داستانی درباره ی راهگشا نبودن قرآن بدون عترت

فارسی 1804 نمایش |

قصه ی ابن ابی العوجاء معروف است. ابن ابی العوجاء آدم کافر، ملحد و زندیقی بود که به هیچ چیز اعتقاد نداشت. اما سخنوری قهار بود. با چند نفر از همفکران خود به مسجدالحرام می رفتند و آنجا به مسلمانانی که طواف می کردند، می خندیدند و انها را به استهزا می گرفتند. او حتی خدمت امام صادق (ع) آمد و با زبانی تند گفت: «شما تا کی این خرمن را می کوبید» کعبه را (العیاذ بالله) به خرمن تشبیه کرد و حجاج و طواف کننده ها را هم به گاوهایی که دور خرمن می چرخند. گفت: تا کی این خرمن را می کوبید و به این سنگ پناهنده می شوید و مثل شترهای رمیده از این کوه به آن کوه جست و خیز می کنید. او به قول امروزیها، خیلی روشنفکرانه حرف زد. امام (ع) هم جوابهایی به او داد که مجال نقل آن نیست. منظور این است که این آدم کافر ملحد زندیق که به هیچ اعتقاد نداشت، کعبه را هم به مسخره می گرفت. همین آدم با قرآن مأنوس بود. قرآن را حفظ می کرد و بعد آیات قرآن را با هم می سنجید. حتی چنان به قرآن احاطه داشت و قرآن را نقادی می کرد که جناب هشام بن حکم را سخت در تنگنا قرار داد. جناب هشام از بزرگان اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع) بود. شخصیت او خیلی بزرگ بود که امام صادق (ع) درباره ی ایشان فرموده است: (مرحبا بناصرنا بیده و لسانه و قلبه)؛ «آفرین بر یاور ما که با زبانش، با دستش و با قلبش ما را یاری می کند».

او در علم کلام، یعنی مسائل مربوط به اصول عقاید قهرمان بود. بسیاری از کفار را در مناظراتش به زانو در می آورند؛ ولی در مقابل ابن ابی العوجاء کم می آورد. این شخص نزد هشام آمد و گفت: مگر شما نمی گویید قرآن از طرف خداوند حکیم آمده است. پاسخ داد: بله. گفت: آیا حکیم در گفته هایش تناقض گویی می کند؟ گفت: خیر. گفت: آیه ی سوم سوره ی نساء با آیه ی 129همان سوره متناقض است. برای اینکه در ایه ی سوم چنین آمده است: .. شما می توانید تعدد زوجات داشته باشید. دو تا سه تا چهار زن دایم بگیرید ولی عدالت را رعایت کنید. اگر نتوانستید رعایت کنید یکی بیشتر نگیرید. این ایه نشان می دهد که رعایت عدالت بین زنان متعدد ممکن است، بعد در آیه ی 129 چنین آمده؛ این آیه می گوید اصلا ممکن نیست. هر چه هم شما بکوشید و به خود فشار بیاورید نمی توانید میان زن ها عدالت برقرار کنید. می گوید (لن تستطیعوا...) به قول آقایان اهل ادب، لن نفی ابد می کند؛ یعنی هرگز نمی توانید و ممکن نیست. خوب این دو ایه با هم تناقض دارند. آیه ی سوم می گوید: می توانید و چون می توانید: (...فانحکو ما طاب لکم..) دوتا، سه تا، چهار تا زن بگیرید. ولی این آیه می گوید: نمی توانید. منظور از این نتاقض چیست؟ هشام در پاسخ ناتوان ماند. واقعا کدام یک از ما اینگونه قرآن می خوانیم که ایات را با هم بسنجیم و به نقادی بپردازیم. هشام گفت: مدتی به من مهلت بده، مثلا یک ماه مهلت می خواهم. گفت: یک ماه که سهل است، ده ماه مهلت می دهم ولی مطمئن باش که نمی توانی جواب بدهی. هشام دید چاره ای نیست، مگر اینکه در خانه ی عترت برود. (فاسألو اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون)؛

خدا در کنار قرآن عترت را قرار داده است. اگر مردم از عترت جدا شوند، قرآن را نخواهند فهمید و برای همین، هشام بار سفر بست و از عراق به حجاز رفت. در آن زمان، سفر با دشواری انجام می شد؛ مثلا با شتر روزهای زیادی به طول می انجامید. امام صادق (ع) از آمدن هشام به حجاز تعجب کرد، چون زمان حج نبود. سؤال کردند: برای چه به حجاز آمده ای؟عرض کرد یک مشکل قرآنی برایم پیش امده است. مشکل را بیان کرد که ابن ابی العوجاء چنین اشکالی کرده که این دو آیه با هم تناقض دارند. امام فرمود: به او بگو آیه ی اول مربوط به نفقه و هزینه ی زندگی است؛ یعنی یک مرد می تواند برای تأمین خوراک، پوشاک و مسکن و سایر نیازمندی ها بین دو زن عدالت را رعایت کند. از این نظر است که (...فانکحوا ما طاب لکم..) این، ممکن است. اما آنجا که فرموده ممکن نیست، مربوط به محبت قلبی است؛ یعنی برای مرد ممکن نیست محبت قلبی خود را میان دو تا زن به طور مساوی رعایت کند. برای اینکه محبت، عامل خارجی دارد، در اختیار خود انسان نیست. به عنوان مثال، مردی که دو زن دارد، یکی پیر، بدقیافه، بداخلاق، بد زبان است و دیگری جوان، زیبا، خوش اخلاق و خوش بیان. در این حال، مرد بینوا هرچه سعی کند که هر دو را یک اندازه دوست داشته باشد، ممکن نیست. ممکن است میان این زن زیبا و آن زن نازیبا از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن رعایت کمال مساوات و عدالت را بنماید. ولی هرگز نمی تواند در محبت قلبی میان آن دو مساوات کامل برقرار کند. چون موضوع محبت در اختیار خود انسان نیست و بستگی به عوامل خارجی دارد. آنجاست که می فرماید: (...لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم...) پس آنجا که فرموده عدالت ممکن است، درباره ی نفقات است و آنجا که فرموده ممکن نیست، منظور محبت قلبی است و لذا تناقضی بین آن دو آیه ی قرآن نیست.

هشام به عراق برگشت و به ابن ابی العوجاء گفت: جواب را آوردم. گفت: به این زودی! وقتی هشام مطلب را بیان کرد، و گفت: این سخن مال تو نیست. این از حجاز آمده است. منظو این است که ممکن است یک ادم کافر ملحد زندیقی که به هیچ چیز اعتقاد ندارد، حافظ قرآن باشد و حتی نقاد هم باشد. پس نزد خداوند اینها ملاک شرف و کرامت نیست.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی 11الی 15

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها