سیمای یزید بن معاویه
فارسی 3126 نمایش |ابن کثیر در تاریخ خود گوید: «یزید همدم شراب بود و معاویه که دوست داشت با نرمی پندش دهد به او گفت: پسرم! تو بدون پرده دری و هتک حیثیت و ارزش خود هم توان کامیاب شدن را داری! پس، خود را دشمن شاد و دوست گریز مکن! سپس گفت: پسرم ! من اشعاری را برایت می خوانم. از آنها ادب بیاموز و به خاطرشان بسپار و تکرارشان کن:
انـــصب نهارا فـــی طــــلاب العلا واصبر علی هجر الحبیب القـــریب
حــــتی اذا اللـــیل اتــــی بـــالدجی واکتحلت بالغمض عــــین الرقــیب
فـــــبا شــــر اللیل بـــما تـــشتهــــی فـــــانما اللیــــل نـــهـــار الاریب
کـــم فــــاسق تـــحسبه نــــاســکا قـــــدباشر اللـــیل بــــامر عجیب
غـــطی عـــلیــــه اللـــیل أ ســـتاره فــــبات فی امـــن و عیش خصیب
ولـــذه الأ حـــــــــمق مکشـــــوفه یســـعی بـــها کـــل عــدو مــریب
****
روز ها در طلب رفعت کوش کـــن صـــبوری ز رخ بــاده فــروش
شب چـــو با پرده تاریک رســید سرمه اش چشم رقیـبان پوشـــید
هرچه خواهی بکن و دل خوش دار کـــــه شــب تــار نــهار هــشـــیار
ای بســـا فاسق عــابد رخــســـار که شگـــفتی زنـــد انـدر شـــب تار
شب بـــر او پرده خـــود پــوشــــیده با ده در امــــن و امـــان نـــوشیــده
لـــذت احـــمق کـــودن مکشــــوف دشمن حلــیه گر از آن مشـــعوف
گوید: یزید توجه ویژه ای به شهوت و شهوترانی و ترک برخی از نمازهای یومیه داشت؛ ولی بیشتر اوقات آنها را ادا می کرد.
یزید از دید «زیاد بن ابیه»
هنگامی که معاویه بر آن شد تا از مردم برای «یزید» بیعت بگیرد، ابتدا از «زیاد بن ابیه» خواست تا مسلمانان بصره را به بیعت فرا خواند. زیاد در پاسخ او نوشت: «اگر مردم را به بیعت با یزید فرا بخوانیم، یزیدی که سگ بازی و میمون پروری می کند و لباسهای رنگارنگ می پوشد و دائم الخمر است و با آهنگ دف می رقصید و راه می رود، در حالی که ( بزرگانی چون) حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زیبر و عبدالله بن عمر در میان آنان حضور دارند، مردم چه خواهند گفت؟! ابتدا، فرمانش ده تا یکی دو سال به اخلاق اینان در آید تا شاید امر را بر مردم مشتبه کنم!» معاویه که چنین دید، یزید را به نبرد تابستانی در سپاهی که با روم می جنگید فرستاد. یزید، اهمال کرد و خود را به بیماری زد تا پدرش کوتاه آمد و آزادش گذاشت. آن سپاه در بلاد روم دچار تب و تیفوس و آبله شد، و یزید که در همان حال، در «دیر مران» با زوجه اش «ام کلثوم» دخت «عبدالله عامر» سرخوش بود، هنگامی که داستان بیماری و هلاکت سپاه را شنید گفت:
اذا ار تفقت علی الانــــماط مصطبــحا بـــدیر مـــران عـــندی ام کـــلثوم
فـــما ابـــالی بـــما لاقت جـــنودهم بــ ( الغذ قدونه) من حمی و من موم !
****
من که اندر دیر مران با صــــبوح مــــی فروش ام کلثومم به بر با یکدگر صـــهبا بـــنوش
از چه باکم باشد ار تیفوس و تب یا آبله در «غذ قدون» از سپاه ما بر آورده خروش
در «معجم اللبدان» گوید: این خبر که به معاویه رسید گفت: حتم است که او ( یزید ) باید به آنها بپیوندد تا هر چه با آنان رسیده به او هم برسد، و گرنه او را بر کنار می کنم. یزید بناچار آماده حرکت شد و به معاویه نوشت:
تـــــجنی لا تـــــزال تـــعد ذنــــبا لــــتقطع حبل وصلک من حــبالی
فـــیوشک ان یریحک من بـــلائی نزولی فی المهالک و ارتـــحالی
****
مرا دایم به تهمت مجرم آری که تا پیوند خود از من بداری
بزودی از بلایم می رهی زود نزولم در مهالک با تو بـــدرود!
و نیز گوید: معاویه یزید را به حج فرستاد و یزید در مدینه مجلس شراب آراست. عبدالله بن عباس و حسین بن علی قصد دیدارش کردند و او دستور داد سفره شراب را برچینند. به او گفته شد ابن عباس اگر بوی شرابت را بیابد آن را می شناسد، او را دور نگه دار و تنها حسین را بپذیر. حسین که وارد شد بوی شراب و عطر خوش استشمام کرد. پرسید پسر معاویه این چه بوئی است؟! یزید گفت: یا ابا عبدالله این عطر خوشی است که در شام برای ما تهیه می کنند! سپس قدحی خواست و سر کشید و قدح دیگر خواست و گفت: ای غلام ! ابا عبدالله را هم بنوشان! حسین گفت: شرابت ارزانی خودت باد مردک! و یزید گفت:
الایـــا صــح للـــعجب دعوتک ثــــم لم تـــجب
الی القـــینات و اللـــذا ت و الصهبـــاء و الطــرب
و بـــا طــــیه مکــــلله عـــلیها ســــاده العـــرب
و فـــیهن التـــی تــبلت فــــوادک ثــــم لم تـــتب
****
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما چون شد جواب دعوت و رد سلام ما
خواندم تو را به جام می و نغمه طرب با شاهـــدان شــهره نیکو خـــرام مــا
آنجا که برتران عــرب آرمیـــده اند برخمره مکـــلل و صــهبای خام ما
بنیوش تا که عقل تو زایل کند همی همپا شوی و «توبه» نیازی به کام ما!
حسین به سوی او یورش برد و گفت: بلکه عقل و جان تو را زایل کند ای پسر معاویه. معاویه به حج رفت تا مردم و مدینه را به بیعت با یزید وا دارد. عبدالله بن عمر سرپیچی کرد و گفت: «با کسی بیعت کنیم که میمون باز و سگ باز و شراب خوار و فسق او آشکاراست؟ حجت و برهان ما نزد خدا چیست؟!» عبدالله بن زبیر گفت: «اطاعت مخلوق در معصیت خالق نشاید. یزید دین ما را بر ما فاسد کرده است.» در روایت دیگر گوید: حسین به معاویه گفت: گویا پرده نشین ناپیدا را معرفی می کنی، یا از کسی خبر می دهی که تنها تو از حال او آگاهی! یزید خود خویشتن خویش و جایشگاهش را معرفی کرده است! برای یزید آنچه را که خود می خواهد و می جوید فراهم آور: سگ های درنده، کبوترهای مسابقه، رقاصه های آواز خوان و انواع سرگرمی ها را، تا یار و مددکار تو باشد. آری، بیهوده مکوش در پی هیچ !» نمی دانیم آیا این گفت و گوی سبط رسول خدا (ص) با معاویه همراه با گفت و گوی ابن زبیر و ابن عمر در یک مجلس بوده و یا در دو مجلس. هر چه بوده معاویه نتوانست از اینان بیعت گیرد، ولی از سایر مردم مکه و مدینه – با پوشیده داشتن امر اینان - بیعت گرفت و خارج شد. دیدیم که یزید در دو سفری که به حج و جنگ رفت، عدم پایبندی به مقدسات اسلامی و بی توجهی به سرنوشت سپاه مسلمین را آشکارا را بیان داشت. او بدون توجه به خواسته پدرش معاویه و سفارش عمو خوانده اش «زیاد بن ابیه» که گفته بود «باید یکی دو سال به اخلاق اسلامی تظاهر کند تا شاید آنها امر را بر مردم مشتبه کنند»، به کار خود ادامه داد تا آنجا که در حال مستی اشعاری سرود و خود را چنان معرفی کرد که دست مایه سواران و مسافران گردید. آری، یزید اشعار بزمی - شرابی بسیاری سروده است، مانند:
معشـــر الندمان قــــوموا واسمعو صوت الأغانی
واشربوا کــاس مدام واترکوا ذکر المثانی
شغلتـــنی نغمه العیدان عن صــــوت الأ ذان
و تعو ضت مــن الحور عجوزا فـــی الد نان !!
****
ای ندیمان زجای برخیزید نغمه های طرب شنید از جان
جـــام های مــدام بنیوشید بـــرهیــد از مـــثانـــی* قرآن
نغمه چنگ و عود بازم داشت از شــــناسائی نـــــدای اذان
برگزیدم به جای حــورالــعین خـــمی از مانده های خـماران!
و مانند: * سوره حمد
و لو یمس الارض فاضل بردها لما کان عندی مسحه للتیمم
***
گر دامن او به خاک آلوده نبود من به خاک تیممی نمی یافتمی!
یزید همچنین راز درون خود را در این قصیده بر ملا کرده و گوید:
عــــــــلیه هاتی و تـــــــرنمی بـــذلک انـــی لا احب التـــنا جــ
حدیث ابی سفیان قدما ســـمابها الی احــــد حــتی اقــآم البواکیـــــا
الاهات سقینی علی ذاک قــهوه تـــخیرهـــا العنســـی کــرما شآمـــیا
اذامـــا نظرنا فـــی امــور قدیمه و جـــدنا حــلا لا شــــربها مــــتوالیا
و إن مت یا ام الا حــیمر فــا نکحی و لا تأمـــلی بــعد الفراق تـــلاقـــیا
فان الذی حدثث عــن یــوم بعثــنا احادیث طسم تجعــل القلب ساهیا
و لا بـــدلی مـــن ان ازور مــحمدا بمشموله صفـــراء تــــروی عـــظامیا
****
علیه بخوان با صدای رسا که مـــن بر خــفایش ندارم رضا
زجنگ نمادین بو سوفیان احـــد را که شــد مــویه گاه زنان
به من باده ارغوانی بنــوش که از تاک شام آمد ستی به جوش
نظر کن که به آداب پیشینیان روا بـــینی اش دمـــیدم نــوش جان
تــــو «ام الا حــــیمر» اگر مــردمی به شوهر برو بــی درنگ و دمی
که یاد قـــیامــت بـــر افســــانه است مـــلاقات مــحشر فـریبانه است
من ار بـــــا «مــحمد شوم رو بـــرو همی باده نوشم خــنک از ســبو
یزید در این قصیده معشوقه اش را مخاطب ساخته و گوید: داستان ابوسفیان و آمدنش به احد و کشته شدن حمزه سیدالشهداء و اقامه عزا بر او و دیگر شهدای احد را آشکارا بر او آواز کن و از نجوای آن بپرهیز و شراب انگور باغستانهای شامم ده که مشاهیر قریش در گذشته خوردن مدام آن را حلال می دانستند و آنچه که از بعث و نشور به ما گفته اند افسانه هائی است که دل مشغولمان می کند. او در آخر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را استهزاء کرده و گوید: من ناگزیرم که با شراب سرد و خنک او را ملاقات کنم! آری، یزید آشکارا شعائر اسلامی مسلمانان را وهن می کرد و با نصاری همدم و هم پیاله می شد.
صاحب أغانی گوید: یزید بن معاویه اولین خلیفه ای بود که سنت نغمه سرائی و آواز خوانی و باده گساری را در اسلام بنا نهاد. مغنیان آواز خوان را در پناه خود آورد و بی باکانه به ترور و شرب خمر آشکار پرداخت، «سرجون» نصرانی و اخطل نصرانی شاعر، ندیم و هم پیاله او بودند و برخی مطربان بد مست، یله ورها نزد او می آمدند و فرا رو یش می نشستند و وی خلعتشان می داد.
بلاذری در انساب الأشراب گوید: «یزید بن معاویه اولین کسی بود که شرب خمر را علنی کرد. او دلباخته غنا و طرب و شکار و همدمی با دختران و پسران آواز خوان بود. عیاشی و سرگرمی دیگرش میمون بازی و جنگ اندازی سگ ها و خروس ها بود.»
بسیار طبیعی بود که اطرافیان یزید از او تأثیر پذیرند و افراد خبیث و هرزه و بی حیا به آنچه او می کرد تظاهر نمایند. چنانکه مسعودی در «مروج الذهب» روایت کند: «فسق و فجور یزید بر اصحاب و کارگزاران وی اثر گذارد و فزونی گرفت تا انجا که غنا و آوازخوانی در «مکه و مدینه» نیز آشکار شد. مردم به ملاهی و گناه روی آوردند و شرابخواری را علنی کردند. گوید: یزید را میمونی خبیث با کنیه «ابوقیس» بود که او را ندیم بزم شراب خویش کرده و برای او جایگاه ویژه قرار داده بود. آن را بر گور اسب وحشی رام شده با زین و لگام می نشانید و در روزهای مسابقات اسب دوانی به میدان می فرستاد که در یکی از روزها پیشی گرفت و پرچم مسابقه را ربود و به پایان خط رسید. قبایش حریر سرخ و زرد و چسبان و کلاهش از حریر رنگارنگ همچون شقاق بود. زین آن گور اسب نیز از حریر سرخ منقوش به طرحهای گوناگون بود.» بلاذری درباره این میمون گوید: «یزیدبن معاویه بوزینه ای داشت که او را فرا روی خود می نشانید و «و اباقیس»ش می نامید!» به او شراب می خورانید و به کارهایش می خندید. او را بر گور اسب وحشی سوار می کرد و به مسابقه اسبان می فرستاد تا از آنها پیشی بگیرد.»
ابن کثیر گوید: «یزید به همدمی مطرب و شراب و غنا، شکار و کنیزان و سگان شهره بود و همواره مست و مخمور می نمود. بوزینه اش را بر اسبی آماده می نشانید و می بست و لباس زرین می پوشانید و به مسابقه با اسبانش می فرستاد و چون مرد از مرگش اندوهگین شد.
گفته شده «علت مرگ یزید آن بود که او بوزینه ای را در برگرفت و به ر قصش واداشت و بوزینه گازش گرفت و...».
بلاذری از قول یکی ازبزرگان شام گوید: «علت مرگ یزید آن بود که او در حال مستی، سوار بر اسب وحشی، بوزینه ای را با خود می برد و چون اسب را جهانید سقوط کرد و گردنش شکست یا بند دلش پاره شد.»
و از قول «ابن عیاش» گوید: یزید برای شکار به حوارین رفت و سوار شده و در حالی که مست بود فرا رویش گور اسبی وحشی با بوزینه ای بر روی آن قرار داشت، آن گور اسب را می راند و می گفت: ای ابا خلف! برای حفظ جان خود چاره ای بیندیش که اگر تلف شوی این گور اسب ضامن نیست! در این حال سقوط کرد و گردنش شکست.
و بعید نیست که همه این روایات صحیح باشد، چون ممکن است او بوزینه ای را بر اسب وحشی نشانیده و خود نیز سوار شده و اسب را جهانیده و بوزینه را به رقص واداشته و او گازش گرفته و یزید از اسب به زیر افتاده و گردنش شکسته و بند دلش پاره شده، و بدین گونه این خلیفه شهیر کشته راه بوزینه باشد! این، بخشی از سیره و سیمای یزید بود. در دورانی که ابنای امت اسلامی بی شعور و سست عنصر شده و به خواب عمیقی فرو رفته بودند، چیزی جز شهادت امام حسین علیه السلام آنها را بیدار و متحول و دگرگون نمی کرد.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 18 تا 26
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها