نمونه هایی از تشرف افراد به اسلام در زمان پیامبر اکرم(ص)
فارسی 1998 نمایش |با درخشش آفتاب پرفروغ اسلام، افراد بسیاری که در تاریکی جهل و بی خبری بودند به این دین الهی پیوستند و خود را از هرچه غیر خدا بود، رها کردند، و در زیر نمونه هایی از اسلام آوردن انسانهای پاک طنیت که در عصر رسول خدا(ص) زندگی می کردند را می آوریم:
اسلام پسرعمه و عمه پیامبر صلی الله علیه و آله
یکی از پسر عمه های پیامبر صلی الله علیه و آله طلیب بن عمیر است که مادرش «اروی» دختر عبدالمطلب بود. وی در همان آغاز بعثت در نوجوانی به اسلام گروید و با مسلمانان تحت رهبری جعفر طیار به حبشه هجرت کرد، و در همان آغاز مادرش با راهنمایی او به اسلام جذب گردید. او مسلمانی شجاع و باوفا و مخلص بود و سرانجام در 35 سالگی در جنگ اجنادین (در سرزمین فلسطین) که در سال 13هجرت واقع شد به شهادت رسید. او علاوه بر این که خود از مدافعان شجاع و مخلص اسلام بود، فرزندانش را نیز برای دفاع از حریم اسلام آماده ساخت و با تبلیغات پیایی، نور اسلام را بر قلب مادرش «اروی» تابانید. روزی نزد مادرش آمد و گفت: من پیرو محمد صلی الله علیه و آله شده ام، اروی با اینکه هنوز ایمان نیاورده بود گفت: سزاوارترین کسی که باید از او پشتیبانی کنی، پسر دایی ات محمد صلی الله علیه و آله است، سوگند به خدا اگر توانایی مردان را داشتم در حفظ آن حضرت از گزند دشمن می کوشیدم. طلیب گفت: مادرم با اینکه برادرت حمزه مسلمان شده تو چرا مسلمان نمی شوی؟ مادر گفت: منتظر خواهرانم هستم تا ببینم آنها چه می کنند و من یکی از آنها هستم. طلیب مادرش را سوگند داد که برود نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و قبول اسلام کند، سرانجام مادرش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و گواهی به یکتایی خدا و حقانیت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله داد.
جذب عجیب پسر ابوجهل به اسلام
ابوجهل از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود و همواره موجب کارشکنی و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمین می شد، و پیامبر صلی الله علیه و آله او را فرعون امت خود خواند و سرانجام در جنگ بدر به هلاکت رسید. او پسری داشت به نام «عکرمه». این پسر، یکی از چهار نفری بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله خونشان را هدر می دانست و به مسلمین فرموده بود این چهار نفر را در هر کجا یافتند- گرچه به پرده کعبه آویزان شده باشند- بکشید، این چهار نفر فرار کردند و متواری شدند. در جریان فتح مکه، عکرمه کنار دریا آمد و سوار بر کشتی – یا قایق – شد که از جزیرة العرب بگریزد، ناگهان در وسط دریا، توفان شدیدی آمد، خود را در مخاطره شدید دید، در همان وقت با خدا عهد کرد که هرگاه نجات یابد به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و قبول اسلام کند. اتفاقا از خطر نجات یافت و به عهد خود وفا کرد، به مدینه مهاجرت نموده به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و قبول اسلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله به احترام او برخاست و با او مصافحه و معانقه کرد و فرمود: «آفرین به مهاجر سوار!» مسلمانان وقتی او را می دیدند می گفتند: این پسر دشمن خدا ابوجهل است، او سخن مسلمین را به عنوان شکایت به پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمانان را از جسارت به عکرمه، برحذر داشت. جالب اینکه وقتی عکرمه به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای قبول اسلام می آمد، پیامبر به مسلمانان فرمود پدر عکرمه (یعنی ابوجهل) را (نزد عکرمه) فحش ندهید، زیرا ناسزا گفتن به مرده، موجب ناراحتی زنده می گردد. عکرمه از آن پس مسلمانی برازنده شد و در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله مقام ارجمندی پیدا کرد بگونه ای که شایستگی آن را یافت که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مأمور وصول صدقات دودمان هوازن (در سال حج – آخرین سال عمر پیامبر صلی الله علیه و آله) قرار داد. عکرمه مرد شجاعی بود، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ های مسلمین با کفار شرکت کرد، سرانجام در جنگ «اجنادین شام» و یا در جنگ یرموک به شهادت رسید. عکرمه می گوید: به خدا سوگند آنچه را هنگام کفر برای جلوگیری از اسلام، انفاق کردم دو برابر آن را، پس از قبول اسلام، برای گسترش اسلام انفاق نمودم و آنچه در راه تقویت کفر جنگیدم، دو برابر آن برای تقویت اسلام جنگیدم.
اسلام فیروز دیلمی
رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای شاهان و روسای کشور نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد، یکی از آن نامه ها را برای کسری (خسروپرویز) پادشاه ایران نوشت. طبق نقل مشهور، وقتی نامه به او رسید، گفت او (پیامبر) نامش را بر نام من مقدم داشته است، از روی غرور نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره کرد. سپس برای «فیروز دیلمی» (که از بقیه اصحاب سیف بن ذی یزن در گیلان بود) نامه ای به این مضمون نوشت: به مدینه برو و این بنده ای که نامش را بر نام من مقدم داشته است و با کمال گستاخی مرا به غیر دین خودم دعوت می کند دستگیر کن و به سوی من بیاور. وقتی که نامه او به دست فیروز دیلمی رسید، فورا برای اجرای فرمان شاه، به سوی مدینه رفت و به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: صاحب من (شاه ایران) به من فرمان داده که تو را نزد او ببرم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اما پروردگار من به من خبر داد که شب گذشته، صاحب تو کشته شده است. بعدا خبر رسید که «شیرویه» پسر خسروپرویز، پدرش (خسرو) را در همان شب کشته است. فیروز و همراهان از این جریان و غیبگویی، به حقانیت اسلام، پی بردند و اسلام آوردند.
منش اسلامی
ثماله بن اثال، شخصیت بزرگ اهل «یمانه» و بت پرست بود. در راه مکه توسط نیروی حکومت اسلامی، دستگیر و اسیر شد. وقتی او را به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، آن حضرت براساس قانون رفتار اسلام با اسیران (که در آیه 4 سوره محمد آمده) به ثماله فرمود: تو را به یکی از این سه موضوع، مخیر می کنم: قتل، پرداخت فدیه و یا بر تو منت بگذارم و تو را آزاد سازم. ثماله گفت: اگر مرا به قتل برسانی، امر عظیمی را انجام داده ای، چون طرفدار و صاحب خون بسیار دارم و آنها سکوت نمی کنند، و اگر از من فدیه بگیری و آزاد کنی، حرفی ندارم، و اگر بر من منت بگذاری و بدون قید، آزاد کنی، سپاسگزارم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو را آزاد کردم. ثماله همان دم تحت تأثیر بزرگواری رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفت و گفت: گواهی می دهم به یکتایی خدا و صدق رسالت تو از طرف خدا. سوگند به خدا!! آن هنگام که در بند اسارت بودم، گواهی به توحید و نبوت تو، ندادم، ولی وقتی چهره تو را دیدم، دانستم که تو رسول خدا هستی.
مهر پیامبر صلی الله علیه و آله و اسلام آوردن ابوسفیان
ابوسفیان (مغیره) پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و برادر رضاعی او بود. (البته منظور ابوسفیان بن حرث است، نه ابوسفیان بن حرب، پدر معاویه). او قبل از نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار به ایشان علاقمند بود، ولی بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به نبوت مبعوث شد، ابوسفیان از دشمنان آن حضرت گردید و همواره او را آزار می داد. در جریان فتح مکه، ابوسفیان و عبدالله بن امیه، خود را به سرزمین «نیق» که نزدیک مکه بود و سپاه اسلام در آنجا استقرار داشت، رساندند و اجازه گرفتند تا با پیامبر صلی الله علیه و آله ملاقات کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله نخست اجازه نداد. «ام سلمه» از پیامبر صلی الله علیه و آله خواست، اجازه بدهد و عرض کرد: ای رسول خدا! پسر عموی تو (ابوسفیان) و پسر عمه تو (عبدالله) که برادر همسر تو نیز هست اجازه می خواهند تا به محضر شما بیایند، لطفا اجازه بدهید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من نیازی به آنها ندارم، چون آنها در آغاز اسلام سرسختانه در مقابل دعوت من، کارشکنی کردند. ام سلمه این مطلب را به آن دو نفر گفت. آنها دریافتند که پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه نمی دهد. ابوسفیان که پسر کوچکش نیز همراهش بود بسیار ناراحت شد و با شدت ناراحتی گفت: سوگند به خدا! یا باید اجازه ملاقات داده شود یا اینکه این پسرم را آنچنان به زمین می کوبم تا بمیرد. وقتی این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، مهر و محبتش به آن کودک، سبب شد تا نسبت به آنها که سال ها در راه دعوت آن حضرت کارشکنی نموده بودند، به آنها اجازه بدهد. آنها به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده و مسلمان شدند. ابوسفیان بن حرث، از آن پس مسلمان مخلص گردید و به قدری از گناهان سابقش پشیمان بود که هر وقت پیامبر صلی الله علیه و آله را می دید، از شدت شرمندگی سرش را پایین می انداخت، اشعاری که قبلا در سرزنش رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته بود، با سرودن اشعار مدح جبران نمود. او آنچنان در مکتب اسلام ساخته شد که سه روز قبل از مرگش، قبر خود را با دست خود آماده ساخت.
پیشنهاد کریمانه و اسلام آوردن مالک بن عوف
یکی از جنگ های بزرگی که در سال هشتم هجرت در سرزمین حنین واقع شده «جنگ حنین» است. در این جنگ بزرگترین پیروزی نصیب مسلمانان شد و غنایم فراوانی بدست آوردند. «مالک بن عوف» بیش از سی هزار نفر بر ضد مسلمانان جمع کرد و آنها را برای جنگ با مسلمانان بسیج نمود، ولی همین شخص بعد از شکست یارانش، به سوی «طائف» فرار کرد و خود را از مهلکه نجات داد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله هنگام تقسیم غنایم و دیدن اسیران، با جمعی از خویشان مالک بن عوف (که اسیر شده بودند) ملاقات کرد، از آنها پرسید: رئیس اینها (مالک بن عوف) کجاست؟ گفتند: به طائف گریختند و به قبیله ثقیف پیوسته است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: به او خبر بدهید که اگر نزد ما بیاید مسلمان شود، خویشان او را که اسیر شده اند، آزاد می کنم و اموالش را به او باز می گردانم، بعلاوه صد شتر به او خواهم داد. این خبر را به مالک بن عوف دادند، او در خفا خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و در سرزمین «جعرانه» با آن حضرت ملاقات نموده و مسلمان شد. پیامبر صلی الله علیه و آله به وعده خود وفا نمود و او نیز به اسلام وفادار ماند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله او را رئیس قومش کرد. او همراه قومش با مشرکان ثقیف جنگید و آنها را آنچنان در تنگنا قرار داد که ناگزیر بر فرمان اسلام، گردن نهادند.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 34و صفحه 36 تا 41 و صفحه 154 تا 156 و صفحه 163
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها