داستانی درباره ی فاصله ی ادعا تا عمل کردن
فارسی 2484 نمایش |مرحوم آیت الله مطهری به تناسب مطلبی نقل می کنند که یکی از علمای بزرگ گفته است: من گمان نمی کنم این جمله ای که از امام حسین (ع) نقل شده واقعا ایشان این جمله را فرموده باشند. در کتب مقاتل نقل شده که آن حضرت در شب عاشورا اصحاب را جمع کردند و به آنها فرمودند: شما آزادید بروید. دشمنان با من کار دارند. ولی همه اظهار وفاداری کردند. عاقبت این جمله را فرمود: (اما بعد، فانی لا اعلم اصحابا خیرا و لا اوفی من اصحابی، و لا اهل بیت ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بیتی)؛ من هیچ اصحابی با وفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم.
آن عالم بزرگوار گفته بود من فکر نمی کنم امام این جمله را فرموده باشند؛ زیرا آنها کار مهمی نکرده اند. خوب هر مسلمانی اگر آن روز بود و امام حسین(ع) را گرفتار دشمن می دید به او کمک می کرد. یعنی احساس وظیفه می کرد، چون می دید امامشان گرفتار دشمن است. ما هم اگر بودیم همین کار را می کردیم. بعد خودش فرموده که من شبی در خواب دیدم کربلا هست و همان صحنه، آن طرف ابن سعد با لشکریانش و این طرف امام حسین(ع) با یاران اندکشان هستند. موقع ظهر است و می خواهند نماز بخوانند. شنیده ایم وقتی می خواستند نماز بخوانند لشکر دشمن تیز پرتاب می کرد و مهلت نمی داد. دو نفر آمدند و مقابل امام ایستادند که هر چه تیر می آید، به انها بخورد و امام در حال نماز سالم بماند و بعد در مقابل امام افتادند و به شهادت رسیدند. این آقا هم در خواب دید این صحنه پیش آمده است. امام که او را دید، فرمود: بیا جلو بایست. شما که همیشه می گفتی: (یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما)؛ «ای کاش من هم با شما بودم و به فوز عظیم می رسیدم».
ما هم خیلی این جمله را می خوانیم. چون یاد گرفته ایم و می خوانیم. ولی باز هم اگر معنایش را بفهمیم چه بسا جرأت نکنیم که بخوانیم. به هر حال، فرمود: بیا مقابل ما بایست تا ما نماز بخوانیم. می گوید: من رفتم مقابل امام ایستادم. دیدم تیر از طرف دشمن دارد می آید. تا نزدیک شد که به من برسد خودم را خم کردم، تیر از من رد شد و به امام خورد. خیلی ناراحت شدم. گفتم: عجب کار بدی کردم. (استغفرالله ربی و اتوب الیه)؛ دیدم تیر دوم می آید. باز خم شدم و تیر به امام خورد. چندین بار این کار تکرار شد. دیدم نمی توانم اصلا بایستم. بی اختیار خم می شوم. در همین حال امام فرمود: (اما بعد، فانی لا اعلم اصحابا خیرا و لا اوفی من اصحابی)؛ من کسی را باوفاتر از یاران خودم ندیدم! از خواب بیدار شدم، فهمیدم نه؛ ما اهل آن کار نیستیم و این جمله حقا از امام صادر شده است.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی 106 الی 108
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها