گفتگوی طاووس یمانی با هشام بن عبدالملک با موضوع کبر
فارسی 4506 نمایش |در کتاب احیاء العلوم نقل کرده: «در سفری که هشام بن عبدالملک مروان به حج آمد، در مدینه منوره مرکز صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد شد و پرسید از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم کسی باقی مانده است؟ گفتند نه. پرسید از تابعین کسی باقی است؟ (تابعین به کسانی می گفتند که خود پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را درک نکردند ولی اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را درک کرده اند). گفتند آری طاووس یمانی باقی است، او را احضار کرد. هشام با یک دنیا کبر، روی کرسی نشسته که طاووس یمانی وارد شد. بدون اعتنا با پای کفش تا نزدیک بساط هشام پیش آمد آنگاه کفش خود را در آورد و سلام کرد و گوشه ای نشست. آن گاه گفت: هشام حالت چطور است؟ هشام خیلی ناراحت شد و پرسید: سبب این اهانتها چیست که به من کردی؟ طاووس گفت: مگر چه کردم؟ گفت: توهین از این بدتر که با پای کفش بر بساط من وارد شدی و نزدیک من کفشت را درآوردی و لقب مرا ذکر نکردی و نگفتی یا امیرالمومنین! اقلا چرا کنیه مرا نگفتی؟ معلوم می شود تو مرا خلیفه نمی دانی؟! طاووس جوابش داد و گفت: من شبانه روز پنج مرتبه بر بساط رب العالمین کفشهایم را درمی آورم و خداوند مرا مواخذه نمی فرماید، و اما هنگام ورود به تو، امیرالمومنین نگفتم؛ چون نخواستم دروغ بگویم، همه مومنین تو را به امیری قبول ندارند. اما اینکه نامت را بردم و کنیه ات را ذکر نکردم، خداوند در قرآن، نام پیغمبران را می برد و به کنیه آنها را نمی خواند:
«یـــیحیی خذ الکتــب بقـــوه...» (سوره مریم / آیه 12)
«....یموسی إنی أ نا الله...» ( سوره قصص / آیه 30)
«یداود إنــا جعلنک خلیفه فی الأرض...» ( سوره ص/ آیه 26)
«یعــــیسی أبن مریم ء أ نت قلت للناس...» ( سوره مائد/ آیه 116). ولی نسبت به کفار سراغ دارم که به کنیه خوانده است «تبت ید آ أبی لهب و تب» (سوره مسد / آیه 1).
هشام گفت: چرا در برابر من نشستی؟ طاووس پاسخ داد: از مولایم علی بن ابی طالب علیه السلام شنیدم فرمود: اگر کسی بخواهد یک نفر جهنمی را ببیند نگاه کند به کسی که نشسته و دیگری در برابر او ایستاده است. تو با او چه فرقی می کنی که تو باید نشسته باشی و او ایستاده باشد. چرا نمی گذاری او هم بنشیند. هر دو اصلتان از خاک است و به خاک هم باز می گردید. اینهاست که دعوی خدایی می آورد ولی مثل فرعون اسباب برایش پیش نمی آید و گرنه هم اکنون دعوی خدایی می کرد اگر جرأتش را داشت.
به هر حال، هشام را ساکت کرده آنگاه هشام گفت: مرا نصیحتی کن. گفت: شنیدم از مولایم علی علیه السلام که فرمود: در دوزخ، خداوند مارهایی آفریده که هر کدام به اندازه شتری است و عقربهایی آفریده که به اندازه قاطری است، این نوع گزندگان برای هر سلطان و حکمرانی است که ظالم باشد. این را گفت و برخاست و از مجلس بیرون رفت.
منـابـع
شهید آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب (ره)- سرای دیگر – از صفحه 49 تا 52
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها