داستانی درباره عالم الغیب بودن امام صادق (ع)

فارسی 1367 نمایش |

مردی از شیعه خدمت امام صادق علیه السلام آمد. امام از حال برادرش جویا شد. او خودش شیعه ی امامی و برادرش زیدی مسلک بود، گفت: برادر من بسیار آدم خوبی است، مردی مقدس و زاهد و عابد و خدا ترس و از همه جهت خوب است. تنها نقصی که از نظر من در او هست این است که اعتقاد به امامت شما ندارد. فرمود: چرا اعتقاد به امامت ما ندارد؟ عرض کرد: این اعتقاد نداشتنش به شما نیز از شدت تقوا  و ورع و احتیاط  اوست، می گوید: می ترسم این اعتقاد به امامت، خلاف شرع باشد و خدا راضی نباشد. فرمود: به او بگو این ورع و تقوای تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟ راوی می گوید من نفهمیدم مراد امام از کنار نهر بلخ چیست و هیبت امام مانع از این شد که بپرسم مقصود از کنار نهر بلخ چیست؟ وقتی پیش برادرم برگشتم و ماجرا را گفتم، دیدم به محض این که عبارت «کنار نهر بلخ» از زبانم به گوشش خورد، رنگ از رخش پرید و سخت دگرگون شد و مانند آدم شرمنده و خجالت زده سرش را پایین انداخت و بعد گفت: آیا راست می گویی؟ آیا واقعا حضرت صادق علیه السلام این جمله را گفت؟ گفتم: به خدا قسم، حال تو را پرسید و من گفتم آدمی خوب و نمازخوان است، اما به شما اعتقاد ندارد. فرمود: چرا؟ گفتم: چون خیلی محتاط است. فرمود: پس چرا آن احتیاط را در کنار نهر بلخ نداشت؟ ولی من مقصود آن حضرت را نفهمیدم، حالا تو بگو که ماجرای کنار نهر بلخ چه بوده است؟

گفت: واقع این که، بین من و خدا سری بود و احدی از آن خبر نداشت، حالا که حضرت صادق علیه السلام فرموده است، من هم برای تو می گویم تا ایمان تو به آن حضرت محکم شود و من هم فهمیدم که او حجت خدا و امام برحق است و راه تو حق بوده. بعد گفت: من سفری برای تجارت به ماورالنهر رفتم. وقتی که برمی گشتم، بین راه با مرد و زنی همسفر شدم. رسیدیم کنار نهر بلخ و آنجا برای استراحت فرود آمدیم. آن مرد گفت: یا تو بمان پیش اثاث و من بروم برای تهیه ای غذا یا تو برو من بمانم. گفتم: تو برو، من خیلی خسته ام، می خواهم استراحت کنم. او رفت و من ماندم و آن زن. شیطان به سراغم آمد و شهوت نفس بر من غالب شد و کاری زشت و خلاف عفاف از من صادر شد که احدی جز خدا از این ماجرا با خبر نبود. اینک که حضرت صادق علیه السلام از آن واقعه خبر داده است، فهمیدم که به اذن خدا او عالم الغیب است و از نهان عالم مطلع است و اعتقاد به امامت که شما دارید، اعتقاد حق و تنها راه نجات است.

البته، امام صادق علیه السلام منزه از این است که عیب کسی را فاش کند و پرده ی کسی را بدرد، اما آن حضرت تشخیص داده که تنها راه نجات دادن این آدم از هلاک ابدی این است و راه دیگری ندارد. حال، اگر پرده ی او اندکی کنار برود و عیب او پیش برادرش فاش شود، مسلما بهتر از این است که بر اثر اعتقاد نداشتن به امامت، در میان جهنم محکوم به عذاب ابدی گردد و به علاوه، امام علیه السلام از گناه پنهان او سخنی به میان نیاورده است بلکه بطور سر بسته فرموده: این آدم محتاط احتیاطش در کنار نهر بلخ کجا بود؟ او اگر نمی خواست سرش فاش شود، می توانست این گفتار امام علیه السلام را طوری توجیه کند، ولی می بینیم خودش تمام ما وقع را مشروحا بیان کرده است و در نتیجه، مذهب حق را شناخته و به سعادت ابدی رسیده است، و گرنه امام علیه السلام افشای سری نکرده است.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد اول) – از صفحه 113 تا 114

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها