ویژگیهای انسان خودساخته
فارسی 4507 نمایش | رسول اکرم که اسوه سالکان کوى نزاهت است، قبل از هر کسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهیان کوى تطهیر و تزکیه را به این اصل، رهبرى کرد. در جوامع روایى از برخى همسران پیامبر نقل شده است که خلق آن حضرت قرآن بود: «و کان خلقه القرآن » (محجة البیضاء، ج 4، ص 120) و از آن جهت که حضرت، اسوه امت است: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة؛ مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند» (احزاب/ 21) تلاش آن حضرت در این است که سالکان کوى خود را متخلق به قرآن کند.
پیغمبر در حدیثى که خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسیم می کند میفرماید: «اربع من کن فیه کان فی نور الله الاعظم؛ اگر چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در یک انسان وارسته راه یابد، او در فضاى نور اعظم خدا زندگى می کند» و روشن است که اگر کسى در فضاى نور اعظم خدا زندگى کند، محیط زیست او روشن است. نه خود او تیره است، نه اطراف او و کسانى که با او مربوطند در تیرگى به سر مى برند. چنین شخصى نه تنها روشن است بلکه روشنگر جامعه و مصداق کامل «و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس؛ و نورى برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود» (انعام/ 122) است. اگر ما به این امور، متخلق شویم، هنگامى که مردم ما را ببینند به یاد خدا می افتند. گرچه ما با دیدن برخى انسانها به یاد خدا مى افتیم و این، براى ما کمال است؛ ولى چرا ما چنین نباشیم که مردم با دیدن ما به یاد خدا بیفتند که آن کمال برتر است؟
آن ارکان چهارگانه چنین است: «من کانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و انی رسول الله، و من اذا اصابته مصیبة قال انا لله و انا الیه راجعون و اذا اصاب خیرا قال الحمد لله رب العالمین و اذا اصاب خطیئة قال استغفر الله و اتوب الیه؛ کسی که تکیه گاهش در زندگی گواهی به توحید و رسالت من است و کسی که در برخورد با مصیبت بگوید: ما برای خدائیم و به سویش برمی گردیم و در برخورد با خوبی ها می گوید حمد برای پروردگار جهانیان است و هنگام گناه و لغزش بگوید از خدا آمرزش می طلبم و به سویش باز می گردم » (بحار، ج 74، ص 134).
رکن اول: این که شخص، در پناه توحید و نبوت زندگى کند و معصوم از گزند الحاد و آسیب شرک باشد. عصمت بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى که مخصوص انبیا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام که بهره مؤمنان ناب است. کسى که در قلعه توحید و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. کلمه «لا اله الا الله » قلعه و حصن حصین خداست و موحد معتقد در این قلعه امن به سر می برد. اگر نگهبان قلعه اى، خدا باشد، چه چیزى می تواند به متحصن در آن آسیب برساند؟ این رکن، به منزله زیربنا و سه رکن دیگر مبتنى بر این اصل زیربنایى است.
رکن دوم: این که اگر رویداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلکه کلمه استرجاع را بر زبان آورد: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون؛ آنها که هر گاه مصیبتى به ایشان میرسد، میگویند: ما از آن خدائیم و به سوى او بازمی گردیم!» (بقره/ 156) و اجراى این دستور، به این معناست که منطق آنان این است که مبدا و معاد همه اشیا، خداست. در محاورات وقتى میگوییم: حرف فلان گروه این است، یعنى منطقشان این است، عقیده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصیبت، استرجاع است البته این منطق در حال مصیبت ظهور میکند و می گوید جا براى تاسف نیست، تاسف در این نیست که امانت را به صاحب اصیلش دادیم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست که چرا نشناخته بودیم که این شخص یا این شى ء، امانت است و به آن دل بسته بودیم.
رکن سوم: این که اگر کار خیرى از دست او نشئت گرفته یا نیت پاکى از قلب او گذشته و قدم خیرى برداشته است آن کار خیر علمى یا عملى را به خود اسناد ندهد و نگوید من کردم، بلکه بگوید: خدا را شکر که توفیق آن علم یا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام این کار خیر زمینه موفقیت او را فراهم مى کند و دیگر راهزن او نیست. چون او حمد خدا می گوید نه حمد خود و ذات اقدس اله هم می فرماید: هر نعمتى به شما رسیده است، از ناحیه خداست: «و ما بکم من نعمة فمن الله ثم اذا مسکم الضر فالیه تجرون؛ آنچه از نعمتها دارید، همه از سوى خداست! و هنگامى که ناراحتى به شما رسد به درگاه او لابه و زاری می کنید! (نحل/ 53). این اصل کلى، ایجاب میکند که انسان شکر منعم کند نه شکر متنعم. کسى که ثناگوى خود است، غافل است و به جاى این که ولى نعمت را بستاید، متنعم را ثنا مى کند.
رکن چهارم: انسان گاهى اشتباه میکند و مانند انبیا و ائمه (ع) معصوم نیست. اما اگر مومن، اشتباهى مرتکب شود، فورا استغفار میکند و «استغفر الله ربی و اتوب الیه » می گوید. خلاصه آن که سخن رسول اکرم که میفرماید: عصمت امر و نگهدار حیات هر کس اعتقاد به توحید و رسالت است، با تحلیل عقلى کاملا قابل تبیین است، چون عقیده، حافظ معتقد است. قضیه را از این جهت، عقد مى نامند که بین محمول و موضوع آن، پیوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با یکدیگر، رابطه نداشته باشد، قضیه محقق نیست، بلکه مرکب تقییدى غیر تام است. از سوى دیگر، یک عالم و متفکر، جان خود را به محصول آن قضیه، گره میبندد و به مطلبى که علمى بودن آن مسلم است، معتقد می شود. پس عقد، از آن قضیه و اعتقاد، آن گره خاصى است که بین جان متفکر و نتیجه آن قضیه برقرار می شود.
از سوى سوم، بین هستى و حیات انسان و بین عقیده، گره خاصى برقرار است که این پیوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذیب و تزکیه، از این عنصر سوم شروع مى شود. اگر کسى به امرى معتقد باشد، آن عقیده، او را به خود می بندد و گره میزند و رها نمیکند و به دست وسوسه ابلیس، از درون و دسیسه گران، از بیرون نمیسپارد و هم از این رو کلمه «لا اله الا الله » قلعه است، قلعه اى که در درون خود ماست و صیانت اعتقاد که عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نیست آسیب نخواهد بود زیرا منشا هر آفتى که از بیرون، دامنگیر ما می شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبى به ما نمی رسد، چون: «هر آن غافل زید، غافل خورد تیر». در روایات، از امام صادق (ع) آمده است که: «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شی ء من الوحوش الا...؛ هیچ پرنده اى در حال ذکر تیر نمیخورد و هر تیرى که به هر پرنده در میدان شکار می رسد در حال غفلت اوست!» (بحار، ج 61 ص 24). امثال این روایات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربیتى دارند.
زى بندگى
ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو میکند: یکى این که انسان میتواند در فضاى باز و مطلق، حرکت کند و از دیدگاههاى وسیع، برخوردار باشد همه جا در سایه عنایت خدا حضور داشته باشد. دیگر این که هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبودیت را رها نکند؛ زیرا خارج شدن از قید عبودیت همان و هلاکت همان! براى روشن شدن این دو مطلب، مثال محسوسى زده مى شود تا درک آن معقول را آسان کند، اگر کسى بخواهد در عمق اقیانوس بیکرانى غواصى کند یا در سینه باز و وسیع آفاق بگردد میتواند؛ ولى به این شرط که حفاظ دریایى را در دریا و حفاظ آسمانى را در آسمان از تن دور نکند. اما اگر چنین غواصى وقتى به دریا رسید لباس غواصى را از تن به درآورد، به درآوردن همان و هلاکت و غرق شدن همان! نیز اگر کسى بخواهد در فضا به یکى از کرات آسمانى، سفر کند، باید آن لباس مخصوص فضایى را در برکند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همان و سقوط و هلاکت همان!
ذات اقدس خداوند، به انسان این پروبال را داده که در همه اسماى الهى سفر کند؛ دنیا، برزخ، قیامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از این که از این دنیا رخت بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود؛ چنانکه قرآن میفرماید: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین؛ چنان نیست که شما خیال میکنید اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمی کرد)* قطعا شما جهنم را خواهید دید!* سپس (با ورود در آن) آن را به عین الیقین خواهید دید» (تکاثر/ 5-7).
شما اگر علم الیقین داشته باشید، قبل از این که بمیرید، قیامت و جهنم را مى بینید. بنابراین، راه شهود اسرار غیبى، باز است، اما این راه آزاد و باز، لباس و حجاب خاص طلب می کند. اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حرکت کند، باید به سلاح فضانوردان، مسلح باشد. انسان چه بخواهد راه اندیشه حصولى را طى کند و چه بخواهد راه شهود را بپیماید باید عبد صالح خدا باشد. عبودیت و بندگى، حفاظ این غواصى است و اگر لحظه اى از این بندگى خارج شد و به میل خود عمل کرد، خروج از زى بندگى همان و هلاکت در تیه (بیابان نادانی) جهالت و ضلالت همان.
داعیه ربوبیت!
انسان، براى نیل به آن دنیاى مطلق م یکوشد تا خود را از این قید به درآورد، ولى نمی داند رسیدن به فضاى اطلاق باید از روزنه همین لباس مقید باشد. شیطان به انسان نیرنگ می زند که این اطلاق با خروج از زى بندگى امکان پذیر است و این دسیسه اوست اما بر اساس هدایت ذات اقدس اله، انسان میتواند در فضاى باز و مطلق سفر کند ولى اولین و آخرین شرطش، پوشیدن جامه بندگى است. شیطان در مورد حضرت آدم از همین راه، نفوذ کرد: «فوسوس الیه الشیطان قال یا ادم هل ادلک على شجرة الخلد و ملک لا یبلى؛ پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم! آیا میخواهى تو را به درخت زندگى جاوید، و ملکى بی زوال راهنمایى کنم؟!» (طه/ 120).
او گفت: اى آدم: آیا می خواهى تو را به ملک جاویدان و عالمى که کهنگى در آن راه ندارد، راهنمایى کنم؟ البته این خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنین خواسته اى می رساند ولى شیطان میخواهد انسان را برهنه کند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلکه از این مقید هم بیفتد. بر اساس این تحلیل، هر گناهى که انسان انجام می دهد، می خواهد از زى بندگى بیرون برود و خواست خود را حاکم کند؛ یعنى، داعیه ربوبیت دارد و اصولا گناه یعنى داعیه خدایى داشتن. این که در قرآن کریم آمده است: «افرایت من اتخذ الهه هواه ؛ آیا دیدى کسى را که هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو میتوانى او را هدایت کنى (یا به دفاع از او برخیزى)؟!» (جاثیه/ 23) از همین حقیقت، حکایت میکند هیچ گناهى از هیچ گناهکارى، سر نمیزند مگر این که آن گناهکار می خواهد ادعاى خدایى کند و بدى گناه، همین است. چون او می خواهد با این کار، از مرزى که ذات اقدس اله براى او به عنوان حد الهى مشخص کرده، تعدى کند و راه او باز باشد: «بل یرید الانسان لیفجر امامه ؛ (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او می خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!» (قیامت/ 5) و چنین کسى، بنده خدا نیست. به همین جهت انسان، قبل از این که گناه کند با خدا در نبرد است. اگر چه این تعبیر، در قرآن درباره بعضى از گناهانى که قبح آن بسیار زیاد است، آمده اما روح و باطن هر گناهى چنین است.
ذات اقدس اله رباخوار را که نظم اقتصادى جامعه را بر هم می زند چنین تحدید و تهدید میکند: «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم روس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون؛ اگر (چنین) نمی کنید، بدانید خدا و رسولش، با شما پیکار خواهند کرد! و اگر توبه کنید، سرمایه هاى شما، از آن شماست (اصل سرمایه، بدون سود) نه ستم میکنید، و نه بر شما ستم وارد می شود. (بقره/ 279). اگر دست از ربا خوارى برنمیدارید، پس با خدا اعلام جنگ کنید. رباخوار ادعاى خدایى می کند چون او میگوید: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحیح است ولى خدا میفرماید: پول، مانند مسکن نیست تا آن را اجاره دهید، و این اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.
کسانى هم که امنیت جامعه را بر هم می زنند، به جنگ با خدا و پیامبر دست می زنند: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلو او بصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض دلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم؛ کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند، و اقدام به فساد در روى زمین میکنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند،) فقط این است که اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، بعکس یکدیگر، بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایى آنها در دنیاست و در آخرت، مجازات عظیمى دارند. (مائده/ 33). سر این که اگر کسى گناه کند و آن را حلال شمارد براى همیشه در جهنم مخلد است و بخشوده نیست، اما اگر کسى گناه کند و آن را حرام بداند، امید توبه و بخشش او هست، همین است؛ زیرا استحلال کننده مستقیما رو در روى خدا ایستاده و مستکبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم میدارد چنین شخصى کافر است.
ترجیح خواسته خدا
امام صادق از رسول گرامى نقل می کند که ذات اقدس اله فرمود: «لا یوثر عبد هوای على هواه الا جعلت غناه فی نفسه و کفیته همه و کففته ضیعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و کنت له من وراء تجارة کل تاجر؛ هر بنده ای که خواست مرا بر خواسته اش مقدم کند بی نیازی را در وجودش قرار می دهم و اندوهش را برطرف می کنم و مالش را حفظ می کنم و روزی اش را در آسمان ها و زمین تضمین می کنم و در معامله با هر تاجری پشتیبانش هستم» (بحار، ج 67، ص 75).
طبق این حدیث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هیچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمیدارد مگر این که پنج فضیلت را بهره او می سازم: اول: این که روح بی نیازى را در او زنده می کنم و این، نصیب هر کسى نمی شود. چنانکه دیده می شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر میدهد با این که امکانات مادى آنان به قدرى است که اگر بقیه عمر را در گوشه اى بنشینند و کار نکنند نیز، نیازى ندارند، ولى با این حال در عذاب تهى دستى گرفتارند.
ائمه (ع) فرموده اند: «من اصبح وامسى والاخرة اکبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...؛ هر کس صبحگاهان و شبانگاه بالاترین فکر و غصه اش آخرت باشد خداوند بی نیازی را در دلش می نهد» (همان، ج 70، ص 104). اگر کسى مسیر صحیح اقتصاد را طى نکند، خداوند فقر را پیش دو چشم او مجسم میکند. او وقتى هنگام صبح از بستر برمیخیزد، صحنه هراسناک فقر و گدایى را پیش چشمش می بیند و بین محل زندگى و محل کار نیز آنچه میبیند منظره رعب آور فقر است و هنگامى که به دفتر کار، وارد می شود، در و دیوار مغازه اش تابلو گدایى است! همیشه در این فکر است که مبادا کالایى که خریده شد، ارزان شود یا او سودى نبرد یا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زیباى توانگرى را می بیند. خداوندى که به این همه مار و عقرب، حیوانات حلال و حرام گوشت دریا و صحرا و کافران روزى می دهد، آیا انسان مؤمن را بى روزى می گذارد؟ تحصیل هزینه زندگى و مبارزه با کسانى که حق دیگران را غصب میکنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است اما روح توانگرى داشتن، یک نوع فضیلت اخلاقى و نزاهت روح است. دوم: او را از اندوه و غم میرهانم. سوم: نمی گذارم کالاى تجارى و زراعى او ضایع شود. چهارم: آسمان و زمین را مسئول تکفل روزى او میکنم. پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در کنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى میکند و نمی گذارم حیثیت او آسیب ببیند.
بهبود رابطه با خدا
امام علی می فرماید: «من اصلح ما بینه و بین الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بینه و بین الناس؛ هر که رابطه خود با خدا را اصلاح کند، خداوند رابطه او با مردم را اصلاح می کند » (نهج البلاغه، حکمت 89). حدیث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشکلات مالى و امور داخلى بود و این حدیث نورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است. کسى که در جامعه مشکلى دارد و می خواهد رابطه بین او و دیگران بهبود یابد، باید رابطه بین خود و خداى خود را نیکو و مستحکم کند. چون زمام دلهاى مردم به دست خداست و شرط نیکو شدن روابط بین او و دیگران، نیکو ساختن رابطه بین خود و خداست. راهى که ما را به این هدف والا می رساند، تفکر است.
معصومین (ع) فرموده اند: «تفکر ساعة خیر من قیام لیلة؛ یک لحظه فکر کردن از بسیارى از عبادتهاى بیفکر بالاتر است». اگر عبادت با فکر باشد، به مراتب از فکر تنها بالاتر است و اگر عبادت بیفکر باشد، فکر، خودش بهترین عبادت است و انسان را به عبادتها می رساند. اهل بیت عصمت (ع) آیین فکر کردن را نیز به ما آموخته و گفته اند: تفکر این است که مثلا انسان به سرزمین یا خانه هاى ویران شده برسد و بگوید: «این ساکنوک؟ این بانوک؟» (کافى، ج 2، ص 54، باب التفکر، ح 2) بنیانگذاران و ساکنان تو کجایند؟ این فکر، انسان را متنبه میکند و این مثال است وگرنه خانه هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست دیگر منتقل می شود. اگر چه خانه هاى ویران، پیام گویاترى دارند وگرنه هر چه از مسیر دیدگان انسان می گذرد، عامل پند و نصیحت است. همان گونه که امام کاظم (ع) در جواب هارون فرمود: «ما من شی ء تراه عینک الا و فیه موعظة؛ هر چه از مسیر چشم تو میگذرد، واعظ است و اندرز می دهد». تفکر یک لحظه، این نقش را دارد که انسان را بیدار و هشیار میکند.
حسن ظن به خدا
امیدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزیدن و اشتباه امید عفو و بخشش دارد و با این امید از خواب برمیخیزد. جمله اى که در دعاى نورانى کمیل آمده: «ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک؛ این گمان ما به تو نیست و از فضل تو این گونه انتظاری نداشتیم » در دنیا هم جا دارد و اختصاصى به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا این است که انسان، با کریم، ستار و غفار روبروست. در این صورت، سعى می کند که به جنگ کریم نرود و اگر اشتباهى مرتکب شد، از جامه کرامت کریم، مددى بگیرد و خود را با آن بپوشاند و به این ترتیب، این حسن ظن، مایه نجات انسان است. در قیامت اگر کسى را که در دنیا پرده دین را ندرید و با اعتراف به حرمت گناه، گناه کرد و گفت: «ربنا غلبت علینا شقوتنا؛ پروردگارا! بدبختى ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم» (مؤمنون/ 106)، بخواهند به دوزخ ببرند، عرض میکند: «ما هکذا الظن بک؛ خدایا، گمانم این نبود که مشمول گذشت شما نشوم»، ندا می رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض می کند: گمان من این بود که من با ستار، کریم، غفار، حنان و منان روبرویم نه با قهار. آنگاه دستور میرسد که او را عفو کنید.
ولى اگر در دنیا این عقیده حاصل نباشد، در آخرت این مطلب هرگز به زبان کسى جارى نخواهد شد. انسان باید در دنیا به این معنا معتقد و سیرت و سنت او با این اعتقاد، آمیخته باشد تا در آخرت بتواند چنین سخنى را بگوید. چون هیچ کس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمی زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چیزى دیگر نخواهد بود. بنابراین، اگر کسى با خدا سخنى گفت و عرض کرد: «ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک »، معلوم مى شود عمرى را در دنیا با همین سنت حسنه گذرانده که در آن روز به او اجازه چنین درخواستى را میدهند. البته این طور نیست که خدا همگان را ببخشد، بلکه: «یغفر لمن یشاء؛ هر کسى را خودش مصلحت بداند می بخشد» (مائده/ 18) و چون حکیم على الاطلاق است، خواست او بر اساس حکمت است، و از آسیب مشیت جزافى و اراده گزافى مصون است.
منـابـع
آیت الله جوادی آملی- مبادى اخلاق در قرآن کریم- بخش دوم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها