داستانی درباره ی هدایت ناپذیری انسان های لجوج
فارسی 1491 نمایش |در خطبه ی قاصعه که شاید از طولانی ترین خطبه های نهج البلاغه است، امام (ع) مطالب مختلفی بیان میکند و در قسمت پایانی آن خطبه آمده است که فرمود: من در مکه کنار پیامبر اکرم(ص) ایستاده بودم. جمعی از سران قریش همچون ابوجهل و ابوسفیان و ولیدبن مغیره نزد ایشان آمدند و بی ادبانه نام پیغمبر (ص) را بردند و گفتند: (یا محمد انک قد ادعیت عظیما لم یدعه آباؤک و لا احد من بیتک و نحن نسالک امرا انک انت اجبتنا الیه و اریتناه علمنا انک نبی و رسول و ان لم تفعل علمنا انک ساحر کذاب)؛ «ای محمد تو ادعای بزرگی کرده ای، مدعی نبوت شده ای، سخنی می گویی که آبا و اجدادت نگفته بودند، اگر راست می گویی ما پیشنهادی داریم. اگر آن را انجام دهی ما به تو ایمان می آوریم و اگر انجام ندادی مطمئن می شویم که تو ساحر کذاب هستی». فرمود: خواسته و پیشنهاد شما چیست؟ گفتند: آن درخت را صدا بزنی از ریشه کنده شود و جلو بیاید و پیش رویت بایستد. فرمود: اگر من به اذن خدا این کار را انجام دادم، ایمان می آورید؟ گفتند: بله. گفت: آنچه را که می خواهید انجام می دهم ولی می دانم که شما ایمان نمی آورید. (انی لاعلم انکم لا تفیئون الی الخیر)؛ «می دانم که شما حالت خضوعی نزد حق ندارید و به سوی خیر و نیکی باز نخواهید گشت». (و ان فیکم من یطرح فی القلیب و من یحزب الاحزاب).
در میان شما کسی هست که بر کفر خودش باقی می ماند تا در چاه بدر انداخته شود و نیزکسی در میان شما هست که نبرد احزاب را به راه خواهد انداخت و لشکر کشی کرده و حزب ها و گروه ها را با هم جمع می کند و علیه من می شوراند و با من می جنگد.
این یک اخبار غیبی بود که از آینده خبر داد. در میان آن جمعیت ابوجهل و ولید و عتبه و شیبه بودند. این افراد بر کفر خود ماندند تا در جنگ بدر با پیامبر اکرم(ص) جنگیدند و کشته شدند و اجسادشان را به دستور پیامبر اکرم(ص) در چاه انداختند و اینکه فرمود: در میان شما کسی هست که جنگ احزاب را پیش خواهد آورد منظور ابوسفیان بود چون ابوسفیان نیز در میانشان بود.و هم او بود که گروه ها را با هم جمع کرد و جنگ احزاب را پیش آورد. سپس فرمود: در عین حال من با این که حجت را بر شما و دیگران تمام میکنم، به اذن خدا این کار را انجام می دهم. سپس به درخت اشاره کرد و فرمود: (یا ایتها الشجرة إن کنت تؤمنین بالله و الیوم الآخر و تعلمین انی رسول الله فانقلعی بعروقک حتی تقفی بین یدی باذن الله)؛ «ای درخت! اگر تو به خدا و روز قیامت ایمان داری و می دانی که من رسول خدا هستم، از ریشه بیرون آی و نزد من بیا و به فرمان خدا مقابل من بایست».
از این جمله معلوم می شود که عالم نباتات هم به خدا و روز قیامت و رسالت ایمان دارند. همانطور که در قرآن کریم داریم: (...و أن من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم..) (اسراء/44)، هر چیزی که در عالم وجود دارد، تسبیح خدا می کند؛ جمادات، نباتات، حیوانات. همه در حال تسبیح و تمحید خدایند؛ ولی شما تسبیح آنان را نمی فهمید.
شما راهی به عالم جمادات و نباتات ندارید تا بفهمید چه حالی دارند. در سوره ی نور نیز می خوانیم: (ألم تر أن الله یسبح له من فی السماوات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه...) (نور/ آیه41)، «هرآنچه که در اسمانها و زمین است تسبیح خدا می کنند و پرندگانی که در آسمان پرواز می کنند در حال تسبیح خدا هستند و همه علم به تسبیح خود نیز دارند...»
هم مسبحند و هم عالم به تسبیحند. شما که راهی به عالم جمادات و نباتات و حیوانات ندارید، حق داوری ندارید و نمی توانید منکر شوید. آن که خالق است او اثبات مطلب می کند.
خلاصه اینکه این جمله ی رسول اکرم(ص) که به آن درخت خطاب نموده و در نهج البلاغه نقل شده نشان می دهد که همه چیز در حال تسبیح خداست و ایمان به خدا و رسول و روز قیامت دارد. امام علی (ع) قسم می خورد: «قسم به کسی که او را به حق به مقام نبوت مبعوث کرده است، دیدم درخت از زمین با ریشه هایش کنده شد، زمین را شکافت و جلو آمد و به شدت صدا می کرد و مانند پرندگان که هنگام پرواز بال و پر می زنند و صدایی از خود دارند، شاخه هایش به هم می خورد و صدا می کرد تا اینکه پیش امد مقابل رسول خدا(ص) ایستاد».
این کتاب نج البلاغه است که نقل می کند، نمی توان گفت شاید سندش صحیح نباشد. وقتی درخت ایستاد، قریش (ابوجهل ها) به هم نگاه کردند و گفتند: حالا دستور بده که به جای اولش برگردد و آنجا دو نیمه شود. نصفش بماند و نصفش بیاید. معلوم است که بهانه است. فرمود: بسیار خوب. به درخت خطاب کرد که نصف بیاید و نصف بماند. نیمی از درخت ماند و نیم دیگرش سریع تر و با شتاب تر از بار اول نزد پیامبر(ص) آمد و صدای شدیدی داشت. آن چنان به پیغمبر(ص) نزدیک شد که گویی می خواهد او را در آغوش کشد و به آن حضرت بپیچد. شاخه ی بلندش را روی دوش پیغمبر افکند و بعضی از شاخه های دیگر را بر دوش من انداخت. باز آنها از روی کفر و لجاج گفتند: این بار بگو این نیمه بازگردد و به اولی متصل شود و به صورت اولش درآید. پیامبر دستور فرمود و درخت چنین کرد. دوباره به هم نگاه کردند و گفتند: ساحر ماهری است و سحری عجیب و شگفت آور دارد و گفتند: ما زیر بار حرف تو نمی رویم. مگر امثال همین آدم (منظورشان امام علی(ع) بود) حرف تو را تصدیق کنند. اما من از کسانی هستم که از هیچ ملامتی در راه خدا نمی ترسند و از گروهی هستم که قرآن می گوید: (...و لا یخافون لومه لائم..)(مائده/54). این گروه مصداق واقعی این آیه هستند. (و منهم من یستمع الیک و جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم و قرا..)(انعام/25). اینها هرچه ببینند، باز تصدیق نخواهند کرد، می گویند سحر و جادوست.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحات 38 الی 43
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها