سخنی از ابن خلدون درباره نظام سلطنتی
فارسی 2419 نمایش |مورخ معروف اسلامی «ابن خلدون» در مقدمه تاریخ خود در فصل بیست و یکم زیر عنوان: «در اینکه در دولت ها گاهی سلطان محجور می شود و توانائی ضبط کارها را از دست می دهد» می نویسد: «هرگاه سلطنت در خاندان واحدی مستقر گردد و تنها آن خاندان بدین امر اختصاص یابد و سایر خاندان های قبیله را از آن دور سازد و آن گاه فرزندان ایشان، یکی پس از دیگری به ولیعهدی نامزد شوند و به پایگاه سلطنت برسند، آن وقت چه بسا که یکی از وزیران و حواشی سلطان بر اوضاع تسلط می یابد و زمام امور را خود به دست می گیرد و علت آن این است که کودک صغیر یا ناتوانی از خاندان را بر حسب وصیت پادشاه، برمی گزینند، یا دیگر اعضای دودمان سلطنت، آن کودک را نامزد سلطنت می کنند و چون کودک از حل و عقد امور عاجز است، کفیل «نایب السطنه» او که بر حسب معمول یکی از وزیران و حاشیه نشینان پدر وی یا از موالی اینان می باشد، به جای کودک زمام امور را به دست می گیرد و کارهای او را پوشیده از وی انجام می دهد، چنانکه مردم رفته رفته به استقلال او در امور انس می گیرند و وی همین وضع را وسیله رسیدن به فرمانروائی قرار می دهد و کودک را از نظر مردم در پشت پرده نهان می سازد و او را به لذاتی عادت می دهد و در چراگاه لذات رها می کند تا جائی که می تواند می کوشد ولیعهد در همین لذات غوطه ور گردد و مراقبت و رسیدگی به امور دولتی را از یاد ببرد تا اینکه به منزله محجوری قرار می گیرد و بدین سان زمام امور از دستش ربوده می شود. و او هم برحسب عادت و احوالی که به آن خو گرفته است معتقد می شود که وظیفه سلطان از کشورداری فقط نشستن بر تحت و دست بیعت دادن با رجال دولت و مخاطب واقع شدن به کلمات: مولای من «خدایگان من» و همنشینی با زنان در پشت پرده است و حل و عقد مسائل کشور و امر و نهی و رسیدگی به امور پادشاهی و کشوری از قبیل نظارت در وضع ارتش و کارهای مالی و مرزها را، از وظائف وزیر می پندارد و در این باره تسلیم او می شود، تا آنکه آئین ریاست و خودکامگی وی استحکام می پذیرد و کشور داری به او انتقال می یابد و پس از او اعضای عشیره و فرزندان وی به دنبال او همین مقام را به دست می گیرند. چنان که این معنا برای خاندان بویه و ترکان و کافور اخشیدی و جز ایشان در مشرق و برای منصور بن عامر در اندلس پیش آمد. گاهی هم آن پادشاه محجور که دیگری بر وی غلبه یافته متوجه اوضاع می شود و خودکامگی وزیر و جریان احوال خویش را درمی یابد، آنگاه بر آن می شود که خود را از زیر قیود محجوریت و خودکامگی وزیر بیرون آورد و زمام امور کشور را به خویش باز گرداند و آن کسی که تسلط یافته یا از راه کشتن یا با برکنار کردن از مقامی که دارد از میان بردارد، ولی این امر به ندرت روی می دهد زیرا هنگامی که دولت به دست وزراء و هواخواهان بیفتد دیر زمانی ادامه می یابد و کمتر دیده شده که چیرگی و غلبه را بتوان از بین برد، چه اغلب این امر به سبب ناز و نعمت فراوان و پرورش یافتن شاهزادگان در مهد لذات و تنعمات و فرو رفتن در شهوات پیش می آید، چنان که روزگار مردانگی و دلاوری را از یاد می برند و به اخلاق دایگان و لله ها خو می گیرند و بر همین شیوه تربیت می شوند. از این رو شوق ریاست از دل آنان بیرون می رود و خودکامگی کسانی را که بر آنان غلبه یافته اند، درک نمی کنند بلکه تمام هم ایشان متوجه شکوه و جلال شاهزادگی است و به همان قناعت می کنند و سرگرم لذات و انواع تجملات و عیش و عشرت می شوند. خلاصه کلام این است که رژیم سلطنتی، ملازم تفوق طلبی و طغیان و استبداد می باشد.
منـابـع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 86 تا 88
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها