهانشناسی قدیم بر اساس آن قرار داده شده و با قصد به هویدا ساختن آن تدوین یافته است.
وحدت طبیعت نتیجه مستقیم وحدت مبداء عالم است، وحدتی که یا به صورت افسانه ای و یا به زبان حکمت و عرفان پایه و اساس ادیان قدیم را تشکیل می دهد و سرالاسرار مکتبهای عرفانی اسکندریه و مسالک الاسرار کبیره قرون قبل از اسلام محسوب می شود. علوم جهانشناسی قدیم چنانکه بعضی از ظاهربینان می پندارند کوششهائی بچگانه برای بیان سلسله علت و معلول در عالم طبیعت نیست، بلکه هدف نهائی این علوم نمایان ساختن وحدت یا پیوستگی جمع کائنات و کلیه مراتب وجود است.
اثرات اصل توحید بر تدوین علوم در اوج شکوفائی تمدن اسلامی
مسأله وحدت مبداء هستی و پیوستگی عالم خلقت در مورد تمدن اسلامی حائز اهمیت خاص است، زیرا توحید اساس و پایه اسلام است و در هر شأنی از شئون و مرتبه ای از مراتب تمدن و فرهنگ اسلامی به نحوی ظهور کرده است. لکن نباید تصور کرد که نیل به این هدف که نمایان ساختن وحدت و پیوستگی موجودات است محدود به یک روش و یا طرد روشهای دیگر است، بلکه مسلمانان راههای مختلفی پیموده و علوم گوناگونی تدوین کرده اند که هر یک به نوبه خود نتیجه و ثمره هدف غائی آنها بوده است. محققان و علمای اسلامی از مشاهده محسوسات و تجربه و استدلال و برهان و بالاخره تعقل و ذوق و شهود عرفانی استفاده کرده و از هر طریقی به صورتی پیوستگی مراتب وجود را به یکدیگر نمایان ساخته اند و این خود نمودار اهمیتی است که حقایق دینی و آسمانی در تدوین علوم مختلفه در تمدنهای دینی دارد.
حقیقت اصلی وحی اسلامی به صورت ایجاز در گفته آسمانی لا اله الا الله مستتر است، گفته ای که اساس توحید ذاتی و صفاتی و افعالی است و هر حقیقت و واقعیتی را سوای حقیقت و واقعیت مطلق معدوم ساخته و دامن هستی را از لکه ثنویت منزه می سازد و شاهد و اساس قرآنی وحدت وجود عرفاست.
در واقع توحید ملاک اساسی اسلامی بودن هر فکر و عقیده است و می توان گفت که آن فکر و نظریه اسلامی است که مبتنی بر اصول توحید باشد. پیغمبر اسلام وحی اسلامی را در تأیید ادیان گذشته و با هدف احیاء دین حنیف به عالمیان عرضه داشت، و قصد او جز برقرار ساختن توحید چیز دیگری نبود و به همین جهت پیام او مؤید ادیان قبلی بود نه منکر آن.
بنابراین علوم قبل از اسلام را که در اکثر مواقع در جستجوی وحدت و پیوستگی کائنات و رابطه بین عالم و مبداء یگانه هستی بوده است نمی توان غیر اسلامی شمرد گرچه از لحاظ زمان و تاریخ این علوم قبل از ظهور دین اسلام تدوین شده و رواج یافته بود. همین وجه اشتراک بین نظر اسلام و بعضی از علوم قدیمه مانند علوم فیثاغوریان و هرامسه باعث شد که این علوم به سهولت با نظریه اسلام امتزاج یابد و در زمره معارف اسلامی درآید.
حقایق وحی اسلامی مستقیما در نوع علومی که از گذشتگان اقتباس شد و بعدا به وسیله خود مسلمانان تعقیب شد دخالت داشت و در حقیقت ملاک صحت و سقم هر علمی در جامعه اسلامی بوده است، چنانکه می توان گفت از نظر حکمت اسلامی موفقیت هر علمی از علوم طبیعی تا حدی است که بتواند وحدت و پیوستگی موجودات را نمایان سازد.
منـابـع
سيدحسين نصر- نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت- صفحه 19-10
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها