تاریخ و گذشتگان در کلام امام علی(ع)
فارسی 2418 نمایش |از آنجا که نهج البلاغه کتاب عظیمی است با محتوای تربیتی بسیار غنی و قوی، تربیت بدون معرفت، و معرفت بدون منابع آن ممکن نیست، و روی مسائل تاریخی تأکید بسیار کرده است. سخنان امیرمومنان علی(ع) در نهج البلاغه آنچنان حوادث تاریخی را شرح می دهد که گوئی دست انسانها را گرفته، و با خود به زمانهای گذشته دور دست می برد، و صحنه ها را به روشنی در برابر آنها مجسم می سازد، گوئی لشکر فرعون را با چشم خود می بیند که در تعقیب مستضعفین بنی اسرائیلند، و سپس غرق آنها را در دریای «نیل» با چشم می نگرد! شهرهای قوم عاد و ثمود و قوم لوط را زیر ضربات شدید تند بادهای سرکش، صاعقه ها، زلزله ها، و بارانی از سنگ تماشا می کنند که در یک چشم بر هم زدن چنان درهم کوبیده و زیر رو می شود که این اقوام سرکش و طغیانگر و ستمکار و هوسباز و کاخها و قصرها و زندگانی آبادشان چیزی جز ویرانه هائی خاموش، و اجسادی بیجان که سکوت مرگباری بر آنها حاکم است دیده نمی شود. و سپس هر مسافری را از این صحنه ها با کوله باری از معرفت و آگاهی باز می گرداند. راستی که قدرت نهج البلاغه در نشان دادن صحنه های تاریخی عجیب است و همچنین در بیان فلسفه تاریخ درباره حاکمیت قوانین کلی تاریخی در کلام آن حضرت نیز تعبیرات بسیار جالبی است، می فرماید: "عباد الله!ان الدهریجری بالباقین کجریه بالماضین، لایعود ماقد ولی منه، ولایبقی سرمدا مافیه، آخر فعاله کاوله متشابهه اموره، متضاهره اعلامه"، «ای بندگان خدا! روز گار بر بازماندگان آن گونه می گذرد که بر پیشینیان گذشت، آنچه گذشته باز نمی گردد، و آنچه هم اکنون موجود است جاودان نمی ماند، آخر کارش همچون اول کار او است، و اعمال و رفتارش همانند یکدیگر و نشانه هایش روشن و آشکار است»!
و در تفسیر معنی ایمان بعد از اینکه برای آن چهار ستون قائل می شود ( صبر و یقین و عدل و جهاد) می فرماید: "و الیقین منها علی اربع شعب: علی تبصره الفظنه، و تاول الحکمه و موعظه العبره وسنه الاولین"، «یقین چهار شعبه دارد ( بر چهار پایه استوار است): بر بینش و هوشیاری، و رسیدن به دقائق حکمت، و پند گرفتن از عبرتها، و توجه به سنتهای پیشینیان».
و در جای دیگر می فرماید: "واعلموا عبادالله انکم و ما انتم فیه من هذه الدنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم، ممن کان اطول منکم اعمارا، واعمــر دیارا، وابعد آثارا، اصبحت اصواتهم هامذه، وریاحهم راکده، واجسادهم بالیه ، و دیارهم خالیه، و آثارهم عافیه، فاستبدلوا بالقصور المشیده ، و النمارق الممهده، الصخور والا حجار المسنده، والقبور اللاطئه الملحده، التی قد بنی علی الخراب فنائها و شید بالتراب بنائها"، «بدانید ای بندگان خدا! شما و آنچه از این دنیا دارید، به همان راهی می روید که پیشینیان شما رفتند، آمها که عمرشان از شما طولانی تر، سرزمینشان آبادتر، و آثارشان بیشتر بود، ناگهان صداهایشان خاموش، و قدرتشان نابود، و اجسادشان پوسیده، و سرزمینشان خالی و آثارشان ویران گشت. قصرهای بلند و محکم و پشتیهای راحت و نرم آنها، به سنگ و آجر و لحدهای گورستان مبدل شد، همان گورهائی که بنائی بر ویرانی است و با گل آن را محکم کرده اند».
در خطبه دیگری می فرماید: "فاعتبروا بما أصاب الامم المستکبرین من قبلکم، من بأس الله وصولا ته، ووقائعه ومثلاته، واتعظوا بمثاوی خدودهم و مصارع جنوبهم"، «از آنچه بر امتهای مستکبر پیشین از عذاب الهی و کیفرها و عقوبتهای او رسید عبرت گیرید، و از قبرهای آنها و آرامگاهشان در زیر خاک پند یذیرند».
باز در همان خطبه می افزاید: "فانظروا کیف کانوا، حیث کانت الاملاء مجتمعه، والاهواء موتلفه و القلوب معتدله، والایدی مترادفه و السیوف متناصره، والبصائر نافذه و العزالم واحد، الم یکونوا اربابا فی افطار الارضین؟ وملوکا علی رقاب العالمین؟! فانظروا الی ماصاروا الیه فی آخر امورهم ، حین وقعت الفرقه، و تشتت الالفه ، و اختلفت الکلمه، والافئده، و تشعبوا مختلفین، وتفرقوا متحاربین، قد خلع الله عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضاره نعمته، و بقی قصص اخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین»!، امام در این بخش از سخنانش اشاره به گروهی از اقوام پیشین کرده می فرماید: «بنگرید آنها چگونه بودند در آن هنگام که جمعیتهایشان متحد، خواسته ها متفق قلبها و اندیشه معتدل، دستها پشتیبان هم، شمشیرها یاری کننده یکدیگر، دیده ها نافذ، عزمها قوی، و اهدافشان یکی بود. آیا آنها مالک اقطار زمین نشدند؟ و آیا زمامدار و حکمفرما بر همه جهانیان نگشتند؟! ولی پایان کارشان را نیز بنگرید، در آن هنگام که پراکندگی جای اتحاد را گرفت، الفت به تشتت گرائید، اهداف و دلها مختلف شد، و به گروههای متعددی تقسیم شدند، و در عین پراکندگی به نبرد با یکدیگر پرداختند، در این هنگام خدا لباس کرامت و عزت را از تنشان بیرون کرد، و نعمتهای گسترده را از آنها سلب نمود، و تنها چیزی که از آنها در میان شما باقیمانده، داستان و سرگذشت آنها است که عبرتی است برای عبرت گیرندگان».
درخطبه دیگری می فرماید: "وان لکم فی القرون السالفه لعبره، آشین العمالقه و ابناء العمالقه این الفراعنه و ابناء الفراعنه؟ این اصحاب مدائن الرس الدین فتلوا النبیین، و اطفئوا سنن المرسلین، و احیوا سنن الجبارین؟ این الذین ساروا بالجیوش ، وهزموا بالالوف، وعسکروا العساکر، و مدنوا المدائن؟!»"، «در تاریخ قرون گذشته درسهای عبرت مهمی است، کجا هستند عمالقه و فرزندان عمالقه؟ کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجا هستند اصحاب شهرهای رس که پیامبران را کشتند، و چراغ پرفروغ سنتهای آنان را خاموش، و راه و رسم جباران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهای گران به راه افتادند، و هزاران هزار نفر را شکست دادند؟ سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای عظیم بنا نهادند»!
در سایر روایات اسلامی نیز به این معنی توجه فراوان داده شده، و تاریخ به عنوان یک منبع الهام بخش «معرفت» معرفی گردیده است، مخصوصا برای مسائل اخلاقی و تهذیب نفوس و توجه به واقعیات زندگی بشر.
در حدیثی می خوانیم: امیرمومنان علی(ع) هنگامی که با لشکریان خود به سوی میدان صفین پیش میرفت به شهر «ساباط» و از آنجا به شهر «بهرسیر» رسید (مناطقی که مرکز حکومت شاهان مقتدر ساسانی بود). ناگهان یکی از یارانش نظرش به آثار کسری ( پادشاه ساسانی) افتاد و به این شعر معروف عرب تمثل جست:
جـــرت الریاح علی مکان دیارهم فکانهمم کانوا علی میعاد
«بادها بر محل خانه ها و قصرهای آنها وزید گوئی همه آنها میعادی داشتند( و رفتند)
علی(ع) فرمود: چرا این آیات را نخواندی: "کم ترکوامن جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمه کانوا فیها فاکهین کذلک واورئناها قوما اخرین فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین"، «چه بسیار باغها و چشمه ها که از خود بجای گذاشتند و زراعتها و قصرهای جالب و گرانقیمت، و نعمتهای فراوان دیگر که در آن متنعم بودند، اینچنین بود ماجرای آنها و ما اینها را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم، اما نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین! ( و به هنگامی که فرمان مرگشان فرا رسید) به آنها مهلتی داده نشد»! سپس افزود: «اینها یک روز وارث ملک دیگران بودند، روز دیگر همه چیز خود را برای دیگران به ارث گذاشتند، آنها شکر نعمت را بجا نیاوردند، و دنیای آنها بر اثر معصیت بر باد رفت، بپرهیز از کفران نعمت، تا نقمتها بر تو فرود نیاید»!
در حدیث دیگری از امام صادق(ع) آمده است که حضرت داود روزی از شهر بیرون آمد در حالی که «زبور» می خواند، و هنگامی که زبور می خواند هر کوه و سنگ و پرنده و حیوان وحشی با او همصدا می شد، او همچنان به راه خود ادامه داد، تا به کوهی رسید که بر فراز آن پیامبری عابد زندگی می کرد که به او «حزقیل» می گفتند، هنگامی که صدای زمزمه کوهها و پرندگان و درندگان را شنید فهمید داود آنجا آمد، داود به او گفت آیا اجازه می دهی من بالا بیایم؟! گفت: نه، داود گریه کرد، خداوند به «حزقیل» وحی کرد که «داود» را سرزنش مکن، و از من عافیت بخواه، «حزقیل» برخاست و دست داود را گرفت، و به محل خود آورد. «داود» از او پرسید آیا هرگز تصمیم بر گناه گرفته ای؟ گفت: نه. پرسید: آیا هرگز عجب و خودپسندی به خاطر عبادتهایت در تو پیدا شده؟ گفت: نه. گفت: هرگز تمایل به دنیا پیدا کرده ای؟ تا شهوات و لذتهای آن را دوست داشته باشی؟ گفت: آری، گاهی به قلب من خطور می کند. پرسید در آن حال چه می کنی؟ گفت: وارد این دره که می بینی می شوم، و از آنچه در آن است عبرت می گیرم. «داود» وارد دره شد، در آنجا تختی از آهن دید، که جمجمه پوسیده، و استخوانهای متلاشی شده، و لوحی در آنجاست که چیزی بر آن نوشته شده، «داود» آن را خواند و معلوم شد اینها همه مربوط به پادشاه بسیار قدرتمندی است که سالهای طولانی حکومت کرده، شهرهای بسیاری فراهم نموده، حرمسرای گسترده داشته، و سرانجام کارش به اینجا رسیده است...»
منـابـع
آیت الله مکارم شیرازی- پیام قرآن جلد اول- از صفحه 185تا 190
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها