داستانهایی درباره ی مکافات عمل

فارسی 883 نمایش |

مردی با همسرش در خانه مشغول غذا خوردن بود، غذایشان هم مرغ بریان بود. گدایی بر در خانه آمد و گفت: ای بندگان خدا، من گرسنه و وامانده ام، کمکم کنید. مرد بر سر گدای بینوا فریادی کشید و او را از در خانه اش راند. آن گدا دلش شکست و از ان جا رفت. مدتی گذشت. کم کم دنیا به این مرد پشت می کند و او خاک نشین می شود. پناه بر خدا از اینکه زمانی دنیا به انسان روی آورد و زمانی به انسان پشت کند. جمله ی پر محتوایی از مولای ما علی (ع) نقل شده که می فرماید: (ما قال الناس لشیء طوبی له الا و قد خبا له الدهر یوم سوء)؛ «مردم به هیچ چیز [خوشا به حال او] نگفته اند مگر اینکه سرانجام روزگار روز بدی را برای او فراهم ساخته است».

هر وقت مردم به کسی بگویند خوشا به حالش، باید منتظر باشد که روزگار، روز بدی را برای او ذخیره کرده است، یک روز بدبختی هم در انتظار اوست. این فراز، فرود هم دارد. بالا رفتن، پایین آمدن نیز دارد. این مرد هم چنین شد. روزگار به او پشت کرد. ثروتمند بود کم کم به فقر و بیچارگی دچار شد. تا به جایی رسید که حتی از تأمین هزینه ی همسرش هم عاجز شد و او را طلاق داد.

آن زن هم رفت و به مرد دیگری شوهر کرد. روزی این زن با شوهر دومش در خانه نشسته بودند، غذا می خوردند. اتفاقا غذایشان هم آن روز مرغ بریان بود. گدایی آمد و صدا کرد: من بیچاره ام، گرسنه ام.. این مرد، مهربان بود. به همسرش گفت: برخیز قدری از این مرغ بریان به این سائل بدبخت بده که قابل ترحم است. زن مرغ را برد تا به او بدهد. ناگهان چشمش به او افتاد و دید عجب! این گدا همان شوهر اول اوست! سخت تکان خورد و گریه اش گرفت. وقتی برگشت، شوهرش پرسید: مگر چه شد که گریه کردی؟ زن گفت: جریان عجیبی است. این گدا شوهر اول من بود. روزی با او غذا (مرغ بریان) می خوردیم. گدایی آمد. او با صیحه و فریاد او را از خانه بیرون کرد. حالا می بینم که به سزای عملش گرفتار شده و به گدایی افتاده است. شوهر دوم گفت: عجب! من نیز همان گدا هستم که آن روز به در خانه ی شما امدم و او مرا با زجر و اهانت بیرون کرد. این هم مکافات عمل است.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی 34 الی 36

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها