نقد استاد مطهری بر اندیشه مارکسیستی در باب نقش «اقتصاد» به عنوان عامل اصلی تغییر تاریخ

فارسی 4787 نمایش |

جامعه انسانی نه مثل درخت ها یا گوسفندهایی است که در یک جا جمعند که اصالت، صد در صد مال افراد و اجزاء است و نه مثل یک مرکب طبیعی یا شیمیایی است که اصالت، صد در صد مال کل است افراد انسان هم محو در کل و تابع کل هستند، و هم از نوعی استقلال در مقابل کل برخوردار و بهره مندند لهذا این "جزء" می تواند "کل" خودش را تغییر دهد انسان قادر است محیط خودش را تغییر بدهد در عین اینکه تحت تاثیر و محکوم محیط خودش است. انسان، هم تحت تاثیر و ساخته محیط خودش هست و رنگ محیط خودش را دارد، و هم از نوعی آزادی و اختیار و استقلال در مقابل محیط خودش برخوردار است و حتی قدرت تغییر دادن آن را دارد. اینکه نیروی گرداننده تاریخ و به قول مارکسیست ها زیر بنای تاریخ چیست، به این دو شأن انسان مربوط است: یکی این که هر انسانی را از نظر سرشت انسانی اش باید در نظر بگیریم، یعنی غرایز حاکم بر وجود انسان، آن غرایز اصلی که انسان منهای هر تربیت و عادتی دارد، چیست؟ (و دیگر اینکه نقش فرد انسان را در جامعه در نظر بگیریم). در انسان غریزه ادامه حیات، غریزه رفع گرسنگی و عشق و تمایل به مواد خوراکی و لذتبخش از این جهت، هست بدون شک غریزه اصیلی هم هست غریزه جنسی در انسان هست، غریزه اصیلی است غریزه برتری طلبی در انسان هست، غریزه اصیلی است حتی غریزه هنر و زیبایی در انسان هست و غریزه اصیلی است، یعنی انسان زیبایی را به خاطر خود زیبایی می خواهد نه به خاطر چیز دیگر، در انسان غریزه حقیقت جویی و علم خواهی هست، علم تنها به خاطر این که به انسان قدرت می دهد و مشکلات را حل می کند، مطلوب نیست، بلکه خود علم مطلوبیت ذاتی دارد، یعنی این که انسان بداند واقعیت چیست، حقیقت چیست، ولو حقیقتی باشد مربوط به آن طرف کهکشان ها و کوچکترین ارتباطی به زندگیش نداشته باشد، باز خود "دانستن" برای انسان مطلوبیت دارد. اگر ما این مطلب را که "زیر بنای هر چیزی اقتصاد است" بخواهیم بر این جهت مبتنی کنیم که "یگانه غریزه اصیل انسان، غریزه اقتصادی است و سایر غرایز اصیل نیستند" این، حرف بسیار بی اساسی است. علمای امروز و حتی ماتریالیست های امروز هم این را قبول نمی کنند، تاریخ هم این را نمی پذیرد، مشاهدات عینی درباره انسانها هم این را نمی پذیرد که انسان همه چیز را به خاطر منافع اقتصادی می خواهد! زندگی خانوادگی و تمایل مرد به انتخاب همسر و تمایل زن به انتخاب همسر فقط و فقط بر اساس تامین منافع اقتصادی است! چنین چیزی نیست تاریخ و جریانهای تاریخی این را نشان نمی دهد.
ولی ممکن است کسی بگوید: نظریه "اصالت اقتصاد در تاریخ" مبتنی بر نظریه "وحدت غریزه در انسان" نیست تا یگانه غریزه اصیل انسان غریزه اقتصادی باشد، بلکه مبتنی بر اصل دیگری است که می گوید: میان غریزه اقتصادی انسان و سایر غرایز، یک تفاوت اصیل هست (که تا اندازه ای هم حرف درستی است)، درست است که انسان، برتری طلب و جاه طلب آفریده شده و غریزه قدرت، اصیل است، درست است که عامل جنسی در انسان یک عامل اصیل است، و همین طور سایر عوامل، اما فرق این است که خواسته های اقتصادی انسان، شرط ادامه حیات است، یعنی بدون آنها زندگی امکان ندارد، ولی سایر خواسته ها با این که اصالت دارد یعنی انسان آنها را به عنوان مقدمه خواسته های اقتصادی نمی خواهد در درجه دوم اهمیت است، یعنی انسان فکر می کند باید زنده بماند تا بعد بتواند عشقش را تأمین کند، تا بعد بتواند تفنن و زیبایی خودش را تأمین کند، تا بعد بتواند دنبال علم برود، اساس این است که آدم زنده بماند. بدون رفع نیازهای اقتصادی، اصلا انسان زنده نمی ماند به قول مولوی، "آدمی اول اسیر نان بود" اول باید شکم سیر باشد، بعد انسان دنبال ایمانش می رود این که می گویند " شکم گرسنه ایمان ندارد " یک حرفی است، یعنی اول باید شکم سیر بشود تا بعد انسان بتواند دنبال غریزه ایمان برود بگویید "ایمان خودش غریزه است"، غریزه باشد، ولی اساس این است که اول باید شکم سیر بشود جاه و قدرت و پست و مقام و همه اینها بعد از این است که شکم سیر باشد، آدم وقتی که شکمش گرسنه است، جاه می خواهد برای چه؟ مقام می خواهد برای چه؟ پست می خواهد برای چه؟ برتری یعنی چه؟ اول شکمش باید سیر شود حتی عامل جنسی هم همین طور است انسان بعد از سیری شکم، به دنبال این عواطف می رود اگر شکم گرسنه باشد، ممکن است یک کسی تا آخر عمرش هم همسر انتخاب نکند، چون در درجه اول باید دنبال نان برود.
می گفتند جوانی عاشق شده بود، زندگیش را پدرش تأمین می کرد و هنوز گرم و سرد دنیا را نچشیده بود، پدرش را می دید که راجع به این مسائل خیلی بی تفاوت است، فکر می کرد که عقل پدرش نمی رسد و اصلا پدرش درک ندارد، می گفت: "چرا پدرم عشق را نمی فهمد؟ عاشقی را نمی فهمد؟" روزی پدرش را به ملامت کشید و از آن عوالم عشق خودش چیزی با او در میان گذاشت، گفت:

تو جلوه خوبان ندیده ای *** روی چو ماه و زلف پریشان ندیده ای
ننشسته ای به گوشه ای از درد عاشقی *** آن دم ز در رسیدن جانان ندیده ای
خیال می کرد پدرش این چیزها را نمی فهمد و ندیده پدرش گفت:

جان پسر تو سفره بی نان ندیده ای *** جنگ عیال و گریه طفلان ندیده ای
ننشسته ای به گوشه ای از درد قرض خوار *** آنگه ز در رسیدن مهمان ندیده ای

اگر اینها را ببینی عاشقی را فراموش می کنی. گرسنگی مساله ای است که اگر پیدا شد، آدم همه چیز را فراموش می کند، عشق را، ایمان را، علم را، هنر و زیبایی را فراموش می کند پس انسان در درجه اول نگاهش به مسائل اقتصادی است آنجا که عقربه مسائل مربوط به شکم تغییر کرد، خواه ناخواه چون این شرط اولی حیات است همه چیز باید از آن تبعیت کند. پیغمبر (ص) هم که فرمود: "«من لا معاش له لا معاد له»" معنایش این است که اگر معاش نباشد، معاد نمی تواند وجود داشته باشد. پس ممکن است کسی بگوید: این مساله ارتباطی به این مطلب ندارد که ما بخواهیم از نظر روانشناسی ثابت کنیم که "یگانه غریزه اصیل حاکم بر بشر، غریزه اقتصادی است و سایر غرایز اصالت ندارد" تا شما بگویید که روانشناسی این مطلب را تکذیب می کند و برای انسان غرایز دیگر هم قائل است خیر، از این جهت نمی گویم، بلکه از این نظر خاص می گویم که در میان تاسیسات اجتماعی، تاسیسات اقتصادی و تاسیسات دیگر وجود دارد، اما بشر همیشه این جور می بیند که اگر تاسیسات اقتصادی نباشد زندگی نیست، ولی اگر آنها نباشند می شود زندگی کرد، گر چه اگر باشند خیلی خوب و لازم است این است که اینها که تغییر می کند همه چیز تغییر می کند. ممکن است کسی این حرف را به این شکل بیان کند البته خود مارکسیست ها این جور نمی گویند، مارکسیست ها واقعا معتقدند که سایر تاسیسات، طفیلی است و در واقع انعکاسی و جلوه ای و به یک معنا مقدمه ای است بر تاسیسات اقتصادی، نه این که برای خودشان استقلال دارند ولی برای بشر این مهمتر است، خیر، هر گونه استقلالی را نفی می کنند. حتی اگر این جور هم بخواهیم بگوییم، باز مطلب درست نیست، چون معنایش این است که هر وقت امر بشر دایر باشد میان گرسنگی و هر یک از اینها، عامل گرسنگی تقدم دارد بسیار خوب، ولی مگر جریان تاریخ همیشه در گرو این جور قضایا بوده؟ مگر همیشه بشر سر پیچ گرسنگی که می رسیده تاریخ را عوض کرده؟ این جور نیست. اصلا معنای این حرف این است که "وقتی انسان سیر باشد، غرایز دیگر انسان فعالیت می کند"، پس در آن وقت چرخ گرداننده تاریخ، آنها هم هستند و آنها هم در گردش تاریخ سهم بسزایی دارند. بعلاوه ما تا این حد قبول نداریم که حکومت غریزه اقتصادی بر همه افراد بشر از تمام غرایز دیگر قوی تر باشد انسان در تاریخ فداکاری می کند، چه فداکاری هایی که منجر به دادن جان خودش باشد و چه فداکاری هایی که مبنی بر نوعی سختگیری باشد، مثل دادن فرزند و مال و ثروت به خاطر عقیده یا عصبیت آنجا که تاریخ را عصبیت به گردش می آورد چه می گویید؟

نظر ابن خلدون در خصوص عوامل تغییر تاریخ
ابن خلدون که پایه گذار جامعه شناسی محسوب می شود، از کسانی است که روی عصبیت خیلی تکیه کرده است و شاید اصالت را برای عصبیت یعنی همبستگی های روحی و نژادی و امثال اینها می داند. انسان گاهی به خاطر تعصبی که در زمینه نژاد و وطن و خون و عقیده اش دارد، خود را فدا می کند این امر مافوق گرسنگی و مسائل اقتصادی است. گرسنگی تا آن وقت حاکم بر انسان است که انسان شرط اولش این باشد که بخواهد به هر شکل که هست زنده بماند، بگوید حال که می خواهم زنده بمانم، بدون نان که نمی شود، پس اصل نان است. ولی تاریخ بشر این جور نیست، تاریخ بشر لااقل نیمی از آن می گوید: اول من آقا باشم، آزاد باشم، استقلال داشته باشم، شرف داشته باشم، بعد زندگی کنم، من زندگی ای که در آن آزادی و استقلال و شرافت نباشد، زندگی ای که در آن عقیده و ایمانم در هم کوبیده شود، نمی خواهم این همیشه در بشر بوده، امروز هم هست.
(زمانی که لشکر معاویه آب را بر سپاه علی (ع) بسته بود)، امیراالمؤمنین اصحابش را با این جمله ها چنان به هیجان آورد که در اندک مدتی لشگر معاویه را از شریعه فرات دور راندند ببینید چگونه حس شرافت بشر را تهییج کرد: "«الا و ان معاویة قاد لمة من الغواش»" معاویه عده ای را جمع کرده، و خلاصه فرمود: اینها شریعه را گرفته اند که تشنه بمانید و از این راه شما را مستاصل کنند "«رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء»" می خواهید سیراب بشوید؟ شمشیرهای خودتان را از خون این ناکسان سیراب کنید "«فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاش فی موتکم قاهرین»" زندگی و مردگی این نیست که آدم نفس بکشد یا نکشد، آدم بمیرد و پیروز، زنده است، بماند و محکوم، مرده است. این یک غیرتی است در بشر، یک حسی است در بشر، شعری هم از فردوسی در این زمینه است، می گوید:

تن مرده و گریه دوستان *** به از زنده و طعنه دشمنان
مرا عار آید از این زندگی *** که سالار باشم کنم بندگی

واقعا چنین حسی همیشه در بشر بوده است، همیشه بشر همه چیز را با مقیاس شکم و سیری و گرسنگی و مسائل اقتصادی و امور قابل مبادله، مقایسه نمی کرده است. مشکان طبسی معروف که اوایل عمر ما می زیسته و مرد خیلی فاضلی بوده است، شعری از عنصری را که خیلی معروف و عالی است، تضمین کرده است، می گوید:

عمر عزیز است، صرف غم نتوان کرد *** آری بر خویشتن، ستم نتوان کرد
سیف و قلم گر چه هر دو کار گشایند *** آنچه کند سیف، با قلم نتوان کرد
بیتی از عنصری بیارم کز او *** خوبتر و نغزتر رقم نتوان کرد
دانش و آزادگی و دین مروت *** این همه را بنده درم نتوان کرد

واقعا هستند افرادی، الان هم هستند بچه هایی که ما با چشم خودمان می بینیم که این گونه هستند در زندگی همه ما لااقل چیزکی از این قضیه هست، یعنی هر کسی در خودش احساس می کند که پا روی مقدار زیادی از منافع مادی زندگی می گذارد و از آن می گذرد، از مقامها و پستهایش، از حقوق های گزاف، ویلاها و تنعم های بزرگ می گذرد چون با شرافتش جور در نمی آید، با آزادی و استقلالش جور در نمی آید، بنابراین اولا مطلب این جور نیست که همیشه پای گرسنگی در میان باشد و هر جا که گرسنگی آمد، سایر عوامل کنار برود، همه جا که پای گرسنگی در میان نیست، بشر اغلب کارها را از روی سیری می کند.
ثانیا حتی اگر پای گرسنگی هم در میان بیاید، مطلب از این قبیل نیست که هر جا گرسنگی آمده ایمان می رود دنبال کارش، عشق و هنر و اخلاق می رود دنبال کارش این مبالغه است این است که تاریخ را به این سادگی نمی شود توجیه کرد. آقایان می گویند نیروی محرک تاریخ تنها عوامل اقتصادی است. خیر، این جور نیست، نیروهایی هست که تاریخ را به حرکت در می آرود و ما هیچ نمی توانیم بگوییم تمام این نیروها از یک منبع و از یک مرکز نیرو منبعث می شود، مثل ساعتی که فنر دارد و وقتی که کوک می کنیم، این فنر را در حال فشار قرار می دهیم، بعد تدریجا که باز می شود، همان قوه ارتجاع فنر است که فشار می آورد و همه چرخ ها و خارها و همه چیز را حرکت می دهد، یا مثل کارخانه ای که یک موتور دارد و همه چرخ ها را همان موتور به حرکت در می آورد.

جامعه بشری را نمی شود این جور توجیه کرد که یک موتور دارد و آن هم " عالم اقتصادی " است. موتور دارد، ولی هر یک از غرایز بشر در جای خودش یک موتور است. این تضادها، کشمکشها و عدم یکنواختیها هم از همین جا پیدا می شود که یک موتور در کار نیست اصلا اگر اجتماع بشر ماشین یک موتوره بود - آن طور که این اندیشه می گوید - اینهمه کشمکش و تضاد در جامعه بشری رخ نمی داد کشمکشها و تضادها که رخ می دهد، یک علت اساسی اش این است که غرایز بشر با یکدیگر در حال جنگند.
اندیشه مارکسیستی می گوید فقط غریزه اقتصادی وجود دارد که تنازع طبقاتی به وجود می آورد، و تنازعی نیست جز تنازع طبقاتی که ریشه اش " طبقات " است و ریشه طبقات هم " مالکیت " است.
این طور نیست تضادهایی غیر از تضاد طبقاتی و غیر از تضادی که ریشه اقتصادی دارد در جامعه وجود دارد و این تضادها منشا یک سلسله اختلاف و کشمکش در جامعه بشری است.
این است که ما هر چه فکر می کنیم، هنوز نتوانسته ایم این مطلب را درست توجیه کنیم، (و اساسا برای صحت این نظر) چه شاهدی از تاریخ می توان آورد؟ اگر احیانا در جاهای معینی عامل اقتصادی - حال گرسنگی یا حرص - عامل اصلی بوده (ما حرص را هم جزو عوامل اقتصادی می آوریم، در صورتی که حرص، افزون طلبی است و یک امر معنوی است)، اگر پاره ای از حوادث تاریخی و جریانهای اجتماعی، مولود گرسنگی یا حرص باشد، مسلم قسمت بیشترش مولود چیزهای دیگر است.

منـابـع

مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 91-85

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد