داستان اجابت دعای خالصانه لبیب عابد
فارسی 2044 نمایش |در کتاب فرج بعد الشدة از لبیب عابد نقل می نماید که در اوقات جوانی روزی در خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوت کشیدم تا او را بیرون آورده بکشم؛ مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار بازمانده چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید مدتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده بودند؛ جمله حواس و اعضاء و جوارحم از کار افتاده کاملا از پا در آمده بودم فقط شنوائی من باقی بود که آن هم بلائی بود تا هر حرف زشت و ناگواری را می شنیدم و بر پاسخ دادنش توانائی نداشتم. چه بسیار اوقاتی که تشنه بودم و کسی به من آبی نمی رسانید، چه اوقاتی که سیراب بودم و به زور در گلویم آب می ریختند و نمی توانستم حتی اشاره کنم. و همچنین بسا بود که گرسنگی به من سخت فشار می آورد و کسی طعامی به من نمی رسانید و بسا بود که سیر بودم و به زور در گلویم غذا می ریختند. چون سالی بدین منوال از این زندگی که مرگ به مراتب از آن بهتر بود گذشت. زنی به نزد زوجه من آمد و پرسید: لبیب چگونه است؟ گفت نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت گردیم و حرف های دیگری زد که دانستم از من به تنگ آمده اند و راحتی خود را در مرگ من می بینند؛ پس بی نهایت دلشکسته گردیدم و به اخلاص تمام از سر بیچارگی و درماندگی، با خضوع و خشوع تمام در اندرون دل با خدای خود مناجات کردم و نجات خود را از موت یا حیات از او خواستم. پس در آن حال فورا ضرباتی در تمام اعضاء من پدید آمد و درد شدیدی عارض من گردید تا شب داخل شد و درد ساکن گردید خوابم برد، چون بیدار شدم دستم را روی سینه ام دیدم با این که یک سال بود که بر زمین افتاده بود و اصلا حرکتی نداشت مگر اینکه کسی آن را بجنباند و حرکت دهد. تعجب کردم که چه شده؟ در دلم افتاد که دستم را بجنبانم، دستم را حرکت دادم بلند کردم بر سینه گذاشتم، دست دیگرم را هم حرکت دادم. پاهایم را امتحان نمودم و بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم. در صحن خانه چشمم به آسمان افتاد. پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده می کردم. نزدیک بود که از شادی هلاک گردم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که ( یا قدیم الاحسان ، لک الحمد).
منـابـع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 80 تا 81
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها