ضرورت مداومت بر مطالبه حق در سیر و سلوک

فارسی 1957 نمایش |

اصل «طلب» یک مسئله است، و «دوام طلب» نیز مسئله دیگر. چه بسا انسان در اول امر از «طلب» برخوردار باشد، لیکن بعدا «طلب» را از دست بدهد. و این خطری است که در این مرحله سالک را تهدید می کند. به عبارت دیگر، ممکن است سالک بعد از توفیق بر قدم اول، یعنی بعد از توفیق بر توبه و بازگشت، بر قدم بعدی نیز موفق گردد و قدم در میدان طلب نیز بگذارد و در طلب حضرت مقصود برآید، و لیکن بعد از مدتی، چه دیر و چه زود، این عنایت از او گرفته شود، و نعمت «طلب» را از دست بدهد، و سست گردد. پیداست که نگهداری چنین نعمت بزرگی آسان نخواهد بود، و پیداست که از دست دادن آن نیز مصیبت کوچکی به شمار نخواهد آمد. و نیز واضح است که جهت آن به خود انسان برگشته و از خود او خواهد بود؛ "و ما أصابکم من مصیبه فبما کسبت أیدیکم" (سوره شوری / آیه 30) از این رو، لازم است سالک در مرحله اول با تضرع کامل و با فقر و مسکنت، بقای «طلب» و دوام آن را نیز از خدای متعال بخواهد، و به دعای خود در این باب مداومت داشته و اصرار کند، و از دعا در این خصوص هرگز غفلت ننماید، و برای همیشه این دعا را داشته باشد، و از جناب او با تذلل درخواست کند که وی را از این عنایت محروم نگرداند، و نعمت «طلب» را از او نگیرد، و وی را با لغزشها و جهالتها، و با غفلتها و خطاهایش مواخذه نکند. و در مرحله دوم، لازم است شکر نعمت «طلب» را همیشه به جا بیاورد، و خود را از ادای حق این شکر عاجز بداند، که عاجز نیز هست، تا این نعمت از او گرفته نشود، و بلکه زیاد و کامل تر گرددد. در آیه شریفه سوره عنکبوت آیه 17، به این حقیقت که باید شکرگزار در برابر این عنایت بود، با جمله «واشکرواله» اشاره شده است. در این آیه، بعد از امر به طلب و ابتغاء، و مجاهدت عبودی در مقام طلب و ابتغاء، به شکر در خصوص این عنایت ربوبی دعوت می کند و می فرماید: «واشکرواله». آیه شریفه می گوید، رزق خود را در جوار حق را طلب کنید، و در این مقام به مجاهدت عبودی بپردازید، و شکر نعمت طلب و مجاهدت را به جا آورید. نعمت «طلب» نعمت بسیار بزرگ، و سرچشمه همه نعمتها است. صاحبان بصیرت و ارباب معرفت هستند که می توانند تا حدودی به بزرگی این نعمت واقف باشند، و هرکسی را این صلاحیت نیست  که بفهمد «طلب» یعنی چه. نزد صاحبدلان نکته سنج، درد طلب را سر دیگری هست، و این درد، درد مبارکی  است. «طلب» حرکت پربرکتی است که در باطن انسان به راه می افتد، و اصل آن به آن سوی برمی گردد، و از جذبه مقام ربوبی نشأت می گیرد. جناب او جذب می کند، و به سوی خود می خواند، و این جذب و دعوت او در دل بنده «طلب» می آفریند، و روی را به آن سو متوجه می گرداند، به نحوی که تا به مقصد نرسیده است آرام نگیرد، و تا به جوار حضرت مقصود نایل نگشته است دست از مجاهدت برندارد.

تذکر لازم برای طالبان

نکته ای که در طلب حضرت حق هست و باید سالک از اول امر در مقام طلب به آن توجه خوب و عمیق داشته باشد، این است که طلب حضرت حق، همانند طلبهای دیگر نیست که «طالب» با حفظ موجودیت خود، و به تعبیری، با حفظ «خودی خود» به «مطلوب» خویش نایل گردد. این طلب، طلب خاص است. طالب در میدان این طلب، احکام دیگری دارد. «طالب» در این میدان، از همان اول امر باید برای نیل به «مطلوب» از «خود» چشم بپوشد، و آماده کنار گذاشتن «خود» و لوازم «خودی» باشد. این طلب، با هجرت از «خود» و از بیت «خودی» آغاز می شود و با مرگ از «خود» و به عبارتی، با مرگ «خود» به آخر می رسد؛ "و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدر که الموت فقد وقع أجره علی الله و کان الله غفورا رحیما"( سوره نسا/ آیه 100). این چیزی است که اگر سالک بخواهد خوب موفق شود، باید همیشه آن را در نظر داشته باشد، و یک حقیقت و امر جدی بداند زیرا اگر سالک از اول امر به این معنی خوب توجه نکند، و آن را جدی نگیرد، و با مسامحه با آن برخورد نماید، همین که طلب را آغاز کرد، در همان اوایل امر موانعی در پیش پای او قرار می گیرند که هر کدام به نحوی او را از سلوک و از «طلب» باز میدارند، موانعی که همه به «خود» و لوازم «خودی» و «نفسانیت» و «انانیت» برمی گردد، و از آنها نشأت می گیرد. گرچه خود «طلب» و قدم گذاشتن در میدان طلب، به معنی مانع کشی است، و طلب جدی، یعنی موانع را کنار زدن و به سوی حضرت مقصود شتافتن، اگر چه موانع، موانع بسیار سخت و مهم باشد، لیکن باید توجه داشت که همه موانع در سلوک الی الله در «خود» و لوازم «خودی» در «انانیت» خلاصه می شود. یعنی هرچه را انسان در این سفر ملکوتی مانع ببیند، و هر چیزی را سد راه بیابد، همه آنها به «خود» و لوازم «خودی» و «انانیت» وی برمی گردد چون می خواهد «خود» و «خودی» و «انانیت» خود را حفظ کند فلان امر برای وی به صورت مانع در می آید، والا هیچ چیز برای وی مانع نخواهد بود. مانع اصلی در این سفر، «خود» انسان، یعنی «خودی» اوست. حدیث شریف «لا حجاب بینه و بین خلقه الا خلقه» با صراحت به این حقیقت اشاره می کند و می گوید، حجابی بین خدای متعال و بین مخلوق او وجود ندارد، جز خود مخلوق. «خود» و به تعبیری « وجهه خلقی» هر مخلوقی حجاب بین او و بین حضرت حق است، و اگر «وجهه خلقی» یا «خود» را کنار بگذارد و از همه مراتب «خود» عبور کند، به حضرت مقصود نایل می گردد. سالک وقتی قدم در میدان طلب می گذارد، و در طلب حضرت حق برمی آید، باید توجه داشته باشد که اساس امر در این مقام را خود شکستن تشکیل می دهد، و جان مسئله در همه مجاهدتهای عبودی همان خود کنار زدن در طلب مقصود است. باید بداند که «طالب» این میدان باید از «خود» منسلخ گردد، تا به «مطلوب» نایل  آید، و جمال مطلوب آن وقت طالع شود که وجود عاریتی طالب از میان برخیزد، نه اینکه وجود موهوم وی به جای خود باشد، و نیل به مقصود نیز حاصل گردد. و این، رمزی است که دریافت آن چنان که هست با عمل و مجاهدت روشن می شود، و با تصور و تصویر ذهنی به حقیقت آن نتوان رسید.

مولوی برای بیان حقیقت این امر از طریق تمثیل، داستانی در مثنوی آورده که مناسب است به اجمال و با حذف و ایصال به آن اشاره کنیم، و البته باید توجه داشته باشیم و نکته اصلی را دریابیم و از دخالت دادن زواید نیز سخت اجتناب کنیم تا به لغزشها گرفتار نشویم. مولوی می گوید، پشه به حضرت سلیمان علیه السلام شکایت آورد که داد من بگیر، و عدل و انصاف جاری کن. حضرت سلیمان (ع) از پشه سوال می کند که شکایت تو از چیست؟ و دادخواهی تو از کیست؟ و اجرای عدل و انصاف در چه چیز را طالبی؟ پشه شکایت خود مطرح می کند، و درد دل خویش را به آن حضرت می گوید. حضرت سلیمان (ع) با استماع شکایت پشه، به وی این تذکر را می دهد که خدای متعال به من دستور داده است که در مقام داوری بین طرفین مخاصمه باید هر دو طرف حاضر باشند و هر دو سخن خود را  در حضور مطرح کنند، تا قضاوت عادلانه بین آنان شود. تو نیز باید با خصم خود، یعنی «باد» در اینجا حاضر شوی، و باید «باد» را نیز بیاوری، تا هر دو سخن خود را مطرح کنید، و سپس قضاوت و حکم حق را بشنوید. پشه که این را شنید، از آن حضرت خواست که خود به امر خود، «باد» را نیز احضار کند، که «باد» هم باذن الله فرمانبردار اوست. حضرتش «باد» را امر نمود که در محکمه عدل در حضور آن حضرت برای رسیدگی به شکایت پشه از وی حاضر شود. «باد» با فرمان، و با احضار آن حضرت  به محضر وی شتافت. پیداست که وقتی «باد» می آید، پشه را توان اینکه در محضر آن حضرت باشد نخواهد بود، و باید فرار را بر قرار اختیار کند و بگریزد.

باد چون بشنید آمد تیز تیز                                               پشه بگرفت آن زمان راه گریز

حضرت سلیمان (ع)  به پشه خطاب می کند که کجا می روی؟ باش تا بین شما قضاوت کنم. واضح است که جواب پشه چه خواهد بود؟

گفت ای شه مرگ من از بود اوست                          خود سیاه این روز من ز دود اوست

او چو آمد من کجا یابم قرار                                      که برآرد از نهـــاد من دمـــار

نکته ای که در این داستان مورد نظر است، مسئله فرار پشه با آمدن باد است، و اینکه، نمی شود هم پشه باشد، هم باد باشد. جهات دیگر این داستان مورد نظر نیست، و خصوصیات دیگر را نباید در موضوع مورد بحث، دخالت داد. سخن این است که «پشه» با «باد» در یک جا جمع نمی شوند.

در سفر الی الحق، طالب جوار حق، آن وقت به حق می رسد که «خود» را نداشته باشد،  و نمی شود هم «خود» باشد، هم «حق» باشد. وجود عاریتی باید کنار رود، و وجود حقانی بیاید، تا با «حق» باشد. و در آخر به اینکه مسئله «فناء و بقاء» درعین «فناء» از مسائل بسیار پیچیده از دقایق امور است، و دریافت صحیح آن از هر کسی برنیاید و هر عقلی را به حقیقت آن راه نیست اشاره می کند و می گوید: تأکید ما بر این نکته از آن جهت است که بعضی از سالکین به لحاظ عدم توجه به همین نکته، و یا به لحاظ جدی نگرفتن آن، در همان اوایل طلب، با موانع زیاد و گوناگونی مواجه می شوند و به تدریج سست شده از طلب و سلوک باز می مانند. اینها از اول این را یک اصل مسلم و بدون شبهه تلقی نمی کنند که در سفر الی الحق باید از «خود» در مراتب مختلف آن صرف نظر نمود. گویا اینها این امر را جدی نمی گیرند، و گویا چنین گمان می کنند که می شود با حفظ «خود» نیز به مقصود نایل گشت. طبعا در مراحل اولیه طلب که باید از خواسته های نفسانی مقابله کنند و با شکستن «نفس» به شکستن «خود» در مرتبه ای از مراتب آن قیام نمایند، اگر از تحمل سختیهای این مقابله و ریاضتهای آن شانه خالی کنند، و در برابر نفس و هواهای آن ضعف نشان دهند، و به تعبیری، در ظلمات وحشتناک «خود» باقی می مانند، اینها در حقیقت، در همان مراحل اولیه طلب، با مانع اصلی در این میدان که «خود» و «نفسانیت» خود آنهاست مواجه می شوند و شکست می خورند. اگر اینها از اول به خوبی مانع را می شناختند، و مسئله را جدی می گرفتند، و با همین مانع به مقابله برمی خاستند، چنین نمی شد. همین که سالک در مقام طاب برآمد، قدم به قدم و لحظه به لحظه به مقتضای طلب برای او وظیفه ها پیش می آید که در همه آنها شکستن «خود» در مراتب مختلف، و کنار گذاشتن «خود» مطرح است. هر چه «طلب» جدی تر و کامل تر گردد، شکستن «خود» و کنار گذاشتن آن نیز جدی تر و کامل تر می شود. در مراحل اولیه شکستن «خود» با مداومت به انجام دادن واجبات و ترک محرمات و اجتناب از ردایل اوصاف، و به موازات اینها، با مخالفت با «نفس» و ترک هواهای آن انجام می گیرد، و در اواسط «طلب» علاوه بر همه اینها، با فراموش کردن «خود» در مقام ذکر و عبودیت انجام می یابد، و بالاخره در نهایات، یعنی در مراحل عالیه «طلب» با طی مراتب فنای وصفی، فنای فعلی، و فنای ذاتی، هرچه از آثار و نشانه های «خود» باقی بود از میان برخاسته و «خود» به طور کلی شکسته، و در آخر نیز با فنای از فناء، خبری از «خود» باقی نمی ماند.

عبدالرحمن جامی در لوایح، در لایحه پنجم می گوید: «پس باید که بکوشی، و خود را از  نظر خود بپوشی، و بر ذاتی اقبال کنی، و به حقیقتی اشتغال نمایی که درجات موجودات همه مجالی جمال اویند، و مراتب کاینات همه مرائی کمال او. و بر این نسبت چندان مداومت نمایی که با جان تو در آمیزد، و هستی تو از نظر تو برخیزد، و اگر به خود روی آوری، روی به او آورده باشی....».

منـابـع

سیدمحمد شجاعی- مقالات (طریق عملی تزکیه) جلد 3 – از صفحه 20 تا 27

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد