پایه استدلال حکما در اثبات نبوت

فارسی 3941 نمایش |

سبک استدلال حکما در اثبات نبوت با توجه به مسأله احتیاج است که این خودش یک قانونی است، قانون طبیعی هم‏ هست:
هر چه رویید از پی محتاج رست *** تا بیابد طالبی چیزی که جست
مسأله احتیاج این است که اگر یک موجودی در جریان طبیعی خودش، در حیات خودش، در مسیر خودش، به چیزی نیازمند باشد و پیدایش آن چیز هم‏ برای او امکان داشته باشد (این شرط دوم آن است، چون ممکن است نیازی‏ داشته باشد ولی ناممکن باشد)، شیئی به چیزی محتاج باشد و قابلیت اینکه‏ آن چیز به او داده شود وجود داشته باشد، آن وقت اگر داده نشود معنایش‏ این است که قابلیت هست و فاعلیت وجود ندارد، و از نظر فلاسفه هرچه‏ در جهان واقع نمی‏ شود به علت عدم امکان و عدم قابلیت است و هر چیزی که‏ امکان و قابلیت داشته باشد او وجود پیدا می‏ کند. آنها در مسأله انبیاء و نبوت، اول وارد این بحث شدند که نبوت ممکن است (روی حسابهایی که در خود حقیقت وحی بحث می ‏کنیم، یعنی اینکه یک انسان اتصال با جهان دیگر داشته باشد، اول این را فرض کردند و روی حسابهای خودشان ثابت کردند که‏ این یک امر ممکنی است و ناممکن نیست) آن وقت در مرحله بعد آمده ‏اند گفته‏ اند که بشریت به نبوت نیازمند است، یعنی نبوت برای زندگی بشر یک خیر و یک سعادت و یک کمال است. به کمک این دو اصل، یکی امکان‏ اصل نبوت به معنی اینکه بشری اتصال داشته باشد با جهان دیگر و از آنجا الهاماتی و القائاتی به او بشود، و دیگر اینکه با نبودن آنها در زندگی‏ بشر خلای وجود پیدا می‏ کند که منجر به اختلال کلی زندگی بشر می‏ شود، گفته‏ اند پس در نظام جهان ضرورت دارد (آنها وقتی می‏ گویند "وجوب" یعنی ضروری است) که نبوتی وجود داشته‏ باشد.
پس این طرز بیان غیر از آن طرز بیان متکلمین است که به اصطلاح می ‏گویند تکلیف‏ برای خدا معین می ‏شود، چون خدا مکلف است باید کاری را انجام دهد. صحبت تکلیف نیست، صحبت امر دیگری است. اینکه آنها می‏ گویند خداوند فاعل تام است و از ناحیه او منع فیض امکان ندارد، بخل در ذات او وجود ندارد، پس اگر شیئی در نظام وجود، امکان (وجود) و امکان ادامه وجود داشته باشد از طرف او افاضه می‏ شود، غیر از این است که بگوییم چون‏ تکلیف خدا این است باید انجام دهد. یک بیان برای نبوت عامه نه نبوت خاصه، یعنی نه برای‏ اثبات پیغمبری فلان پیغمبر یا پیغمبرانی که در تاریخ آمده ‏اند، بلکه یک‏ بحث کلی راجع به نبوت که در میان بشر نبی وجود دارد و باید وجود داشته‏ باشد، بیانی است که حتی در عرف علماء هم می‏ گویند بیان حکمای اسلامی. در کتابهای حقوقی امروز هم که گاهی در مسأله لزوم قانون بیان می‏ کنند اسمش را می‏ گذارند "بیان حکمای اسلام".


پایه استدلال حکما
به‏ طور کلی در باب خدا یک بحث هست که آیا اگر ما بخواهیم بر خدا استدلال کنیم حتما باید به وسیله‏ چیز دیگر بر خدا استدلال کنیم، یا اینکه به وسیله چیز دیگر بر خدا استدلال‏ کردن یک راه استدلال است و می ‏توان از خود خدا بر خود خدا استدلال کرد؟ عده ‏ای معتقدند که راه صدیقین همان راهی است که از خود خدا بر خود خدا استدلال می‏ کنند، که ما در تعبیرات مذهبی هم در این زمینه زیاد داریم: «یا من دل علی ذاته بذاته» (بحار، ج/ 87 ص. 339) یا امام حسین می‏ فرماید: «ا یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک» (مفاتیح الجنان/ دعای عرفه) آیا غیر از تو از تو ظاهرتر است که من غیر تو را دلیل بر تو بگیرم؟ پس عده ‏ای معتقدند که آن هم راهی‏ است و اشرف. هم هست. مطلب دیگر این است: آیا می ‏توان از خدا بر چیز دیگر استدلال کرد یا نه؟
یعنی ما خدا را معلوم قرار بدهیم و یک چیزی را مجهول، به دلیل اینکه‏ خدا هست پس فلان چیز هم بالضروره وجود دارد، که آن معلومی که ما در برهان خودمان اتخاذ می‏ کنیم خود خدا باشد، یعنی اگر ما نتوانیم خدایی‏ اثبات بکنیم آن مجهول ما هم مجهول است ولی اگر خدا را اثبات کردیم، به دلیل اینکه خدا هست فلان شی‏ء هم هست یعنی این یک ضرورتی است که از وجود خداوند ناشی می‏ شود؟ عده‏ ای معتقدند که بله، این هم خودش یک طرز استدلال است، البته نه اینکه بر همه اشیاء بشود از این راه، از طریق‏ عقلی استدلال کرد، ولی می‏ توان نظام کلی وجود و کلیات وجود را از راه‏ شناختن خداوند کشف کرد.
در باب نبوت عامه یک چنین استدلالی است، نه‏ استدلال از راه متکلمین که بر خداوند واجب است، اگر نکند خداوند به‏ تکلیف خودش عمل نکرده، نه، صحبت ضرورت است نه وجوب و تکلیف. خواسته ‏اند بگویند چون خدا هست، در خلقت خلا وجود ندارد یعنی اگر یک‏ موجودی امکان یک رشد و یک کمال در او باشد و موانعی در کار نباشد، قابلیت از طرف او تمام باشد، از طرف خداوند آن کمال به او افاضه‏ می ‏شود. بعد آمده ‏اند در باب نوع انسان اینجور گفته ‏اند: نوع انسان‏ نیازمند به یک هدایتی هست ماورای هدایت حس و عقل، و امکان این هم که‏ بشر بتواند این را از ماورای خودش، از عالم دیگر تلقی بکند (که نامش‏ وحی هست) وجود دارد، بشر می ‏تواند این را تلقی بکند، پس با نیاز بشر به چنین هدایتی و با امکان‏ اینکه بشر چنین تلقیی بکند (که اینها را با مقدماتی ذکر می ‏کنند) از ناحیه خداوند این فیض بالضروره می‏ رسد. این طرز بیانی است که ذکر کرده ‏اند. حالا معلوم نسیت اینکه‏ می ‏گویند "بیان حکمای اسلام" اول کسی که این را بیان کرده فارابی بوده‏ است یا بوعلی. بوعلی که متعدد در کتابهای‏ خودش این مطلب را متعرض شده است و مثالهایی هم ذکر می ‏کند.

ریشه قرآنی بیان حکمای اسلام
ما به این بیان خیلی کار نداریم، ما می‏ خواهیم ببینیم اصلا خود قرآن‏ هم از این راه رفته است یا نه، این یک راهی است که ساخته و پرداخته‏ متکلمین و حکمای اسلامی است؟ اگر یک راهی صرفا ساخته و پرداخته حکما و متکلمین باشد ضرورتی ندارد که ما حساسیتی داشته باشیم، حرفی است که‏ بشرهایی گفته ‏اند، اشتباه کرده ‏اند یا نکرده ‏اند، ولی اگر یک استدلالی در خود قرآن هم باشد ما بالاخره باید رویش فکر کنیم ببینیم قرآن روی چه مبنا و اساسی این را گفته است. ما در قرآن به آیاتی بر می‏ خوریم که می ‏بینیم‏ این اصل را تأیید می ‏کند. مثلا در سوره انعام آیه 91 در مقام انتقاد منکرین نبوت و وحی اینجور می‏ گوید: «و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شی‏ء؛ و آنگاه كه گفتند خدا چيزى بر بشرى نازل نكرده بزرگى خدا را چنانكه بايد نشناختند.» بعد هم می ‏فرماید: «قل من انزل الکتاب الذی جاء به موسی نورا و هدی‏ للناس؛ بگو چه كسى آن كتاب كه موسى آورده است نازل كرده [همان كتابى كه] براى مردم روشنايى و رهنمود است.» اینجا دو نوع استدلال است: اول می ‏فرماید که "نشناخته ‏اند خدا را آنچنانکه باید بشناسند کسانی که می‏ گویند خدا بر بشری وحی نکرده است."
پس این می ‏خواهد بگوید که "اگر کسی توحیدش درست باشد، اگر کسی خدا را بشناسد و خدا را خدا شناخته باشد چنین حرفی نمی‏ زند که خدایی باشد در جهان و خدا خدا باشد ولی بر بشری وحی نفرستد." این همان استدلال از خداست بر وجود نبوت و وحی. این دیگر آئین‏ نامه هم نیست که برای خدا معین شده باشد. در قسمت دوم استدلال می ‏کند بر امر موجود، و مجموعا چنین می‏ شود: نه خدا را شناخته است و نه این اثر موجود را تشخیص داده است که‏ کتابهای آسمانی باشد. از هر دو راه استدلال شده و به اصطلاح هم دلیل‏ لمی آورده است (چون آن کسی که منکر بوده، خدا را قائل بوده، گفت خدا بر بشر چیزی نازل نکرده. می‏ گوید نه، اگر تو خدا را شناخته بودی چنین‏ حرفی نمی ‏زدی) و هم دلیل انی، زیرا بعد هم استناد می‏ کند به اثرشان، به شاهد و دلیلشان که در خارج وجود دارد که کتاب آسمانی باشد. آیه دیگر در سوره اسراء آیه 95 است در جواب کسانی که می ‏گفتند اگر خدا می‏ خواست رسولی بفرستد و وحیی نازل کند و پیامی برای ما بفرستد چرا یک‏ بشر را بفرستد، باید یک فرشته را می ‏فرستاد.
در جواب اینها جوابهای‏ مختلف و متعدد نوشته شده است که اگر ما فرشته را بر شما می‏ فرستادیم باز باید او را بشری قرار می‏ دادیم «و جعلنا رجلا». به آن استدلال کار نداریم. یک استدلال دیگر این است که: اگر در روی زمین فرشتگانی بودند آن وقت‏ ما بر آنها رسولی از نوع فرشتگان می‏فرستادیم. از این آیه فهمیده می‏ شود که چون شما بشر هستید خداوند برای شما هادی‏ی از نوع بشر می‏ فرستند: فرشتگانی در روی زمین نیستند ولی اگر فرشتگان در روی زمین می ‏بودند ما که‏ خدا هستیم آنها را هم مهمل و بی‏ هدایت نمی‏ گذاشتیم، باز آنها را هم از طریق یک فرشته ‏ای هدایت می‏ کردیم، یعنی ما که ما هستیم نه بشر را مهمل‏ می‏ گذاریم در امر هدایت و نه فرشتگان را. خداوند می فرماید «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند.» (حدید/ 25) که قرآن به‏ طور علت غایی بیان می‏ کند. یعنی ما پیغمبران را فرستادیم برای همین که‏ عدالت در میان بشر برقرار بشود، یعنی قرآن این مطلب را مسلم گرفته‏ است که اگر پیغمبران در دنیا نمی ‏آمدند عدالتی در زندگی بشر وجود نمی‏ داشت، ولی البته چون بنابر اجبار نیست همین مقدار که بشر وسیله‏ داشته باشد، وسیله اینکه عدالتی در کار باشد، که وقتی وسیله بود لابد افراد زیادی به او می‏ گویند این کار خواهد شد.
اگر این نیاز به قانونی که‏ از طرف خدا وحی بشود و مردم به آن ایمان داشته باشند در کار نبود یا بشر از راه دیگر این را تهیه می‏ کرد، این منطق قرآن منطق کاملی نبود که چون بشر به قانون و به عدالت نیاز دارد پس خدا پیغمبران را می‏ فرستند. این همان استدلال است، چیز دیگری نیست. قرآن استدلال بر خدا را که از طریق مخلوقات می‏ کند، از دو راه بلکه از سه راه می ‏کند: یکی اینکه اصلا این‏ موجودات را حادث و مخلوق می‏ داند، می ‏گوید اساسا کی اینها را به وجود آورده؟ به دلیل اینکه نبوده ‏اند و پیدا شده‏ اند، نیستند و تغییر و تبدیل‏ می ‏پذیرند و پیدا می‏ شوند، می‏ گوید خدا خالق است. دلیل دیگر نظم موجودات است و این هم در قرآن زیاد تکرار شده است، استدلال به نظم ماهرانه ‏ای که نشان می‏ دهند ناظم مدبری داشته است که از این نظر عالم حکم یک ساختمانی را دارد که وضع ساختمان و ترتیب اجزائش‏ نشان می‏ دهد که عمدی در کار بوده است که هر چیزی را در جایی برای منظوری‏ قرار بدهد، همین طور که نوشته ‏های یک کتاب، ترتیب کلمات و حروف بر علم نویسنده آن دلالت می ‏کند، و همچنین یک مصنوع مثل ماشین یا ساعت و یا ساختمان بر صانع آن دلالت می‏ کند.
یک استدلال دیگری در قرآن است و آن غیر از این دوتاست و از راه‏ هدایت و رهبری موجودات است و این از مختصات قرآن است که تفکیک کرده‏ است میان اصل نظم و اصل هدایت، یعنی آن را یک چیز می‏ داند و این را چیز دیگر، در میان کسانی که متوجه‏ این نکته شده ‏اند اول کس ظاهرا فخرالدین رازی است که در تفسیر خودش‏ می ‏گوید بر خلاف آنچه که متکلمین خیال می‏ کنند، قرآن این دو را از یکدیگر تفکیک کرده است. چطور می‏ شود هدایت را از نظم تفکیک کرد؟ ممکن است‏ بگویید همان است، چیز دیگری نیست. اگر ساختمان موجود یک شی‏ء برای‏ راهی که می ‏رود کافی باشد، آن دیگر هدایت علیحده ‏ای ندارد، مثل اینکه‏ یک سفینه را طوری می‏ سازند که خود سفینه و آن ساختمان داخلی و ماشینیش‏ کافی است، یعنی مجموع علل فاعلی که در آن گنجانده ‏اند کافی است که او را پیش ببرد و هدایت کند، همان نظمش هادی او هم هست.
ولی گاه یک‏ نوع هدایتهایی در شی‏ء هست که این ساختمان برای آن هدایت کافی نیست، یک چیز دیگری غیر از ساختمان مادی‏ش باید باشد، مثل یک کششی که از جلو دارد این شی‏ء را می ‏کشد و می ‏برد. می‏ گویند علل فاعلی کأنه سائق است‏ یعنی از پشت سر شی‏ء را می ‏راند و به جلو می ‏برد، علت غائی مثل قائد است که از جلو می‏ کشد، مثل‏ یک جذبه‏ ای که یک شی‏ء را به سوی خودش می‏ کشد. ما از قرآن چنین استنباط می ‏کنیم که گذشته از این نظم بسیار دقیقی که در اشیاء هست، قوه هدایتی‏ در اشیاء وجود دارد که اینها را می‏ کشاند. در آنجا ما بحث کردیم این‏ هدایتهای عجیبی که در اشیاء مخصوصا در جانداران هست، نظم داخلی و نظم‏ ماشینی‏شان، برای چنین هدایتی کافی نیست خصوصا آنهایی که از نوع ابتکار است و حتی از نوع تطبیق دادن خود بر احتیاجات جدید و احتیاجات غیر پیش بینی شده است. این یک اصلی است که در قرآن خیلی هم روی آن تکیه شده است، اصل‏ هدایت اشیاء، و قرآن می‏ فرماید که ما هیچ چیزی را عاری از هدایت خلق‏ نکردیم: «ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی» (طه/ 50) (با "ثم‏" ذکر کرده است) در ساختمان هر چیزی آنچه که برای آن چیز لازم است‏ قرار دادیم و سپس او را هدایت کردیم.
این "کل شی‏ء" یعنی هر موجودی، در هر مرتبه ای، به هر نوع هدایتی که نیاز دارد و در مسیر تکاملی آن قرار گرفته است آن‏ هدایت به او داده شده است. بنابراین ما باید ببینیم که انسان در چه‏ مرتبه‏ ای و در چه مرحله‏ ای از تکامل است و در آن مرحله به چه هدایتهایی‏ نیازمند است. اگر ما نیازمندی را ثابت کردیم (ممکن است شما آن را قبول نکنید، آن یک حرفی است، ولی اگر نیازمندی بشر را به هدایت وحی‏ قبول کردیم) به حکم قرآن که هیچ موجودی در مرتبه‏ ای که احتیاج دارد به‏ یک هدایت، مهمل گذاشته نمی‏ شود، باید قبول کنیم چنین هدایتی وجود دارد. باز نظیر این است: « الذی خلق فسوی* و الذی قدر فهدی؛ همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد. و آنكه اندازه‏ گيرى كرد و راه نمود.» (اعلی/ 2- 3)
آنجا هم باز خلقت و تسویه و تعدیل و تکمیل (ساختمان شی‏ء) علیحده ذکر شده، و هدایت به عنوان یک امر علیحده ذکر شده است. «و لکل وجهة هو مولیها؛ و براى هر كسى قبله ‏اى است كه وى روى خود را به آن [سوى] مى‏ گرداند.» (بقره/ 148) این همان اصل غائیت است. هر چیزی در جهان یک‏ وجهه‏ ای، یک طرفی دارد، یک غایتی دارد که آن غایت را پیش می‏ گیرد. یعنی اشیاء تنها از پشت سر رانده نمی‏ شود که همین علل مادی باشد، به‏ سوی جلو هم کشیده می‏ شوند، یک جاذبه ‏ای هم در جلو دارند که راه خودشان را به واسطه آن جاذبه‏ ای که از جلو آنها را می‏ کشد به سوی کمال آینده خودشان‏ می‏ پیمایند.
در مبحث "تکامل" هم علمای‏ امروز هم رسیده ‏اند به اینجا که بر خلاف آنچه که داروین و بسیاری اشخاص‏ دیگر می ‏پنداشتند که تکامل یعنی جمع شدن شرایط مادی، این امر کافی‏ نیست برای اینکه جاندارها به این تکاملی که پیدا کرده‏ اند برسند، در عین‏ حال یک هدایتی هم هست، یک کشیدنی هم هست که اینها را از این مسیرها دارد عبور می ‏دهد، یعنی مجموع آن شرایط مادی کافی نیست که جاندار به‏ آنجا برسد، باز در میان این مجموع علل و شرایط، دارد رهبری و هدایت‏ می‏ شود. بنابراین وقتی که قرآن مسأله هدایت را به صورت یک اصل کلی به ما تلقین و القاء می‏ کند و می‏ گوید هیچ چیزی خالی از هدایت نیست، پس اگر نیاز به یک هدایتی و نیز امکانش به قول بوعلی ثابت شد (بوعلی‏ می ‏گوید صرف اینکه بگویید ما به چنین چیزی نیاز داریم پس باید باشد، کافی نیست، باید ببینیم امکانش هم در کار هست یا نه. وقتی امر محال‏ شد که دیگر پیدا نمی ‏شود) اگر ما نیاز بشر به هدایت نبوت و امکان‏ وجود چنین هدایتی را یعنی امکان اینکه بشر بتواند وحی را از خدا تلقی‏ بکند ثابت کردیم، از ناحیه خداوند قصور و نقص و منع و بخلی در کار نیست، قطعا چنین چیزی وجود دارد.
این سبک استدلال بر نبوت عامه است، ولی از اینکه البته نمی ‏شود استدلال کرد که موسی پیغمبر بوده، عیسی پیغمبر بوده، ابراهیم پیغمبر بوده، حضرت رسول پیغمبر بوده ‏اند، چون این استدلال یک "کلی" است و به فرض اینکه تمام باشد فقط نشان می‏ دهند که در میان افراد نوع بشر وحیی‏ وجود دارد اما آنها که وحی را تلقی می ‏کنند چه کسانی هستند، آن را دیگر باید از راه آثار خصوصی و به قول خود قرآن از آیات و بینات هر پیغمبری جداگانه به دست آورد.

منـابـع

مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 42-41 و 63- 69

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد