داستان دو مدعی پیامبری در افسانه های سیف و غیر آن
فارسی 1559 نمایش |داستان سجاح مدعی پیغمبری در کتاب تاریخ طبری و به نقل از سخنان سیف چنین است: «سجاح»، با نوید مدعی پیغمبری با مریدانش روی به یمانه نهاد و خبر او همه جا شایع شد. چون این خبر به «مسیلمه» که خود ادعای پیغمبری داشت رسید، سخت بترسید و برای پیشگیری از هر پیش آمد سوئی در مقام چاره بر آمد. پس هدایائی چند برای سجاح فرستاد و از او به جان امان خواست تا به دیدارش بشتابد. سجاح، مسیلمه را امان داد و اجازه داد تا به خدمتش برسد. مسیلمه به همراهی چهل تن از مریدانش از قبیله «بنی حنیفه» بر سجاح وارد شد. سیف می گوید سجاح نصرانی مذهب بوده است. سپس ادامه داده می گوید: این دو مدعی پیامبری با یکدیگر به گفتگو نشستند و در ضمن سخن، مسیلمه به سجاح گفت: نیمی از ملک جهان از آن ماست، و اگر قرشیان انصاف می داشتند، نیمی دیگر از آن آنان بود. حالا که قرشیان راه انصاف نرفته اند، خداوند آن را از قریش گرفته و به تو ارزانی داشته است!! تقسیم مسیلمه، سجاح را خوش آمد و آن را پذیرفت، و با او پیمان عدم تجاوز بست بشرط آنکه مسیلمه همه ساله نیمی از محصولات یمانه را به سجاح بپردازد و مقرر داشت که نیمی از خراج سال آینده را هم در همین سال تحویل دهد! مسیلمه ناچار از پذیرفتن چنین شرط سنگینی بود، بنابراین قرار شد که سجاح با گرفتن نیمی از خراج سال آینده باز گردد، و نماینده ای هم در یمامه بر جای بگذارد تا نیم دیگر را سال بعد تحویل بگیرد. سجاح چنین کرد، و نیمی از خراج را از مسیلمه بگرفت، و نماینده ای هم از جانب خود تعیین کرد و عنان عزیمت بجانب بین النهرین کشید.
طبری در داستان «سجاح و مسیلمه»، مدعیان پیامبری چنین می نویسد: دیگران – به غیر از سیف – آورده اند که چون سجاح به منطقه تحت نفوذ مسیلمه مدعی پیامبری رسید، مسیله از ترس به قلعه پناه برد و درهای آن را بر روی خود و مریدانش محکم کرد. سجاح چون به پای قلعه رسید، با مسیلمه که بر بام قلعه بر آمده بود، چنین به گفتگو پرداخت: از قلعه فرود آی! ( مسیلمه که گویا از طرز سخن گفتن و حرکات سجاح دریافته بود که میتواند بر این حریف ظریف فائق آید، در پاسخ سجاح گفت: تو اول دستور بده تا مریدان و اطرافیانت از تو دور شده فاصله بگیرند! سجاح با این تقاضا موافقت کرد و دستور داد تا مریدانش به چادرهای خویش بازگشتند، و مسیلمه نیز از قلعه فرد آمد و به پیروانش چنین دستور داد: چادری جداگانه برای ما ترتیب دهید، و در آن عود و عنبر و بویهای خوش بسوزانید تا سجاح کاملا تحت تأثیر حالات روانی و جنسی قرار گیرد! دستور مسیلمه به انجام رسید، و چون سجاح پای به درون آن چادر بگذاشت.... تا آخر!
در اینجا طبری سخنان سجعی که بین سجاح و مسیلمه این دو مدعی پیامبری رد و بدل شده است آورده، و البته که سخنان این دو مدعی پیامبری، همانطور که مسیلمه انتظارش را می کشید، به جاهای باریک و باریکتر کشیده شد تا اینکه سرانجام این دو پیامبر نر و ماده را بر سفره عقد یکدیگر نشاند! طبری داستان ایندو را چنین پایان می دهد: سجاح مدت سه شبانه روز را در آن چادر کذائی با مسیلمه گذرانید و در پایان چون از آنجا پای بیرون نهاد و به مریدانش پیوست، مریدان از او پرسیدند: خوب! در تماسی که با مسیلمه داشتی چه چیز دستگیرت شد؟! سجاح در پاسخ آنها گفت: حق با او بود! من هم به او ایمان آوردم، و حتی به او شوهر کردم!! از او پرسیدند: خوب ، چیزی هم مهرت کرد؟ ( گوئی سجاح مثل اینکه از خواب بیدار شده باشد حیرت زده ) گفت: نه ! به او گفتند: کار درستی نکردی، برگرد و نزد او برو! برای چون تو بانوئی زشت است که مهر ناگرفته از شوهرت جدا شده باشی!! سجاح بار دیگر روی به چادر نهاد، و بر مسیلمه که هنوز در آنجا بود وارد شد. مسیلمه که حریف را رفته می پنداشت، از دیدار مجدد او نگران شد و پرسید: تو که برگشتی! موضوع چیست؟! سجاح گفت: مهر من، پس مهر چه میشود؟! تو باید چیزی بعنوان مهر به من بدهی. مسیلمه که با شنیدن تقاضای سجاح نفسی براحتی کشیده بود، به موذن سجاح گفت: در میان یارانت بانگ بردار که «مسیلمه بن حبیب»، دو نماز، نماز شام و نماز صبح را که محمد بر شما واجب کرده بود، بعنوان صداق به سجاح داد، و انجام آن را از شما برداشت!!
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 191 وصفحه 202 تا 203
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها