بیان عفاف آیه قرآن در درخواست زلیخا از حضرت یوسف (ع)
فارسی 3928 نمایش |خداوند متعال در آیه 23 سوره مبارکه یوسف (ع) می فرماید:
"ورودتهٌ التی هٌو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابوبً و قالت هیت لک قال معاذ الله انهٌ ربی احسن مثوای انه لا یفلحٌ الضلِمٌون"
«و آن زن که یوسف درخانه ی او بود، از وی درخواست کامجویی کرد و تمام درها را بست و گفت: بیا که من در اختیار توام. یوسف گفت: پناه می برم به خدا، او صاحب اختیار من است و منزلت مرا گرامی داشته است. به یقین ظالمان، رستگار نمی شوند.»
یوسف، جوانی است که جمال و زیبایی اش محیر العقول است و مورد تمایل و عشق سوزان زنی قرار گرفته که او نیز از زیباترین زنان عصر خود می باشد و علاوه بر آن همه گونه قدرت در اختیار دارد و یوسف به عنوان برده ی او در خانه ی اوست و چاره ای جز اطاعت فرمان او ندارد. حالا خدا می فرماید:
"ورودتهٌ التی هٌو فی بیتها عن نفسه"
«آن زنی که یوسف در خانه ی او بود، بنای مراوده با یوسف را گذاشت».
کلمه ی «مراوده» یعنی انسان از کسی چیزی بخواهد که رأیش مخالف با خواست اوست؛ ناچار از راه مکر و حیله خدعه وارد می شود اما با آرامش و ملایمت، نه با تندی و خشونت. طوری عمل می کند که رأی او را بزند تا آن چه را می خواهد از او برباید. حالا گاهی کسی می خواهد پول کسی را برباید یا خانه ی کسی را برباید و گاهی می خواهد خودش را برباید.
جمله "عن نفسه" نشان می دهد که ربودن خود یوسف منظور بود. آن در مقام مراوده ی با یوسف در آمد، یعنی بنای رفت و آمدهای مکرر و ملازمت های مستمر و مداوم با یوسف گذاشت. کودکی ازسن 7 یا 9 سالگی وارد این کاخ شده و تا سن 18 -17 سالگی آنجا بوده و در تمام این مدت آن زن در حال مراوده ی با اوست یعنی با رفتار و گفتارش، با انوع و اقسام حرکات و سکنانش می کوشد دل او را برباید؛ آن هم با قدرت و شوکتی که دارد. این گونه مراوده، به راستی کوه را از جا می کند تا چه رسد به یک جوان در بحران غریزه ی جنسی. حال اگر آن جوان از تمام این گذرگاه ها به سلامت عبور کند و کوچک ترین لغزشی از خود نشان ندهد، حقا خارق العاده و سزاوار تحسین پروردگار است. جالب اینکه طرز بیانی هم که قرآن در تعقل آن جریان دارد، خارق العاده و در حد اعجاز است. چون وقتی یک گوینده یا نویسنده ای بخواهد یک صحنه ی پرماجرا عشقی را بیان کند، اگر بخواهد زمام قلم و زبان را رها کند، چه بسا تعبیرات مهیبج و محرکی پیش بیاید که خلاف متانت و عفت باشد و اگر بخواهد قسمت هایی را سانسور کرده و پشت پرده نگه دارد و مبهم بگوید، طبیعی است که بیان، رسا نمی شود و صحنه را آن چنان واقع شده نشان نمی دهد.
حال اگر آن گوینده یا نویسنده طوری بگوید و بنویسد که کار را آن چنان که واقع شده بیان کند و به تمام ریزه کاری ها توجه بدهد و مع الوصف، عفت بیان را نیز رعایت کند – یعنی بیان در عین حال که دقیق است، عفیف هم باشد – این چنین گوینده و نویسنده ای، واقعاً توانا و شایسته ی تقدیر است ولی گوینده و نویسنده اگر بشر عادی باشد، به طور حتم نمی تواند این چنین باشد که ناچار با ابهام می گذرد و صحنه را آن چنان که بوده نشان نمی دهد و با وقاحت وارد می شود و پرده دری می کند. حال شما به بیان قرآن کریم بنگرید و ببینید یک آیه ی کوتاه آورده که هم دقیق است و هم عفیف. کلمه- کلمه اش را دقت کنید. در عین ارائه ی جزئیات جریان، چنان رعایت عفت بیان را کرده که کوچک ترین کلمه ای که زننده و خلاف عفاف باشد، در آن به کار نبرده است و این خود، اعجاز در بیان است.
یک جمله ی کوتاه: "و روادتهٌ التی هٌو فی بیتها" تمام تماس های مستمر و مداوم چندین ساله ی زلیخا را که با یوسف داشته، از لحاظ گفت وگو و نشست و برخاست و دلربایی هایی که او می کرده، با همین کلمه ی «راودته» بیان کرده است. "التی هٌو فی بیتها" آن زن که یوسف در خانه اش بود. خود این تعبیر هم جالب است چون ممکن بود بفرماید: ( راودته امراه العزیز) همسر عزیز با او مراوده کرد یا بفرمایید: ( راودته امراه الذی اشتر یه من مصر) زن آن مردی که او را خریده اما به این تعبیر آمده است: "ورودتهٌ التی هٌو فی بیتها" نشان می دهد در هر محیطی که زن حاکم باشد و زمام امور به دست زنان هوس باز بیفتد و به اصطلاح روز، زن سالاری جلوه کند، در آن محیط، مراوده های فساد انگیز پیش می آید و زندگی رو به فنا می رود.
"فی بیتها" یعنی رب البیت و صاحبخانه و فرمانروای خانه آن زن بود و طبیعی است در محیطی که فرمان به دست زن باشد، عقل و درایت در آن محیط تحت سیطره قرار می گیرند و اختلال در تمام شوون زندگی به وجود می آید. منتها یوسف، معصوم بود و با نیروی عصمت تخلص یافت، وگرنه بشر عادی، در محیط حاکمیت زن به تباهی کشیده می شود چون در مسأله ی حکومت و فرمانروایی، قوت نیروی تعقل نقش عمده را ایفا می کند و زن برحسب سرشت و طبیعت خلقتش، کانون عواطف و احساسات قوی می باشد و این ناحیه از نواحی وجودش بر ناحیه تعلقش غلبه دارد و لذا در محیط حاکمیت زن، مظاهر عقل و درایت، تحت الشعاع قرار می گیرند و زمام امور یک کشور به دست مظاهر شهوت و هوس می افتد.
البته منظور در این قسمت از سخن، مقایسه بین نوع مرد و زن است، نه افراد مرد و زن. چه آن که در میان زنان، کسانی هستند که مردآفرین روزگارند و در مرتبه ی اعلایی از فکر و عقل و درایت قرار گرفته اند، همچنان که در میان مردان نیز افراد ابله و احمقی پیدا می شوند که هم مرز با حیوانات، بی درک و شعور می باشند. پس سخن در مقایسه بین افراد مرد و زن نیست بلکه هدف، بیان یک افتراق و تفاوت طبیعی است که خالق مرد و زن براساس حکمت بالغه اش بین این دو جنس قرار داده است تا نظام احسن در تمام شوون زندگی جامعه ی بشری برقرار گردد و به همین جهت، دین مقدس اسلام که احکام و قوانینش بر حسب اقتضای فطرت بشری تشریع شده است، جنس زن را از تصدی سه امری معاف داشته است و آن سه امر حکومت، قضاوت و جهاد است. چون تصدی این سه امر احتیاج به نیروی تعقل دارد و با عاطفه، احساس سازگار نمی باشد. پس جو "التی هٌو فی بیتها" که جو حاکمیت زن است، منبع فساد است و باید جو (هی فی بیته) یعنی حاکمیت مرد تحقق یابد و زن هم تحت حمایت مرد قرار گیرد و منشور آسمانی "الرجال قوامونً علی النساء" (نساء /34) آن هم به معنای واقعی و قرآنی اش به مرحله ای اجرا درآید، نه به معنای انحرافی "ظلامون علی النساء" که مردود در عالم شرع است و به عبارت دیگر، در محیط زندگی انسان ها، احساسات باید تحت تدبیر عقل درآید. اینکه عقل تحت تاثیر احساسات قرار گیرد و در نظام حکیمانه ی آفرینش، جنس مرد، مظهر و مجلای قوت نیروی تعقل قرار داده شده و جنس زن، تجلی گاه قوت نیروی عاطفه و احساس او بر همین اساس است که قرآن می فرماید: "الرجال قوامونً علی النساء" «مردان سرپرست و خدمتگزار زنان هستند» و وظیفه ی قیام به اصلاح و تدابیر امور آنان را دارند.
پس نکته ی جالب در آیه ی شریفه ی این است که انگشت روی نقطه ی اصلی فساد در جامعه نهاده و با تعبیر "التی هٌو فی بیتها" نشان می دهد که آتش فساد در کاخ عزیز مصر از آن نقطه جرقه زد و شعله ور شد که موضوع "هٌو فی بیتها" به میان آمد و مرد تحت سیطره و حاکمیت زن قرار گرفت و زن «رب البیت» شد و یوسف عبدالبیت و قهراً زن که حکومت و قدرت در دست او بود، تمام درها را به روی یوسف بست و تنها یک در را که در کامیابی از او بود، به روی یوسف باز گذاشت و به بیان قرآن کریم:
"و غلقت الابوبً و قالت هیت لک"
«تمام درها را بست و به یوسف گفت، بشتاب به سوی من».
یک نکته ی دیگر اخلاقی که از آیه استفاده می کنیم این است که اسم آن زن در قرآن به میان نیامده – و بنا بر مشهور، زلیخا بوده است- بلکه با اشاره و کنایه معرفی شده و این نمونه ای از ادب و بیان عفاف آمیز قرآن درباره ی زنان است که حتی اسم زن نیز باید در پرده و استتار باشد و به طور کلی در قرآن زن های زیادی هستند که اسمشان به میان نیامده است؛ مادر موسی مورد بحث واقع شده، همسر آدم، همسر فرعون، همسر ابراهیم، همسر زکریا، همسر نوح، همسر لوط، حتی همسران پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در سوره ی مبارکه ی احزاب و سوره ی مبارکه ی تحریم مورد بحث واقع شده اند اما اسم هیچ کدام از آن ها ذکر نشده است. تنها حضرت مریم علیهما السلام اسمش صریحاً ذکر شده است؛ آن هم احتمالاً به منظور دفع و رفع تهمتی بود که یهود عنود به ساحت اقدس آن حضرت زده بودند و لازم بود صریحاً با اسم خود و پدر و پسرش مشخص بشود و به عنوان مادری بدون همسر برای عیسی علیه السلام معرفی گردد و از هرگونه اشتباهی خالص باشد و تنها پیامبری هم که با مادر معرفی شده، حضرت مسیح عیسی بن مریم علیهما السلام است. سایر انبیاء علیهم السلام نه به مادرشان کاری هست و نه به پدرشان بلکه خودشان با اسم شخصی مورد خطابند؛ یا موسی! یا یحیی! یا داوود! یا سلیمان! کاری به مادر و پدرشان نیست و اینکه حضرت عیسی علیه السلام با مادر معرفی شده است؛ چون خود تکونِ عیسی علیه السلام از مادر- بدون پدر- خارق العاده است و نشان می دهد این مادر و پسر، آیتی از آیات الهیه اند و دو وجود استثنایی از عالم انسانند که زنی بدون همسر باردار شود و فرزندی بدون پدر، از مادر متولد گردد.
به علاوه ، قرآن کریم با وصف عیسی به "ابن مریم" می خواهد تو دهنی محکم به نصاری بزند که می گویند عیسی خدای مجسم است. قرآن می فرماید، عیسی پسر مریم است و از شکم آن زن بیرون آمده است. آیا ممکن است موجودی از شکم زنی بیرون بیاید و آنگاه، خدای عالم باشد؟! خود عیسی هم وقتی از مادر متولد شد در حالی که کودکی نوزاد بود لب به سخن گشود و گفت:
"قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً* و جعلنی مٌبارکاً این کٌنتٌ و اوصانی بالصلاه و الزکاه ما دٌمتٌ حیا* و برا بوالدتی و لم یجعلنی جباراً شقیا"( مریم/32-30)
گفت: من بنده ی خدا هستم و مأمور به احسان به مادرم می باشم. مریم، انسانی است که از طٌلب مردی متکون شده و دختر عمران است. عیسی نیز انسانی است که از شکم زنی متولد شده و فرزند مریم است. خلاصه! سر این که در قرآن از میان زنان تنها اسم مریم صریحاً ذکر شده و به عنوان دختر عمران معرفی گشته است! احتمالاً همان گونه که عرض شد- برای رفع تهمت از ساحت اقدس او بوده و لازم بوده که بدون هرگونه ابهامی مشخص شود. اما سایر زن ها هیچ کدام از آن اسمشان در قرآن نیامده است و این خود درسی است برای رعایت عفاف همه جانبه در مورد زنان؛ یعنی خدا دوست دارد حتی اسم زن هم مستور باشد.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - صفحه 139 و صفحه 141 تا 148
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها