جستجو نکردن درباره حقیقت حق، از سفارشهای امامان (ع) به انسان

فارسی 555 نمایش |

امام سید الساجدین علیه السلام وارد مسجدالحرام شد، دید حسن بصری در کنار «حجرالاسود» برای جمعی از مردم سخنرانی می کند! حضرت در مقابل او اندکی توقف کرد و سپس فرمود:

«یاهناه! اترضی نفسک للموت؟ قال: لا.

قال: فعملک للحساب؟ قال: لا.

قال: فثم دار العمل؟ قال: لا.

قال: فلله فی الارض معاذ غیر هذا البیت؟ قال: لا.

قال: فلم تشغل الناسش عن الطواف؟!

ثم  مضی.قال الحسن: مادخل مسامعی مثل هذه  الکلمات من احد قط!

اتعرفون هذا  الرجل؟ قالوا: هذا زین العابدین ! فقال الحسن: ذریه بعضها  من بعض»

(ای مرد! در اینجا؟! (بازداشتن مردم از عبادت حق، آن هم در مسجدالحرام)؟!

آیا می پسندی که بمیری (خود را از هر جهت، کامل و آماده مرگ کرده ای و احساس کمبود «عمل» نمی نمائی)؟

گفت: نه (کمبود عمل دارم و خود را آماده مرگ نمی بینم!)

فرمود: آیا اعمالت را مناسب و شایسته موقف حساب می دانی (که به اصلاح اعمال گذشته ات نیازی نداری)؟

گفت: نه (عملم را شایسته موقف حساب نمی بینم بلکه به اصلاح اعمال گذشته ام محتاجم)!

فرمود: آیا آنجا (عالم پس از مرگ) جای «عمل» است (که می شود در آنجا به اصلاح «عمل» پرداخت؟)

گفت: نه (جای اصلاح «عمل» همین عالم دنیا است).

فرمود:  آیا خداوند، در روی زمین، به غیر از این «خانه»، پناهگاه دیگری (برای بندگانش) قرار داده است (که آنجا به عبادت وی بپردازد و کسب توشه راه نمایند؟)

گفت: نه (پناهگاه بندگان و معبد عابدان در روی زمین، همین «خانه» است)!

فرمود: پس چرا مردم را از طواف (این «خانه» و اصلاح اعمال گذشته و تحصیل توشه برای روز حساب) باز می داری؟!

امام، این جمله را فرمود و از آنجا دور شد!

حسن (در حالی که غرق تعجب و حیرت شده بود) به یارانش  گفت: تاکنون از احدی چنین کلماتی به گوشم نخورده بود! آیا این مرد را می شناسید؟ گفتند: او «زین العابدین» است!

گفت: (ها) از خاندانی است که تمام افراد آن در علوم و حکم، مشابه یکدیگرند!»

منظور امام علیه السلام از این گفتگو آن بود که به «حسن » تذکر دهد که راه برای مردم- در حد خودشان – روشن است و وظیفه و تکلیف، معلوم! و این کلام پر مغز رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همیشه باید در مد نظر باشد که فرموده است: «انا معشر الا نبیاء أمرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم»، «ما گروه پیامبران مأموریم با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوئیم». و نیز از امام صادق علیه السلام منقول است که: «قام عیسی بن مریم خطیبا فی بنی اسرائیل فقال: یا بنی اسرائیل، لا تحدثوا الجهال بالحکمه، فتظلموها؛ و لا تمنعوها اهلها، فتظلموهم»، «حضرت عیسی بن مریم علیه السلام در میان بنی اسرائیل بپاخاست و به سخنرانی پرداخت و فرمود: ای بنی اسرائیل، «حکمت» را برای نادانان مگوئید که در این صورت درباره «حکمت» ستم روا داشته اید؛ و آن را از اهلش دریغ مدارید که در این صورت درباره آنان ستم کرده اید». امام امیرالمومنین علیه السلام ضمن وصیتش به امام مجتبی علیه السلام می فرماید: «دع القول فیما لا تعرف و الخطاب فیما لم تکلف. و امسک عن طریق اذا خفت ضلالته فان الکف عند خیره الضلال خیر من رکوب الاهوال»، «درباره چیزی که حقیقت  آن را نمی شناسی (و توانائی درک آن را نداری) سخن مگو! و راجع به آنچه که (دانستن آن را) از تو نخواسته اند، گفتکو مکن! و از (رفتن به) راهی که از ضلالت و گمراهی آن بترسی خودداری کن! زیرا خودداری (از اقدام به هر کار) در حال حیرت (و احتمال) گمراهی بهتر از اقتحار و ورود به کارهای هول انگیز است).

این مطلب باید باورمان بشود و به دیگران نیز بفهمانیم که حقیقت «هستی» و راز خلقت جهان و کنه مبدأ و منتهای آن، از حوصله درک بشر بیرون است، و کنجکاوی زیاد در شناسائی آنها، جز زنج بیهوده بردن و عمر تلف کردن و از «عمل» باز ماندن نتیجه ای نخواهد داشت! و لذا دین مقدس اسلام که آئین «حکمت» است و جز ساختن انسان «سعید» از طریق اصلاح «عقیده» و «اخلاق» و «عمل»، هدفی ندارد، در مقام شناسائی «حق» و «صفات» حق، و رمز «نبوت» و «وحی»، و ماهیت «روح» و سر «مرگ» و «حیات» و «عوالم پس از مرگ»، اکتفا به «اعتقاد اجمالی» کرده و از بحث تفصیلی درباره آن امور نهی فرموده است؛ چنانکه از امام باقر علیه السلام منقول است که: «تکلموا فی خلق الله، و لاتتکلموا فی الله فان الکلام فی الله لا یزداد صاحبه  الا تحیرا»، «در (ا سرار) مخلوقات خدا سخن بگوئید، ولی درباره (ذات) خدا سخن مگوئید! چه آنکه سخن در (ذات) خدا گفتن نتیجه ای جز افزودن بر حیرت انسان ندارد»! و راجع به مسئله «قضا و قدر» فرموده اند: «طریق مظلم فلا تسلکوه؛ و بحر عمیق، فلا تلجوه؛ و سرالله، فلا تتکلفوه»، «راهی است تاریک، در آن نروید (که سرگردان و گم می شوید) و دریائی است ژرف، در آن داخل نشوید (که غرق و هلاک می گردید) و راز نهان خدا است، (برای فاش ساختن آن) خود را به رنج و تعب میفکنید (که سودی نمی برید، و به جائی نمی رسید)!

قرآن کریم در پاسخ به پرسش از حقیقت «روح» (حالا یا روح انسانی و یا روح الامین و یا موجود دیگری غائب از عالم حس) فرمود: «قل الـروح من امر ربی و ما اوتیم من العلم الا قلیلا» (اسراء/ آیه 85)، «بگو روح از امر پروردگار من است، و بهره شما از علم اندک است» و مقصود از این جمله، آن نیست که تنها بهره عربهای زمان نزول قرآن از علم کم بود و قادر بر درک حقیقت «روح» نبودند؛ اما کسانی که بهره شان از علم، زیاد باشد، توانائی درک آن را خواهند داشت! بلکه مقصود این است که اصلا بهره نوع بشر از علم و فهم حقایق «هستی»، اندک است! و جز از طریق دیدن آثار، نمی تواند به حقایق «وجود»، آنچنانکه هست برسد، و گرنه بشر نخواهد بود!

حاصل آنکه دین مقدس اسلام با یک روش ساده فطری، ابتدا انسان را به «خدای یگانه» متوجه می سازد و سپس با توصیف او به «قدرت» و «حکمت» و «عدالت»، اعتقاد به روز «حساب» و ترتب و «ثواب» و «عقاب» بر «اعمال» را در دلها ایجاد می نماید، و آنگاه «دستورات عملی» تا آنها را به کار ببندند، و سعادت جاودانی خود را با «سعی» و کوشش خویش به دست آورند! بنابراین، تمام دین- لااقل، برای عموم مردم که تشکیل دهنده اکثریتند – عبارت است از همین اعتقادات اجمالی و دستورات عملی! و زائد بر این، هر چه که نافع به حال انسان در مسیر «عمل» نباشد و یا احیانا بازدارنده وی از «عمل» باشد، در نظر اسلام، مذموم و محکوم به منع و طرد است، اگر چه از سنخ مسائل «فلسفی» و «عرفانی» باشد که فرمودند: «من حسن اسلام المرء ترکه ما لایعنیه»، «از نشانه های یک مسلمان خوب این است که هر چه را که نافع به حالش نیست رها کند»؛ و دور نیست که اشتغال به چنین مسائلی - حداقل برای نا اهلان – از مصادیق «خوض در آیات الهی» به حساب آید و مشمول نهی قرآنی گردد که می فرماید: «و اذا رأ یت الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره» (انعام/ آیه 68)، «هر وقت، کسانی را دیدی که خوض در آیات ما می کنند (سخنان بی اساس غیرنافع به حال می گویند) از آنها روی بگردان (و وقعی به سخنانشان مگذار) تا (متنبه شوند و) به سخن دیگری بپردازد».

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرمود: «ذرونی ما ترکتکم فانما هلک من کان قبلکم بکثره سوالهم و اختلافهم علی انبیائهم فما نهیتکم عنه، فاجتنبوه! و ما امرتکم به فأ توا منه ما استطعتم!»، «مرا واگذارید! تا خودم چیزی نگفته ام از من مپرسید! امتهای پیشین به خاطر همینگونه پرسشها و اختلاف بر سر پیامبران و گفته های پیامبران، راه و رویه خود را از دست دادند و هلاک شدند! از آنچه که شما را از آن نهی می کنم بپرهیزید، و آنچه را که شما را به آن امر می کنم، به قدر توانتان بجا آورید!»

و راستی بسیار جای تأسف و تعجب است، دینی که برای تربیت انسان و تأمین سعادت هر دو جهانی وی آمده، و ساده ترین و کوتاه ترین راه را پیش پای او نهاده است که به تصدیق متفکران منصف عالم، بهتر و جامعتر از این دستورات، تاکنون در جامعه بشر به وجود نیامده است! مع الاسف، در میان ما  به صورت یک سلسله «مسائل نظری» آمیخته با «فرضیات» و «تخیلات» بیگانه از اذهان اکثریت مردم درآمده و کار به جائی کشیده که مسلمانان و حتی - متاسفانه – علما دانشمندانشان، همینگونه گفتگوهای «فرضی» و «خیالی» را هنر و فضیلت فوق العاده ممتاز می دانند! آنگونه که اگر کسی با زبانی ساده و خالی از تکلف «قلمبه گوئی»، وظائف «اخلاقی» و «عملی» دین را برای مردم بازگو کند، در ذائقه شان مزه ای نمی کند و اشباعشان نمی نماید! بلکه توقع آن را دارند که پیوسته سخنانی خیال انگیز و حیرت زا بشنوند و سپس بازاری داغ برای بحث و جدلهای عمر تباه کن بی اساس به وجود بیاورند!

به فرموده دانشمندی صاحب سخن: «روح اینگونه مردم چون رویه و استقامت فکری را از دست داده اند، به بدنی می ماند که مبتلا به خارش گشته باشد؛ هر چه به آن بیشتر ناخن بزنند خارشش بیشتر می شود، و هر چه خارش بیشتر شود، ناخن بیشتر می زنند؛ اینها هم در همین گفتگوهای بی سروته، عمر را ضایع می کنند؛ هر چه بیشتر می گویند و می شنوند، حیرانتر می شوند؛ و هر چه حیرانتر می شوند، بیشتر به گفتگو می پردازند».

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی –موعظه – از صفحه 192 تا 193 و صفحه 196 تا 200

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد