تفسیر آیه 15 سوره یوسف در بیان بغض برادران یوسف(ع)
فارسی 6190 نمایش |خداوند متعال در آیه 15 سوره مبارکه یوسف می فرماید: "فلما ذًهبٌو به وجمعٌو ان یًجعلٌوهٌ فی غیبتِ الجب و اوحینا الیه لًتٌنبِئنًهٌم بامرهِم هذا و هٌم لا یشعٌرٌون"
ترجمه:
«هنگامی که ]برادران[ او ]یوسف[ را با خود بردند و تصمیم گرفتند او در نهانگاه چاه قرار بدهند، ما به او وحی کردیم که آنها را در آینده از این کارشان آگاه خواهی ساخت؛ در حالی که آن ها توجه ندارند.»
حضرت یعقوب علیه السلام مایل به بردن یوسف نبود ولی در برابر اصرار برادران تحت شرایط خاصی قرار گرفت که چاره ای جز رضا دادن نداشت. تا برون شهر آن ها را مشایعت کرد و با قلبی آکنده از غصه و غم، از آن ها جدا شد. طبیعی است تا در چشم انداز یعقوب بودند، برادرها به یوسف اظهار محبت می نمودند، او را در بغل می گرفتند، این به آن می داد و آن روی دوش خود سوار می کرد، دیگری روی گردن خود می نشانید تا وقتی که دور شدند و مطمئن شدند که دیگر پدر، آنها را نمی بیند آن وقت بغض باطنی شان نسبت به یوسف ظاهر شد. آن کودک ناتوان را انداختند روی زمین و بنا کردند زدن و سیلی های سخت بر سر و صورتش نواختن. از هر کدام به دیگری پناه می برد و او پناهش نمی داد. این جزئیات در آیه نیامده است، همین قدر می فرماید: «فلما ذًهبٌو به وجمعٌو ان یًجعلٌوهٌ فی غیبتِ الجب"، «وقتی یوسف را بردند و همگی متفق بر این شدند که او را در مخفیگاه چاه قرار بدهند».
به هرحال آن ها بنای شان بر این شد که یوسف را در "غیابتِ الجب" قرار بدهند. معلوم می شود که می خواستند کاری بکنند که او زنده بماند ولی طوری باشد که اگر کسی بالای چاه آمد، او را نبیند. حالا از نکات جالب توجه درآیه ی شریفه ی این است که به اصطلاح اهل ادب- جواب لما در ظاهر آیه نیامده است چون کلمه ی (لما) وقتی که در کلام بلیغ به کار برده می شود، جواب می خواهد "فلما ذًهبٌو به" پس از اینکه او را بردند و تصمیم بر این گرفتند که او را در میان چاه قرار دهند، و چه شد؟ دیگر سخنی از آن واقعه به میان نیامده و مجرای سخن عوض شده و رفته روی مطلب دیگری که: "و اوحینا الیه" و ما به او وحی کردیم.
اگر کلمه ی "واو" در وسط نبود، ممکن بود بگوییم «اوحینا» جواب «لما» است که "لما ذهبوا به اوحینا الیه"، بعد از این که او را بردند و در میان چاه انداختند، ما به او وحی کردیم ولی چون واو در وسط هست پیداست که واو استیناف است و جواب(لما) ذکر نشده است و خوب نشان می دهد که در حین اجرای عمل، وقایعی پی آمده که ناقل حکیم، از نقل آن ها خودداری کرده و سخن از مطلب دیگری به میان آورده است. اینجاست که حس کنجکاوی تحریک می شود و می خواهد بفهمد چه حوادثی بوده که خداوند حکیم از نقل آن باز ایستاده است و به عبارتی جمله ی محذوف در آیه که جواب (لما) است حاکی از چه مطلبی است؟
اینجا مرحوم استاد علامه ی طباطبایی در تفسیر «المیزان» نکته ای دارند و می فرمایند، بلاغت یک متکلم بلیغ و حکیم اقتضا می کند که وقتی یک جریانی را نقل می کند، پس از ذکر مقدمات آن، به نقطه ی حساسی می رسد و می بیند اگر بخواهد آن را بیان کند نه گوینده توانایی گفتن آن را دارد و نه شنونده یارای شنیدن آن را. یعنی بس که مصیبت سنگین است و حادثه فوق العاده عظیم، اگر بخواهد عظمتش محفوظ بماند، باید سکوت کند و حقاً بعضی از مطالب این گونه است که آدم اگر بخواهد عظمت آن را حفظ کند راهش سکوت است و خود این سکوت، دلالتش بر سنگینی مطلب، روشن تر از گفتن آن است.
گاهی انسان یک حادثه ی فجیعی را دارد نقل می کند، مقدمانتش را ذکر می کند و می رسد به یک نقطه ی پرهیجان، آنجا احساس می کند که دشواری نقل مطلب، مقتضی سکوت است. همین که سکوت کرد شنونده خودش می فهمد که مطلب سنگین است و گویی در قالب گفتن و شنیدن نمی گنجد. اینحاست که خود سکوت از نقل جریان، کاشف از عظمت مصیبت است. حالا اینجا در داستان حضرت یوسف و برادران از همین قبیل است و آن گونه که در تاریخ و بعضی روایات آمده است حادثه ای بسیار دلخراش و جگر سوز است.
یک کودک هفت ساله و آن هم برادر باشد و شدیداً محبوب قلب پدر، او را ببرند در بیابان پرخار و پرسنگلاخ، آنگاه او را پس از اذیت و آزار فراوان کنار چاه بیاورند و پیراهن از تنش کنده و طناب به کمرش ببندند که به چاهش بیندازند. طبعاً کودک در آن حال دست به دامن برادرها شد اما دست به دامن هر کدام می زد، با مشت و لگد مواجه می گردید. دست به اطراف چاه می افکند که شاید دستگیره ای بیابد و آن را بچسبد و خود را از افتادن به چاه نگه دارد اما موثر نشد و در میان چاه آویخته شد و بین راه طناب را بریدند و او به قعر چاه افتاد.
این مصبیت به راستی که سنگین است و لذا خداوند حکیم براساس همان قانون بلاغت که گاهی سکوت از نقل یک مطلب، عظمت آن را بهتر می رساند تا گفتن آن؛ به این نقطه که رسیده است از نقل دنباله ی جریان سکوت کرده و فرموده است: "فلما ذًهبٌو به وجمعٌو ان یًجعلٌوهٌ فی غیبتِ الجب"، پس از اینکه یوسف را بردند و متفق القول شدتند که در میان چاهش بیفکنند، چه شد؟ دیگر سکوت! سکوت! دیگر ار دنباله ی آن جریان هیچ حرفی به میان نیاورده و رفته به سراغ مطلب دیگری که "و اوحینا الیه" ما در میان چاه به سراغش رفتیم.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - از صفحه 63 تا 66
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها