نقد و بررسی زن و جنسیت در تغییر تاریخ

فارسی 5611 نمایش |

نظر جرجی زیدان در مورد نقش عامل جنسی در حوادث تاریخی
جرجی زیدان که هم مورخ است و هم رمان نویس، از کسانی است که قبل از این که نظریه فروید پیدا شود طرز تفکرش این است که در هر حادثه مهم تاریخی، پای یک زن را به میان می آورد. یعنی یک عامل جنسی را به میان می آورد و گاهی این عامل را عامل اصلی معرفی می کند مسلم این نظر مبالغه است، ولی در اغلب حوادث تاریخی، ثابت کرده اند که پای یک چنین عاملی در کار بوده است.

دو نمونه تاریخی
آقای دکتر صاحب الزمانی کتابی نوشته است به نام دیباچه ای بر رهبری که تعبیری در این کتاب دارد، می گوید: بعضی ها دچار گزافه گویی و بیماری تک سبب بینی هستند، یعنی همیشه توجه شان به یک سبب است، در صورتی که اجتماع را با یک علة العلل اجتماعی نمی توان شناخت بعد ایشان همین عامل جنسی را طرح می کند، می گوید در بسیاری از حوادث تاریخی، این عامل تاثیر داشته است، از جمله در فتح ایران به دست اعراب. مقصودش این است که دو جریان تاریخی در داخل ایران پیش آمد که صددرصد جنبه جنسی داشته و همان ها تاثیر فراوانی در انحطاط ایران و شکست ایرانی ها داشت، یکی همان داستان معروف خسرو پرویز و نعمان بن منذر است، که ما قبلا در ناسخ التواریخ و ....خوانده بودیم.

نقش عامل جنسی در فتح ایران به دست مسلمانان
حکومتی عربی در حیره که مرکزش نزدیک کوفه فعلی بود. در قسمتی از عراق فعلی که مجاور با ایران قدیم بود وجود داشت. البته مدائن که الان جزو عراق است، آن وقت جزو ایران بود، ولی این قسمتهای نجف و کربلا و یک قسمتهای دیگر، مملکت کوچکی بود به نام "حیره". مملکتی بود عربی و تحت الحمایه ایران، و در واقع سپری بود که ایرانی ها درست کرده بودند برای این که به این وسیله با اعراب بادیه نشین مبارزه کنند می گفتند آهن را با آهن باید جواب داد آنها به یک معنا مرزدار ایران از ناحیه اعراب بدوی بودند.
اختلافی بین "نعمان بن منذر" و ظاهرا پسر عمویش "زید بن عدی" رخ می دهد و شاید ظلمی. اجحافی به زید بن عدی می شود زید به دربار خسرو پرویز می آید و مدتها آنجا ملتجی می شود ولی نتیجه نمی گیرد تا اینکه جریانی پیش می آید. در ناسخ التواریخ می نویسد که جد نعمان (منذر ماء السماء) یک "پیشکشی" برای انوشیروان فرستاد و آن یک کنیز بسیار زیبا بود، در آن نامه اوصاف و زیبایی های این کنیز را تقریبا در یک ورق تشریح کرد که خود این شاهکاری است از قلم، آدم تعجب می کند که چطور می توانستند این جور توصیف کنند، چشمش چنین، ابرویش چنین، قد و بالایش چنین، خلقش چنین، خویش چنین و کنیز شاید این جور نبود ولی منذر چنان او را به عنوان یک زن و معشوقه ایده آل توصیف کرد که وقتی به دربار رسید، انوشیروان گفت این را نگه دارید و بعد روی این مدل بروید اطراف مملکت را بگردید، هر کس را پیدا کردید که این جور بود، برای ما بیاورید، هر سال این را نمونه و مدل می گرفتند، و به همه والی ها و حکام در همه جای ایران بخشنامه کردند که هر دختری را با این صفت پیدا کردید، با هر شرایطی و در هر جا که بود، نزد انوشیروان بفرستید این (نامه) در خزانه ایران ماند.
روزی خسرو پرویز به زید بن عدی گفت: "آیا تو دختری با این اوصاف که منذر توصیف کرده سراغ داری؟" (حالا سه هزار زن در حرمش بود، باز دنبال زن دیگری می گشت) زید فرصت را مغتنم شمرد، گفت: "بله سراغ دارم" گفت: "کی؟"، گفت: "دختر نعمان". نقشه کشید، با خود گفت وقتی من این را بگویم، خسرو از او خواهد خواست، نعمان هم قطعا دخترش را نمی فرستد، یکی به این دلیل که عرب ها از قدیم دختر به عجم نمی دادند و دیگر این که با خودش فکر کرد که خسرو این را به طمع آن دختر ایده آل می خواهد، اگر نعمان دخترش را بفرستد، وقتی ببیند که آن جور نیست، حتما خواهد گفت یک کس دیگر را فرستاده ای، نعمان در جواب خسرو نامه ای فرستاد و در آن جمله ای نوشت که مفادش این بود: "پادشاه با گاو چشمان ایرانی که در اختیار دارد، دیگر نیازی به این سیاهان عربی ندارد" یعنی اینها قابل نیستند نامه را خود زید ترجمه کرد در اینجا تقلب کرد، گفت نعمان نوشته: "آن ماده گاوان ایرانی دیگر شاه را کافی نیست که دخترهای زیبای عرب را می خواهد؟" شاه گفت: حمله کنید، دستور حمله دادند که چهار هزار نفر بروند و چنین و چنان بکنند. نعمان بیچاره وقتی که قضیه را فهمید، برای این که مطلب را حل و رفع سوء تفاهم کند، خودش آمد، ولی جناب پرویز آنقدر عصبانی بود که مجال دفاع به او نداد، گفت: "او را بیندازید زیر پای فیل"، او را زیر پای فیل انداختند و کشتند. نعمان چون از قبل این خطر را احساس می کرد، زن و بچه و کسان خودش را به قبیله بنی شیبان که قبیله قویی بود سپرد و در حمایت آنها قرار داد، از این حس عربی که "مستجیر" را پناه می دهند، استفاده کرد، پرویز به این قناعت نکرد که خود نعمان را کشت، دستور داد بروند و تمام اموال و ثروتش را بیاورند، زن و بچه اش را هم به اسارت بیاورند، مخصوصا آن دختر ایده آل را هم بیاورند، ولی آن دختر در قبیله بنی شیبان بود قبیله بنی شیبان گفتند: "هرگز کسی را که در پناه و جوار ماست تسلیم نمی کنید" لذا میان ایرانی ها و اعراب جنگ "ذیقار" در گرفت این جنگ در همین عراق صورت گرفته است برای اولین بار اعراب شکست فاحشی به ایرانی ها دادند هرگز در تاریخ سابقه نداشت که ایرانی ها از اعراب شکست بخورند اعراب خودشان را کوچکتر از این می دانستند که با ایرانی ها بجنگند وقتی که شکست دادند، فهمیدند که می شود با اینها جنگید و شکستشان داد.
نوشته اند یک عامل اساسی که سبب شد اعراب بعد از آنکه مسلمان شدند، به ایران حمله کنند و از حمله به ایران بیم نداشته باشند، جنگ ذیقار بود، و این جنگ را یک عامل جنسی ایجاد کرده بود اگر این جنگ رخ نمی داد، به عقیده این مورخین اعراب این جرات را به خود نمی دادند که به ایران حمله کنند.
جریان دیگر، ماجرای معروف آذرمیدخت است. آذرمیدخت یکی از دو دختر خسرو پرویز است که پادشاه ایران شد و بسیار زیبا بود پدر رستم فرخزاد از او خواستگاری کرد. اینجا تاریخ دو جور می گوید، یعنی مجهول است، بعضی می گویند (آذرمیدخت) گفت که "من زن تو نمی شوم ولی اگر محرمانه بیایی حاضرم که عاشق و معشوق یکدیگر باشیم"، اما بعضی می گویند اصلا به او برخورد، مخصوصا فرخزاد را آورد که می خواست به دامش بیندازد.
آذرمیدخت، آجودان مخصوصی داشت که وقتی فرخزاد در نیمه شب آمد، متوجه شد و او را کشت بعضی می گویند روی حسادت این کار را کرد و گفت: "اگر بنا باشد ملکه در اختیار کسی باشد، چرا در اختیار خودم که آجودانش هستم نباشد؟ تو از خراسان راه افتاده ای آمده ای اینجا؟" بعضی ها که خواسته اند این را توجیه کنند، گفته اند نه، به امر خود ملکه کشت، وقتی که کشته شد، ملکه برای این که از خودش دفاع کرده باشد که او قصد سوء به من داشت و فردا نگویند که او عاشقش را بی جهت کشته، دستور داد که جنازه او را دم دروازه به دار کردند برای این که به مردم بگویند این قصد سوء داشت که کشته شد، و مردم نگویند که با همدیگر قرار محرمانه ای داشتند. رستم فرخزاد از خراسان به قصد حمله به دربار ساسانی و کشتن سرداری که پدرش را کشته بود حرکت کرد در همین گیر و دارها بود که حمله اعراب مسلمان شروع شد تازه رستم فرخزاد پدر کشته ای که پدر کشتگی اش هم به واسطه یک عامل جنسی بوده، مامور شد برود از این سلطنت دفاع کند. خود اینها نوشته اند که اول آمد به مداین و عده زیادی را کشت، بعد به جنگ اعراب رفت و نوشته اند اگر لشگر مداین با همین رستم که از خراسان حرکت کرده بود هم فکر و هم عقیده بود و با همدیگر به جنگ اعراب می رفتند، شاید جلوی اعراب را می گرفتند، ولی یک جریان عشقی سبب شد که باز ایرانی ها از نظر نیروی نظامی ضعیف تر بشوند.

منـابـع

مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 94-91

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها