بررسی افسانه های سیف درباره اسود بن ربیعه حنظلی، صحابی ساختگی پیامبر (ص)

فارسی 4363 نمایش |

شرح حال «اسود بن ربیعه» در کتابهای «اسدالغابه، و تجرید، و اصابه و طبری» آمده است و مصدر خبر در تمام این کتابها، سیف بن عمر تمیمی است. طبری در کتاب خود از قول سیف بن عمر در خبر فتح «رامهرمز» می نویسد: «مقترب، یعنی اسود بن ربیعه بن مالک» که از اصحاب رسول خدا و از جمله مهاجرین بحساب میآید، نخستین بار که به خدمت پیغمبر خدا رسیده بود به حضرتش گفته بود: آمده ام تا با همنشینی و مصاحبت با تو، به خدای عزو جل نزدیک شوم. این بود که رسول خدا او را «مقترب= نزدیک شده لقب داد.
در کتابهای «اسدالغابه و اصابه» حدیث بالا چنین آمده است: سیف از قول «ورقاء بن عبدالرحمن حنظلی» روایت می کند که اسود بن ربیعه نواده مالک بن حنظه به خدمت رسول خدا  رسید. حضرت از او پرسید: چه چیزی ترا بر آن داشته تا به نزد ما آئی؟ اسود جواب داد: با همنشینی تو، به خدا نزدیک شوم. این بود که رسول خدا او را «مقترب= نزدیک شده » نامید و نام «اسود» متروک شد. اسود = مقترب، از اصحاب پیغمبر اسلام بشمار میرود، او در جنگ صفین در کنار علی حضور داشته است. این حدیث را سیف روایت کرده و همچنانکه به ترتیب در کتابهای «اسدالغابه و اصابه» آمده است «ابوموسی و ابن شاهین» از او نقل کرده اند.  «مامقانی» نیز همان مطلب را از ابن حجر گرفته و در «کتاب تنقیح المقال» خود نقل کرده است. سیف حدیث دیگری در مورد نمایندگی اسود به خدمت پیغمبر خدا دارد که طبری از او نقل کرده، و ابن اثیر نیز همان را از طبری گرفته و در تاریخش آورده است. و نیز سیف بن عمر ضمن حدیثی از رسیدن «زر» به خدمت رسول خدا و دعای آن حضرت در حق او، و در حدیثی دیگر از آمدن «زر» به همراهی چند نفر تمیمی به خدمت پیغمبر و دعای رسول خدا درباره او و اعقابش سخن گفته است. سیف در این احادیث گروه های تمیمی را که به خدمت پیغمبر رسیده اند معرفی کرده، اسامی یکایک آنها و سخنانی که بین اینان و رسول خدا رفته همه را بازگو کرده است. و نیز مورخان و ارباب سیر چون «ابن سعد، مقریزی، و ابن سیده» و دیگر گروه هائی را که به خدمت پیغمبر خدا رسیده اند بر شمرده، و سخنانی را که بین ایشان و رسول خدا رفته است ثبت و ضبط نموده اند اما در هیچ یک از آنها، از آنچه که سیف گفته است اثری دیده نمیشود. بلکه این تاریخ نویسان خبری دیگر از نمایندگان قبیله تمیم به محضر پیغمبر آورده اند که آنرا به شرح زیر از نظر میگذرانیم:

رسول خدا مآمور جمع آوری صدقات «بنی خزاعه» را فرمان داد تا صدقات افراد قبیله بنی تمیم را که در سرزمین خزاعه منزل گرفته بودند جمع آوری کند. تمیمیان از دادن صدقات اموال خود سرپیچی کرده، شدت عمل را به جائی رساندند که بر سر مأمور پیغمبر شمشیر کشیدند! ناگزیر مامور جمع آوری صدقات به خدمت پیغمبر بازگشت و ماجرا را به سمع آن حضرت رسانید. رسول خدا «عیینه بن حصن فزاری» را با پنجاه سوار عرب که در میانشان نه مردی مهاجر وجود داشت و نه فردی از انصار، به سرکوبی تمیمیان فرستاد. این گروه بر آنان تاختند و جمعی از ایشان را به اسارت گرفته و به مدینه به خدمت پیغمبر آوردند. پس از این واقعه گروهی از روساء و بزرگان تمیم به مدینه آمده، وارد مسجد پیغمبر شده بانگ برداشتند «آهای محمد! بیا ببینیم!!» که در نتیجه این گستاخی آیات نخستین سوره «حجرات» در مذمت ایشان نازل شد که در آن فرموده است: آنهائی که ترا از پشت اطاقها صدا می زنند، بیشترشان مردمی بیخردند. اگر آنها صبر میکردند تا تو بر آنها درآئی، برایشان بهتر بود، و خدا آمرزنده  مهربان است. رسول خدا در مسجد به جمع تمیمیان پیوست و به سخنان شاعر و سخنرانشان گوش فرا داد، آنگاه اشاره فرمود تا شاعر و سخنور انصار به پاسخ گوئیشان برخیزد. و سپس فرمان داد تا اسرای تمیمی را به ایشان باز پس دادند، و جوائزی هم در خور شأن گروه نمایندگان به ایشان مرحمت فرمود.
این خلاصه مطالبی بود که در «طبقات ابن سعد» در خبر آمدن گروهی از تمیم به خدمت پیغمبر روایت شده است. ما نزد دانشمندانی که سخن از سیف نگرفته اند، و همچنین در اخبار نمایندگان عرب که تعدادشان از هفتاد گروه تجاوز می کند، نامی از «زر» و «اسود» ندیدیم، و در حدیثی که در طبقات ابن سعد آمده بود موردی برای فخر فروشی و خودستائی سیف تمیمی سراغ نداریم. کدام افتخار؟! آیا رفتاری که با مأمور جمع آوری صدقات از جانب پیغمبر خدا کرده اند افتخار آفرین است، یا اسیر گرفتن «عیینه فزاری» گروهی از ایشان را؟! که برای نمونه حتی یک نفر مهاجر، و یا یک تن انصار در گروه مهاجم به قبیله تمیم وجود نداشته است؟! و یا رفتارشان در برخورد با پیغمبر در مسجد رسول خدا افتخار آفرین است، و یا سرکوفت و سرزنشی که در قرآن درباره آنها آمده؟! بلکه همه اینهاست که سیف به مقابله و علاج آنها برآمده و با ساختن افسانه ی رسیدن «زر» و «اسود» بخدمت پیغمبر و دعای ساختگی سیف از زبان رسول خدا در حق ایشان و استجابت آن، موضوع داستان نمایندگان تمیم را به سود خود و قبیله تمیم برمی گرداند و حقیقت را کاملا معکوس جلوه می دهد تا بعنوان سندی از فخر و مباهات آن را به سود قبیله تمیم به ثبت برساند!!

افسانه فتح شوش

طبری در ضمن حوادث سال هفدهم از هجرت، از قول سیف بن عمر داستان فتح شوش را چنین روایت می کند: پس از اینکه «شوشتر، و رامهرمز» گشوده گشت، خلیفه عمر اسود را به فرماندهی سپاه بصره گماشت، او نیز با سپاه خود، در فتح شوش که فرماندهی کل قوا را «ابوسبره قرشی» برعهده داشت شرکت کرد. آنگاه طبری چگونگی فتح شوش را از زبان سیف اینگونه شرح می دهد: فرمانروای شوش، «شهریار» برادر هرمزان بود که «ابوسبره» با سپاهیانش به آنجا حمله برد و سرانجام آن را به محاصره در آورد. در طول محاصره، بارها بین طرفین جنگ و خونریزی صورت گرفت و کشته و مجروح فراوان بجای گذاشت. و چون مدت حصار به درازا کشید، رهبانان و کشیشان شوش سپاهیان اسلام را مخاطب ساخته، بانگ برآوردند: ای مردم عرب! بطوریکه بما خبر رسیده و دانشمندان و علمای ما، ما را مطمئن ساخته اند این شهر را چنان دژه مستحکمی است که جز به دست دجال، و یا مردمی که دجال در میانشان باشد گشوده نخواهد شد! بنابراین بی سبب ما و خود را به زحمت نیندازید، و اگر دجال در میان شما نسیت، از ما و خود رفع زحمت کشید که تلاشتان برای تصرف شهر ما بجائی نخواهد رسید!! مسلمانان به سخنان روحانیون شوش توجهی نکردند و بار دیگر به قلعه آنها حمله بردند، بار دیگر کشیشان و رهبانان بر فراز قلعه برآمده بر مسلمانان بانگ زدند و سخن به درشتی گفتند و ایشان را به خشم آوردند. «صاف بن صیاد» که در میان لشکریان اسلام حضور داشت، و در گروه مهاجمان به دژ حمله می برد، از سخنان ایشان خشمگین شد و یک تنه به قلعه حمله برد و با پا لگدی محکم به دروازه کوبید و به دشنام گفت «باز شو بظار»! که ناگهان زنجیرهای آهنین از هم گسیخت، و چفت و بندها درهم شکست، و درها از هم باز شد و مسلمانان به شهر یورش بردند! مشرکان چون چنان دیدند، سلاح بر زمین نهادند و خواستار صلح شدند، مسلمانان با وجودیکه آنجا را با قهر و غلبه گرفته بودند، تقاضای آنان را پذیرفتند!!

همانطور که گفتیم، این داستان را طبری از قول سیف در فتح شوش آورده است، و ابن اثیر، و ابن کثیر نیز آن را از طبری گرفته و در تاریخهای خود نقل کرده اند. اما طبری داستان فتح شوش را از طریق غیر سیف نیز روایت کرده است. او از زبان «مدائنی» فتح آنجا را چنین شرح می دهد: ابوموسی شهر شوش را در محاصره خود داشت که خبر فتح «جلولاء» و فرار یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی به مردم شوش رسید، پس آنها ناگزیر دست از مقاومت برداشتند و از ابوموسی امان خواستند. ابوموسی هم به ایشان امان داد. بلاذری نیز در «کتاب فتوح البلدان» خود، خبر فتح شوش را چنین آورده است: ابوموسی اشعری با اهالی شوش به جنگ  پرداخت تا سرانجام ایشان را به محاصره گرفت. زمان محاصره چندان طولانی شد که حصاریان را هر چه ذخیره خوراکی بود پایان یافت و گرسنگی و قحطی بر شهر سایه افکند تا آنجا که از ابوموسی عاجزانه امان خواستند. ابوموسی نیز مردان ایشان را بکشت، و اموال و دارائیشان را مصادره کرد و خانواده هایشان را هم به اسیری برد. «ابن قتیبه دینوری» این داستان را به اختصار در «کتاب اخبار الطوال» خود آورده، و «ابن خیاط» نیز در تاریخ خود نوشته است که ابوموسی اشعری شهر شوش را در سال هیجدهم از هجرت از راه مذاکره و صلح فتح کرده است. سیف می گوید فتح شوش به سبب وجود «دجال» در میان سپاه مسلمین صورت گرفته است و این خبر را کاهنان و کشیشان آن شهر به سپاهیان اسلام داده بودند! و دیدیم که ابن صیاد با پالگدی به دروازه قلعه زد و با بانگ بلند گفت ( باز شو...) که به یک باره زنجیرها از هم گسیخت، و چفت و بست ها درهم شکست، و درها از هم باز شدند، و مردم شوش دست بر سر نهاده امان خواستند!! ضمنا سر فرماندهی کل قوا را در این جنگ «ابن سبره» قرشی به عهده داشته و دو تن از صحابیان ساختگی سیف نیز بنام های «زر و اسود» از قبیله تمیم عدنانی، او را همراهی می کردند!! اما غیر سیف، سبب فتح شوش را رسیدن  خبر شکست ایرانیان در «جلولاء» و فتح آنجا به دست مسلمانان و فرار یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی، و پایان یافتن ذخیره های غذائی در شوش و دیگر تنگناهای جنگی نوشته و تأییدکرده اند که مردم شوش ناگزیر شدند عاجزانه از سپاه اسلام و فرمانده ایشان «ابوموسی اشعری» یمانی قحطانی امان بخواهند. تعصبی را که سیف روی قبیله خود تمیم و عدنان دارد، او را بر آن می دارد تا ابو موسی قحطانی را از پست فرماندهی بردارد، و « ابوسبره» عدنانی را بجایش بگمارد. و همچنانکه گفتیم، دور نیست سیف جنگهای اهواز و فتح شوش را از آن جهت به ابوسبره عدنانی نسبت داده باشد تا مگر زشتی کاری که وی پس از درگذشت پیغمبر اسلام مرتکب شده بود از بین ببرد زیرا عموم  تاریخ نویسان نوشته اند: هیچیک از مهاجرین و اصحاب رسول خدا را که در جنگ بدر شرکت کرده بودند سراغ نداریم که پس از وفات پیغمبر به مکه بازگشته و در آنجا ساکن شده باشد مگر «ابوسبره» را که چنین کرده و تا هنگام وفاتش که در حکومت عثمان اتفاق افتاد، همچنان در مکه ساکن بود، این کار ابوسبره بر مسلمانان سخت گران آمد و او را سرزنش کردند، حتی فرزندانش نیز از یادآوری این کار ناشایست سخت ناراحت و عصبانی می شدند. سیف در مقام این بر می آید که دامان ابوسبره را از ارتکاب به چنان کار نابجائی که مورد اکراه و سرزنش مسلمین بود پاک و مبرا سازد، و عزیمت او را به مکه، و سکونتش را در آنجا تا بهنگام مرگ پس از وفات رسول خدا در اصل منکر شود. اینست که حکومت کوفه را در زمان خلافت عمر در عهده او می گذارد و او را در سمت فرماندهی سپاه خلیفه به جنگ «شوش و شوشتر، و جندی شاپور» و دیگر مناطق اهواز می فرستد، تا چنین بگوید که هرگز «ابوسبره» پس از هجرت به مکه بازنگشته و در آنجا سکونت اختیار ننموده، بلکه برعکس وی در راه خدا به جهاد برخاسته و شمشیر زده است. با طرح چنین داستانی، تعصب و جانبداری سیف از قبایل عدنان، و خلع افتخارات و مآثر از قبایل قحطان به خوبی واضح و آشکار است. او بزرگی و مقام را از فردی یمانی سلب، و همان را به مردی عدنانی تفویض می کند. و علاوه بر آن، آنچه را که موجب سرکوفت و سرزنش همین فرد هم قبیله عدنانیش بوده است، با خلق چنان افسانه ای، نه تنها منکر آن شده که برایش کسب افتخار نیز کرده است.
اما براستی اگر همه آنچه را که گذشت بپای تعصب قبیلگی سیف بگذاریم، افسانه او را در خبر شوش و فتح آن بر اثر خطاب دجال به دروازه قلعه آن هم با این لفظ «باز شو بظار»! و لگد زدنش به دروازه دژ، و پاره شدن زنجیر ها و غیره را به چه چیز تأویل کنیم؟ این افسانه برای قبایل عدنان چه فخر و مباهاتی میتواند آفریده باشد؟! جز اینکه بگوئیم محرک سیف در خلق این افسانه ها همانا زندقه او بوده است تا به این وسیله تاریخ اسلام را مشوش، و باورهای مسلمین را در طول تاریخ مورد استهزاء و مسخره معاندین اسلام، و دیگر دانشمندان جهان قرار داده باشد؟!

نقش آفرینی بنی اسود بن ربیعه

1-  جنگ  جندی شاپور

سیف می گوید اسود بن ر بیعه به همراهی زر بن عبدالله در جنگ جندی شاپور شرکت داشته است، و خلیفه عمر به همراهی ایشان نامه ای به نعمان مقرن نوشته و او را مأمور جنگ نهاوند کرده است. اسود از جمله فرماندهان تمیمی بوده است که خلیفه – عمر بن خطاب- به ایشان فرمان داده بود تا مردم منطقه فارس را به خود مشغول داشته مانع کمک رسانی ایشان به اهالی نهاوند شوند. تمیمیان در اجرای فرمان عمر، به همراهی اسود بن ربیعه به جانب اصفهان و فارس عزیمت کردند، و از رسیدن قوای کمکی مردم آن سامان به اهالی نهاوند بشدت جلوگیری بعمل آوردند. سیف چنین افسانه ای را ساخته، و طبری از او گرفته، و ابن اثیر نیز همان ها را از طبری گرفته و در کتاب خود نقل کرده است.

2-  در جنگ صفین

در «کتاب اصابه» ابن حجر، از قول سیف بن عمر آمده است که اسود بن ربیعه به همراهی امام علی در جنگ صفین شرکت داشته است. ما در کتاب «نصر بن مزاحم» که درباره «صفین» کتابی مستقل و تحت همین نام دارد، و نیز «کتاب اخبار الطول»، و تاریخ طبری و دیگر منابع خبری چنین خبری را زیر این نام سراغ نداریم. «مامقانی» آنچه را که سیف گفته و در«اصابه» آمده است با جزئی دخل و تصرفی، بدون اینکه مصدر خبر خود را نام ببرد، می نویسد: اسود، به همراهی امیرالمومنین (ع) در جنگ صفین شرکت داشته، و همین امر می رساند که این، مردی نیکو فرجام بوده است. آری «مامقانی» با اعتماد بر مطالب «اصابه»، اسود را در شمار شیعیان امام محسوب داشته است.

ریشه و منابع انتشار افسانه زر و اسود

افسانه زر و اسود تنها از سیف بن عمر تمیمی ریشه گرفته، و منابع و مصادر زیر در انتشار آن دانسته و ندانسته سیف را یاری داده اند. 

1- طبری مستقیما از سیف گرفته و در تاریخ کبیرش آورده است.

2- ابن شاهین متوفای سال 385 هجری از سیف گرفته و در کتاب «معجم  الشیوخ» خود آورده است.

3- ابوموسی متوفای سال 581 هجری از سیف گرفته، و در حاشیه «کتاب اسماء الصحابه» ابن منده نقل کرده است.

4- ابن اثیر از طبری گرفته و در تاریخش نقل نموده است.

5- ابن کثیر از طبری گرفته و در تاریخ خود آورده است.

6- ابن اثیر بار دیگر از ابوموسی گرفته و آنرا در کتاب «اسدالغابه» خود آورده است.

7- ذهبی از «اسد الغابه» ابن اثیر گرفته و در «کتاب التجرید» خود نقل کرده است.

8-  ابن حجر، از ابن شاهین گرفته و در «اصابه» خود آورده است.

9- مامقانی از «اصابه» ابن حجر گرفته و در «کتاب تنقیح المقال» خود ثبت کرده است.

دست آورد افسانه های سیف

1- خلق صحابی ای مهاجر و فرماندهی لایق از قبیله تمیم.

2- اعزام خیالی نمایندگانی از تمیم به خدمت پیغمبر خدا خلاف آنچه را که تاریخ نویسان و ار باب سیر نوشته اند.

3- خلق صحابی ای برای امام علی و در صف شیعیان خاص آن حضرت، که در همه این ها سرافزاری ها و افتخاراتی خاص برای تمیم آفریده است.

4- ساختن افسانه فتح شوش، کار بی ادبانه دجال خیالی، و خلق افسانه ای درون افسانه های دیگر به زبان رهبانان و کشیشان که فخر و مباهاتی برای تمیم در برندارد، همه و همه برای ایجاد تشویش و بی اعتبار ساختن تاریخ اسلام بوده است.

آنچه تا به اینجا آوردیم خلاصه اخبار سیف درباره «اسود بن ربیعه، نواده مالک» بود که دانشمندان با اعتماد به همان احادیث، «اسود بن ربیعه» را در ردیف اصحاب واقعی پیغمبر خدا شرح حال نوشته اند. اما دانشمندان به نقل از «کلبی» صحابی دیگری را به نام «اسود بن عبس، نواده مالک» معرفی کرده اند که کلبی نسب او را پشت سر هم تا «ربیعه ابن مالک بن زید مناه» آورده است، که در شرح حالش خبری مشابه خبر رسیدن «اسود بن ربیعه» به خدمت پیغمبر آمده است. و دانشمندان و علمای نسب شناس که به شرح حال «اسود بن عبس» و نسبت او در ردیف سایر اصحاب رسول خدا پرداخته اند،  نظر به گفته «کلبی» داشته اند. به نظر می رسد که سیف بن عمر در ساختن «اسود بن ربیعه»، او را پسر عموی «اسود بن عبس» خیال کرده است زیرا «حنظله» ای را که سیف نسب «اسود بن ربیعه» را به او منتهی می کند، فرزند «مالک بن زید مناه» است و خبر رسیدن او را به خدمت پیغمبر خدا از داستان تشرف اسود بن عبس به محضر پیغمبر اقتباس کرده، و با گرفتن کمک از فکر افسانه ساز خویش اخباری چند به صورت شاخ و برگ بر آن افزوده است. سیف در اقتباس نام اسود ربیعه از اسود عبس و داستان او، همان کار را کرده است که در اخبار زر بن عبدالله و دیگران. سیف برای محکم کاری، قسمتی از اخبار اسود بن ربیعه حنظلی خود را از طریق راوئی حنظلی روایت می کند تا درست بودن خبرش را نموده باشد زیرا که لابد این راوی حنظلی به اخبار قبیله خویش از دیگران  آگاه تر است و مثل معروف ( و رب البیت ادری بما فی البیت= صاحب خانه بهتر می داند که در خانه چه دارد) در آن صادق است. در صورتیکه هر دوی این ها، چه صحابی حنظلی و چه راوی حنظلی هر دو ساخته خیالات سیف بن عمر تمیمی متهم به دروغگوئی و زندقه می باشند.

بررسی اسناد احادیث سیف

 سند حدیث سیف در مورد نام «زر و اسود» و نمایندگیشان، و حدیث به محاصره گرفتن نهاوند زر، و نیز در حدیث «جندی شاپور و شوش» این اسامی بعنوان سند حدیث آمده است: «محمد، مهلب، ابوسفیان عبدالرحمن» که دانستیم از راویان آفریده خیالات سیف می باشند. سند سیف در حدیث «ابله» (حنظله بن زیاد بن حنظله) است که سیف او را فرزند زیاد، صحابی ساختگی خود خیال کرده است، و در سند حدیثی که مربوط به نام اسود بن ربیعه و داستان او، و نمایندگان تمیم میشود نام «ورقاء بن عبدالرحمن حنظلی» آمده است که چون ما نامش را بجز در دو حدیث سیف، جای دیگری ندیده ایم او را نیز از راویان خیالی سیف بحساب آوردیم. علاوه بر اینها در اسناد احادیثش اشاره به اشخاص (مجهول الهویه) ای چند دارد که بحث پیرامون شناخت چنان کسانی مشکل و احیانا ناشدنی است. سخن ذهبی در «تجرید» درباره اسود قابل توجه است آنجا که می نویسد: «اسود بن حنظلی»، نامش در حدیثی رفته است که مردود و غیرقابل قبول است! که مقصودش از حدیث غیرقابل قبول حدیثی است که سیف بن عمر درباره اسود روایت نموده و ذکرش گذشت.

منـابـع

علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 221 تا 227 و صفحه 229 تا 231

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد