بررسی نمونه هایی از محبت های نابجای والدین به کودکان
فارسی 2319 نمایش |بدون تردید فرزندان بشر علاوه بر تمایل به غذا و هوا و سایر نیازمندی های طبیعی به مهر و محبت هم تمایل فطری دارند. لازم است این خواهش طبیعی نیز به نوبه خود با وضع صحیح در مزاج کودک ارضاء گردد و طفل، بر طبق سنت خلقت و فطرت، تربیت شود. وظیفه دقیق و سنگین پدر و مادر در حسن تر بیت کودک این است که بدانند مهر و محبت را در چه مواردی باید به کار برند و در مواقع لازم چه مقدار باید آن را اعمال نمایند زیرا از خود رضائی و لوس بار آمدن کودک معلول یکی از این دو امر است: یا بی جا محبت کردن، یا در جای صحیح، بیش از اندازه مهر ورزیدن. برای نشان دادن خطاهای تربیتی می توان از محبت های نابجای بعضی از پدران و مادران نادان دهها مثال آورد ولی برای نمونه سه مورد را بیان می کنیم:
1- از مواردی که پدران و مادران نادان، به فرزندان محبت بیش از اندازه و گاهی محبت بی مورد می کنند و در نتیجه طفل لوس و از خودراضی بار می آید وقتی است که کودک مریض و بستری می شود. پدر و مادر عاقل در این موقع مانند دو پرستار جدی خود را برای درمان او مجهز می نمایند، طبیب می آورند، دستور او را در برنامه های غذا و دوا به کار می بندند، حرارت بدن طفل را در ساعات مختلف شبانه روز ثبت می کنند. پدر و مادر در برابر چشم های کنجکاو کودک مانند دو پرستار وظیفه شناسند، به کودک می فهمانند که وضع ما و شما عادی است، فقط پیش آمدی شده که شما مریض هستید و به علت کسالت از دویدن، بازی کردن، غذای عادی خوردن، محروم شده اید. ما دستور طبیب را درباره شما به کار می بندیم، شما هم باید در خوردن دوا و زدن سوزن از دستور پزشک اطاعت کنید. البته پس از چند روز حال شما خوب خواهد شد. اگر فرضا پدر و مادر در باطن از بیماری فرزند ناراحت هستند، در مقابل کودک، خود را عادی نشان می دهند و کاری نمی کنند که طفل پریشانی و اضطراب آنان را احساس نماید. بعضی از پدران و مادران در این موقع وضع غیرعادی به خود می گیرند، در مقابل کودک اظهار نگرانی و اضطراب شدید می کنند، کنار بستر طفل می نشینند، با قیافه غصه دار او را نگاه می کنند، اشک می ریزند، گاهی دست محبت به سرش می کشند، با کلمات تملق آمیز با او حرف می زنند، گاهی صورت تب دار او را با دیده گریان می بوسند، هرچه می توانند نوازش می کنند، مرض او را یک حادثه مهم وانمود می نمایند، عملا به وی می فهمانند که همه در کسالت او خود را باخته اند، راحت و آرام را از دست داده اند، پدر کسب را ترک کرده و مادر زندگی را فراموش نموده است، و تمام اوضاع خانواده به علت بیماری او مختل شده است. این کارهای خام و جاهلانه کوچکترین اثری در علاج بیمار ندارد، ولی اخلاق طفل را فاسد می کند، او را لوس و از خود راضی می نماید، کودک معتقد می شود که ارزش بزرگی دارد، با خود می گوید: این منم که این قدر مهم و مورد احترامم، این منم که بیماریم وضع خانواده را به هم زده و همه را متوجه من نموده است. بیماری طفل درمان می شود ولی این عقیده غلط در اعماق فکر او باقی می ماند، هموازه از پدر و مادر و از سایر مردم توقع چنین احترامی دارد، منتظر است اگر موقعی به سردرد مبتلا شود نه تنها اوضاع منزل به هم بریزد بلکه سایر مردم نیز در بیماری او ناراحت شوند. گاهی به دروغ خود را به ناخوشی می زند، برای اینکه از نوازش پدر و مادر لذتی ببرد و به محبوبیت خود مطمئن گردد. وقتی چنین طفلی با این عقیده غلط بزرگ می شود و می بیند کسی به وی اعتنا نمی کند و در بیماری او هیچکس اظهار ناراحتی نمی نماید، واضح است چه اندازه خود را کوچک می بیند و در ضمیر باطن احساس حقارت می نماید. از خودراضی و لوس بار آمدن، یکی از عوامل مهم بدبختی و احساس حقارت در تمام دوران زندگی است. محبت های بی مورد اولیاء اطفال که این خود ستم بزرگی به فرزندان است، منشأ پیدایش این خوی ناپسندیده است. گفتار امام عالیقدر حضرت باقر(ع) را همواره به خاطر داشته باشیم: «بدترین پدران کسانی هستند که در نیکی و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز کنند و به زیاده روی و افراط بگرایند.»
2- کودک تازه به راه افتاده است، در حضور پدر و مادر، در اطاق بازی می کند. توپ کوچکی در دست دارد، به طرفی می اندازد، دنبالش می رود، برمی دارد، دوباره می اندازد، و این کار را تکرار می کند. یک بار توپ پای دیوار می رود، طفل نزدیک می آید، خم می شود که آن را بردارد، پیشانیش به دیوار می خورد. این پیشامد برای کودک حادثه تازه ای است. طفل نمی داند در مقابل این حادثه چه عکس العملی از خود نشان دهد، گریه کند، بخندد، هیچ نگوید، خلاصه متحیر است. به پدر و مادر نگاه می کند تا وضع آنها را در این پیشامد ببیند و عکس العمل مناسبی نشان بدهد. بچه در این حال از خود نظری ندارد، تنها عمل پدر و مادر را منعکس می کند، بخندند می خندند، اظهار ناراحتی کنند گریه می کند، هیچ نگویند هیچ نمی کند و به بازی خود ادامه می دهد. این لحظه و لحظاتی نظیر این، از نظر تربیتی، برای طفل بسیار حساس است. عمل نادرست پدر و مادر در این قبیل مواقع اثر بدی در روان کودک می گذارد. پدران و مادران عاقل، در چنین مواردی، اصلا کودک را نگاه نمی کنند. به انتظار طفل اعتنا ندارند، و این پیشامد را به چیزی نمی گیرند، با بی اعتنائی خود عملا به کودک می فهمانند که پیشانی به دیوار خوردن، زمین افتادن، و حوادثی نظیر این ها در زندگی اطفال، عادی است. بعضی از پدران و مادران عاقل روی این واقعه هیچ عکس العملی نشان نمی دهند ولی از آن فرصت استفاده می کنند.، با قیافه جدی و به زبان آموزش، به طفل می گویند: نزدیک دیوار یا ستون، قدری عقب بایست تا وقتی خم می شوی پیشانیت به دیوار نخورد. پدران و مادران غیر متوجه، در این قبیل مواقع، به طفل محبت های نابجا می کنند، کودک را در آغوش می گیرند، می بوسند، پیشانی یا دیگر عضو حادثه دیده را با دست نوازش می کنند، از پیشامدی که برای طفل شده است اظهار ناراحتی و تاثر می نمایند، به او تملق می گویند، گاهی برای راضی کردن کودک، زمین یا دیوار را کتک می زنند. طفل در مقابل آن همه محبت و نوازش، عکس العمل نشان می دهد، آه و زاری می کند، اشک می ریزد، خود را در مقابل آن پیشامد طلبکار و مستحق نوازش می پندارد. محبت های بی مورد پدر و مادر در موارد دیگری مشابه این پیشامد تکرار می شود، رفته رفته خوی ناپسند از خودرضائی در نهاد کودک ریشه می کند، طفل لوس بار می آید و در هر پیش آمد کوچکی توقع ناز کشیدن و نوازش کردن دارد. کودک با این توقع غلط بزرگ می شود، دوران طفولیت را پشت سر می گذارد، در جامعه صدمات بزرگی می بیند، و برخلاف انتظارش هیچکس به وی محبت نمی کند، ناراحت می شود، در خود احساس پستی می کند، دچار عقده حقارت می گردد و زندگی را به تلخی و رنج های درونی می گذراند. محبت های بیجای پدر و مادر او را به این تیره روزی و بدبختی دچار نموده است.
3- تضاد آشکاری بین خواهش های نفسانی هر انسان از طرفی، و مصلحت های فردی و اجتماعی از طرف دیگر، وجود دارد. آدمی از نظر تمایلات فردی و هوای نفس خویش مائل است از هرقیدی و بندی آزاد باشد و هیچ مانعی سد راه خواسته های او نشود، هر چه می خواهد بگوید، هرچه میل دارد بخورد، به هر نحوی متمایل است شهوات خویش را ارضاء نماید، ولی مصلحت خود او مصلحت اجتماعی که باید در آن زندگی کند، ایجاب می نماید که هر انسان از خواهش های مضر و غیرمشروع خویش صرفنظر کند و از ارضاء آن چشم بپوشد و این امر برای تمام ملل و اقوام جهان اولین و اساسی ترین شرط زندگی اجتماعی است. جامعه بشر در پرتو دو اصل بزرگ می تواند به این مقصد مقدس نائل گردد و زندگی سعادت بخشی بوجود آورد: اول آنکه تمام مردم نیکی ها و بدی های زندگ را بشناسند و دیگر آنکه هر انسانی بر نفس خویش آنچنان حاکم و مسلط شود که بتواند به آسانی خود را از بدی ها و ناروائی ها بر کنار نگاهدارد و این مطلب هدف اساسی رهبران آسمانی و همچنین منظور عالی مربیان ارجمند بشر است. به هر نسبتی که در اجتماع، تربیت صحیح پیشرفت کند و ادب بر مرم حاکم باشد ناروائی و گناه کمتر است. برعکس هر قدر مردم به تربیت بی اعتنا باشند حجم بدی ها بیشتر خواهد بود. علی علیه السلام می فرمود: آن کس که ادب بر وی تحمیل شود، و تربیت، نفس سرکش او را مهار نماید گناهان او کم می شود. اولین مدرسه تربیت و ادب کودک، دامن و آغوش مادر است. پدران و مادران موظفند در دوران طفولیت قدم به قدم به تناسب فهم و استعداد کودک، خوبی ها را به وی بیاموزد و در انجام آنها تشو یقش کنند، بدی ها را به او بفهمانند و از ارتکاب آنها برحذرش دارند و نیل به چنین هدفی با محبت های نابجا و بی حساب، هرگز میسر نیست. طفلی که خود را از هر جهت آزاد بداند، هر نیک و بدی را مرتکب شود، و در مقابل تمام کارها، از پدر و مادر تنها مهر و محبت ببیند، لوس و از خودراضی بار می آید. او نه تنها از بدی اجتناب نمی کند بلکه متوقع است در کارهای بدش مورد تشویق و قدردانی مردم واقع شود زیرا پدر و مادر با او، چنین رفتار کرده اند. طفل در محیط خانواده، باید همواره بین امیدواری و ترس باشد، به محبت های پدر و مادر امیدوار بوده و از تندی و تعرض آنان بترسد. طفل باید این مطلب را باور کند که در کارهای بد، آزاد نیست و از وی مواخذه می شود. در محیط خانواده، محبت، خشونت، اغماض، توبیخ، تشویق، تغافل، بی اعتنائی، هریک در جای خود لازم است. پدران و مادران باید تمام این صفات را در موارد مناسب به منظور تر بیت صحیح فرزند، اعمال نمایند. در چنین شرائطی طفل در خود احساس مسئولیت می کند و هرگز لوس و از خود راضی بار نمی آید.
منـابـع
محمدتقی فلسفی- کودک از نظر وراثت و تربیت (جلد 2)- از صفحه 256 تا 264
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها