ایمان شگفت آور غلام سیاه رو
فارسی 1645 نمایش |یکی از صلحا به نام عبدالواحد رازی گفته است: سالی با جمعی سفر دریا داشتیم. به وسط دریا که رسیدیم هوا طوفانی شد و افتادیم به جزیره ای. آنجا غلام سیاهی را دیدم بتی را تراشیده و آن را می پرستد. کنارش نشستم و گفتم: ای جوانمرد، این بت که قابل پرستش نیست. گفت: پس قابل پرستش کیست؟ این سوال کاشف از این بود که او فطرتا می داند که سراپا نیاز است و احتیاج به معبود دارد، ولی اشتباه در تشخیص و تطبیق کرده است و باید راهنمایی گردد. از اینرو پرسید آنکس که سزاوار پرستش است کیست و چون زبانش عربی بود گفتم: «الذی فی السماء عرشه و فی الارض سلطانه و فی البر و البحر سبیله لایعزب عن علمه مثقال ذره فی الارض و لا فی السماء»، معبود و سزاوار پرستش آن کسی است که آسمان و زمین و کوه و دشت و دریا و صحرا همه تحت قدرت او قرار گرفته است و ذره ای از ذرات عالم از حیطه ای عالم او بیرون نیست. اوست که سزاوار پرستش است. گفت: از آن معبود آیا پیام و کلامی هم رسیده است؟ دیدم این سوالش هم علاقه ای است. گفتم: آری او پیام داده و خود را معرفی کرده و شروع کردم آیات آخر سوره ی حشر را خواندن: «هو الله الذی لا إله إلا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکـــبر سبحان الله عما یشر کون* هو الله الخالق الباری المصور له الأسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم».
من این آیات را می خواندم و او با کمال توجه گوش می داد و عجیب اینکه اشک می ریخت، درست مقل آدم تشنه ای که وسط بیابان سوزان به چشمه ی آب زلالی رسیده است و جانی تازه می گیرد. دیدم با خضوع تمام و چشم اشکبار گفت: دینت را به من عرضه کن تا من هم متدین به دین تو باشم. من هم شهادتین را به او تلقین کردم و او مسلمان شد. آداب وضو و نماز را هم یادش دادم. وقتی عازم بر حرکت شدیم که سوار کشتی بشویم و برویم، او گفت: من دیگر از شما جدا نمی شوم، می خواهم با شما باشم. با ما آمد و داخل کشتی نشست. در میان کشتی آنچنان با خدا گرم گرفته بود و عرض راز و نیاز می کرد که همه ی سرنشینان کشتی را متوجه خود کرده بود، تا اینکه شب شد و ما پس از انجام فرائض آماده شدیم که بخوابیم. او پرسید چه می خواهید بکنید؟ گفتم: می خواهیم بخوابیم. پرسید آیا آن معبود هم می خوابد؟ گفتم: نه: «هو الحی القیوم لا تأخذ سنه و لا نوم» ( سوره بقره /آیه 255)، «او حی قیوم است و پیوسته بیدار و هوشیار است و خواب عارض او نمی شود». او با تعجب تمام گفت: «فبئس العبید انتم تنامون و مولاکم لا ینام»، پس شما بندگان خوبی نیستند آیا رواست که معبود بیدار باشد و شما در حضورش پا دراز کنید و بخوابید.
عـــــجبا للمحب کــــیف یـــــنام کـــــل نـــــوم عــــلی المحب حرام
بــــده انـــصاف کــــی روا بــــاشد خــــواجه بــیدار و بنده اندر خواب
این گفتارش چنان تکانی به من داد که آتش در جانم برافروخت و پیش خود گفتم ای عجب! بیش از یک روز نیست که این آدم با خدا آشنا شده است، ولی چنان جلالت و عظمت خدا در جانش نشسته که در حضور او خوابش نمی برد. آنگاه به خود گفتم تو بیچاره بعد از یک عمر خداپرستی نتوانسته ای این چنین با خدا آشنا بشوی. او گناهی نکرده و هیچگونه اسائه ی ادبی از خود در پیشگاه خدا نشان نداده است ولی آنچنان هبیت خدا در دلش نشسته که اصلا خوابش نمی برد. پس چگونه می خوابد آن آدمی که غرق در گناه است و ذمه اش مشغول به صدها حقوق الناس است. کینه ها و حسدها و بغض و عداوتها نسبت به برادران ایمانی به خود دارد و آسوده می خوابد! آیا هیچ احتمال نمی دهد که ناگهان مرگ فرا برسد؟ طومار عمرش پیچیده شود و عقبات و گردنه های صعب العبور پس از مرگ او را در برگیرد. آیا این همه آیات لرزاننده ای قرآن راجع به عوام پس از مرگ و عذاب و عقاب های خدا نباید تکانی در ما ایجاد کند و از خواب غفلت بیدارمان سازد، توجهی به گوشه ای از این آیات نمایید که خداوند سبحان با قسم های متعدد دنبال هم موضوع حتمیت عذاب آخرت را بیان می کند که:
«و الطور * و کتاب مسطور* فی رق منشور* و البیت المعمور* و السـقف المرفوع* و البحر المسجور* إن عذاب ربک لواقع* ما له من دافع» ( سوره طور / آیات 1-8)، «قسم به تمام این حقایق که عذاب رب تو تحقق یافتنی است و هیچ نیرو یی جلوگیر آن نخواهد بود».
«فویل یومئذ للمکذبین» ( سوره طور/ آیه 11)، پس وای بر حال ]و بدبختی[ آن کسانی که تکذیب ]گفتار خدا[ می کنند و روز قیامت و عذاب های آن را به باور نمی نمایند.
«أفمن هذا الحدیث تعجبون* و تضحکون و لا تبکون» (سوره نجم / آیات 59 -60)، آیا از این سخن ]که قیامتی هست و عذابی هست [ تعجب می کنید و می خندید و نمی گریید.
به هر حال آن جوان تازه مسلمان با ما در کشتی نشست و تمام شب مشغول راز و نیاز با خدا بود، من هم از دیدن حال او حالی پیدا کردم تا اینکه صبح شد و آن جوان حالش دگرگون شد و لرزه بر اندامش افتاد و روی زمین افتاد. من برخاستم و سرش را به دامن گرفتم و کم کم آثار مرگ در چهره اش ظاهر شد و پس از چند لحظه در آغوش من جان سپرد. من با تأثر تمام جنازه اش را تجهیز کردم و شب در خواب دیدم او در میان باغی خرم وسط قصری مجلل روی تختی جواهرنشان نشسته، صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشد و صفوفی از ملائکه در مقابلش صف کشیده اند. او تا مرا دید، این آیه را خواند: «و الملائکه یدخلون علیهم من کل باب* سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار» (سوره رعد / آیات 23-24).
همان آیه ای که خداوند در قرآن، بهشتی ها را با آن توصیف می کند که وقتی بهشتی ها بر روی تخت های مخصوص خودشان نشسته اند، ملائکه از طرف خداوند متعال برای تبریک و تهیت به حضورشان می آیند و اینگونه خطاب می کنند که درود و سلام بر شما، خوش آمدید. شما در دنیا صبر و شکیبایی از خود نشان دادید و انحاء مشکلات را تحمل نمودید و اکنون نائل به این مقام عالی گشته اید و چه خوب پایان کاری نصیبتان شده است.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی (8) – از صفحه 91 تا 95
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها