نمونه هایی از نفوذ کلام قرآن در قلبهای شنوندگان
فارسی 1665 نمایش |در طول تاریخ به حوادث شگفت انگیز و مستندی برخورد می کنیم که از یکسو بیانگر نفوذ عظیم قرآن در قلوب شنوندگان حتی بیگانگان از اسلام و قرآن است و از سوی دیگر دلیل روشنی بر عجز مخالفان، از مقابله به مثل می باشد. بررسی این حوادث تاریخی، مسائل زیادی را به انسان می آموزد و ما را بیش از پیش به عظمت این کتاب آسمانی و صدق آنچه در آیات قرآن آمده، واقف می کند که نمونه های زنده آن را در زیر می خوانید:
1- داستان ولید بن مغیره مخزومی
آیات سوره «مدثر» به خوبی نشان می دهد که سخن از کسی به میان آورده که به فکر مبارزه با قرآن مجید افتاده بود و گرفتار سرنوشت شومی شد. ماجرا را در شأن نزول این آیات که بسیاری از مفسران مانند طبرسی، قرطبی، مراغی، فخر رازی و غیر آنها نقل کرده اند چنین می خوانیم: هنگامی که آیات سوره غافر نازل شد، پیغمبر اسلام (ص) در مسجدالحرام به نماز ایستاده بود، ولید بن مغیره مخزومی (مرد معروف و سرشناس مکه که سران قریش به عقل و درایت او اعتقاد داشتند و در مسائل مهم با او به شور می پرداختند) نزدیک حضرت بود و تلاوت آیات او را می شنید، هنگامی که پیامبر (ص) متوجه این معنی شد، آیات را تکرار کرد (این آیات سخت «ولید بن مغیره» را تکان داد)، هنگامی که به مجلس قومش (طایفه بنی مخزوم) بازگشت، گفت به خدا قسم هم اکنون کلامی از محمد (ص) شنیدم که نه شباهت به سخن انسانها دارد، و نه به سخنان پریان (وان له لحلاوه وان علیه لطلاوه وان اعلاه لمثمر وان اسفله لمغدق وانه لیعلوا وما یعلی)، «گفتار او شیرینی خاصی دارد و زیبایی و طراوت فوق العاده ای، شاخه هایش پرمیوه، و ریشه هایش پرمایه، و سخنی است که از هر سخن دیگر بالاتر می رود و هیچ سخنی بر آن برتری نمی یابد. این را گفت و به منزلش بازگشت. قریش به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند که او فریفته آیین محمد (ص) و کتاب او شده و از آیین ما بیرون رفته و او سرانجام تمام قریش را منحرف خواهد کرد، و آنها به ولید «ریحانه قریش» (گل سرسبد قبیله قریش) می گفتند. «ابوجهل» گفت: من چاره این کاره را می کنم، حرکت کرد و آمد و با چهره غمگین در کنار ولید نشست. ولید گفت: چرا غمگینی فرزند برادر! گفت: قریش بر تو در این سن وسال عیب می نهند و گمان می کنند تو سخن محمد (ص) را زینت بخشیدی. ولید همراه ابوجهل برخاست و به مجلس قریش درآمد و گفت: شما گمان می کنید محمد (ص) دیوانه است، آیا هرگز آثار جنون در او دیده اید؟ گفتند: نه. گفت: فکر می کنید او کاهن است، هرگز آثار کهانت در او دیده اید؟ گفتند: نه. گفت: گمان می کنید او شاعر است، آیا هرگز دیده اید لب به شعر بگشاید؟ گفتند: نه. گفت: پس فکر می کنید او دروغگو است، آیا هرگز سابقه دروغی در باره او دارید؟ گفتند: نه، او همیشه نزد ما به عنوان صادق امین، قبل از ادعای نبوتش شناخته می شد. در اینجا قریش به ولید گفتند: پس به عقیده تو درباره او چه بگوییم؟ ولید فکر کرد و نگاهی نمود و چهره درهم کشید و گفت: «او فقط مرد ساحری است، مگر ندیده اید میان مردان و خانواده و فرزندان و دوستان آنها جدایی می افکند؟ بنابراین او ساحر است و هر چه می گوید سحری است جالب».
2- گوش دادن سران قریش به قرآن
در سیره ابن هشام می خوانیم که سه نفر از سران قریش، «ابوسفیان» و «ابوجهل» و «اخنس بن شریق» شبی از شبها برای شنیدن آیات قرآن بطور مخفیانه نزد خانه پیامبر (ص) آمدند درحالی که حضرت نمار می خواند و آیات قرآن تلاوت می کرد و هر کدام در گوشه ای پنهان شدند، بی آنکه دیگری با خبر شود و تا صبح گوش به تلاوت قرآن سپرده بودند. هنگام طلوع فجر متفرق شدند ولی به زودی در جاده یکدیگر را دیدند و هر کدام دیگری را سرزنش می کرد و گفتند دیگر این کار را تکرار نکنید که اگر بعضی از سفیهان شما را در این منظره ببینند، افکاری برای آنها پیدا می شود. شب دیگر همین کار را تکرار کردند و صبح هنگامی که یکدیگر را مشاهده کردند همان سخنان شب قبل و همان سرزنشها و قرارداد عدم تکرار چنین کاری را مطرح کردند و به خانه های خود رفتند. اتفاقا شب سوم نیز همین مسأله دقیقا تکرار شد و صبح، هنگامی که یکدیگر را بار دیگر ملاقات کردند، بعضی گفتند: ما از اینجا تکان نمی خوریم تا عهد و پیمان ببندیم تا همیشه این کار را ترک کنیم. سرانجام پیمان بستند و متفرق شدند. آری جاذبه قرآن آن قدر زیاد بود که حتی دشمنان سرسخت در مقابل آن زانو می زدند، و اگر پرده های تعصب و لجاج و علاقه به حفظ منافع شخصی، کنار می رفت یقینا ایمان نمی آوردند.
3- داستان عثمان بن مظعون
او که یکی از صحابه معروف پیامبر اسلام (ص) است می گوید: من در آغاز، اسلام را بطور ظاهری پذیرفته بودم، نه به قلب و دل، دلیل آن هم این بود که پیامبر (ص) کرارا به من پیشنهاد اسلام کرد و من هم از روی حیاء پذیرفتم. این وضع همچنان ادامه یافت تا اینکه روزی خدمتش بودم دیدم سخت در فکر فرو رفته است، ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گویی پیامی را دریافت می دارد، وقتی به حال عادی بازگشت از ماجرا پرسیدم، فرمود: هنگامی که با شما سخن می گفتم ناگهان جبرئیل بر من نازل شد، و این آیه را برای من آورد: «ان الله یامربالعدل والاحسان وایتای ذی القربی وینهی عن الفحشاء والکنکر والبغی یعظکم لعلکم تذکرون» (نحل/90)، «خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان می دهد، و از زشتیها و منکرات و ظلم و ستم، نهی می کند، خدا به شما اندرز می دهد شاید متذکر شوید». هنگامی که پیامبر (ص) این آیه را تا آخر برای من خواند چنان محتوای عالی آن بر دل من اثر گذاشت که در همان ساعت اسلام در اعماق جان من فرو نشست، به سراغ ابوطالب عموی پیامبر (ص) رفتم و جریان را به او خبر دادم. گفت ای طایفه قریش، از محمد (ص) پیروی کنید که هدایت خواهید شد، زیرا او شما را جز به فضل اخلاقی دعوت نمی کند. سپس به سراغ ولید بن مغیره (دانشمند معروف عرب و یکی از سران مشرکان) رفتم و همین آیه را بر او خواندم، گفت: اگر این سخن از خود محمد (ص) باشد، بسیار خوب گفته، و اگر از پروردگار او باشد باز بسیار خوب است.
4-داستان تکان دهنده اصمعی
«زمخشری» در «تفسیر کشفاف» از اصمعی نقل می کند که از مسجد «بصره» بیرون آمدم ناگهان چشمم به یک عرب بیابانی افتاد که بر مرکبش سوار بود، وقتی با من روبرو شد گفت: از کدام قبیله ای؟! گفتم: از «بنی اصمع». گفت: از کجا می آیی؟ گفتم: از آنجا که سخن خداوند رحمان (قرآن) را می خواند. گفت برای من هم بخوان! من آیاتی از سوره «والذاریات» را برای او تلاوت کردم تا به آیه «و فی السماء رزقکم و ما توعدون» (ذاریات/22) رسیدم. گفت: کافی است! برخاست و شتری را که با خود داشت نحر کرد، و گوشت آن را در میان نیازمنتدان تقسیم نمود، شمشیر و کمانش را نیز شکست و کنار انداخت و رفت. این داستان گذشت. هنگامی که من (اصمعی) با «هارون الرشید» به زیارت خانه خدا رفتم، و مشغول طواف بودم، ناگهان دیدم کسی با صدای آهسته مرا فرا می خواند، نگاه کردم دیدم همان مرد عرب است، لاغر شده و رنگ صورتش پریده است (پیدا بود که عشقی آتشین بر او چیره گشته و او را بیقرار ساخته است) وقتی مرا دید سلام کرد و گفت بار دیگر همان سوره ذاریات را برایم بخوان! هنگامی که به همان آیه رسیدم فریادی کشید و گفت: ما وعده خدای خود را به خوبی یافتیم، سپس گفت: آیا بعد از این هم آیه ای هست؟ من آیه بعد را خواندم «فورب السماء والارض انه لحق»، بار دیگر صیحه ای زد و گفت: «یا سبحان الله من ذالذی اغضصب الجلیل حتی الجئوه الی الیمین»، «به راستی عجیب است، چه کسی خداوند جلیل را به خشم آورده که این گونه سوگند یاد می کند، آیا سخن او را باور نکردند که ناچار از قسم شده». این جمله را سه بار تکرار کرد و بر زمین افتاد و مرغ روحش به سوی آشیان ملکوت پرواز کرد!
5- واکنش مرد عرب بیابانی، در برابر یک آیه از قرآن
در منابع مختلف اسلامی آمده است مرد عربی خدمت پیامبر (ص) آمد و عرض کرد «علمنی مما علمک الله»، «از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز». پیامبر (ص) او را به یکی از یارانش سپرد تا آیات قرآن را به او تعلیم دهد. او سوره «اذا زلزلت الارض» را تا آخر به او تعلیم داد. آن مرد برخاست و گفت: همین مرا کافی است! و در روایت دیگری آمده است که «تکفینی هذه الایه»، «یعنی همین آیه آخر سوره «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره...» مرا کفایت می کند (مرد عرب خداحافظی کرد و رفت). پیغمبر اکرم (ص) فرمود: او را به حال خود واگذارید که مرد فقیهی شد، و در روایت دیگری آمده است که فرمود «انصرف الرجل و هو فقیه»، «او فقیه شد و بازگشت»!
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی –پیام قرآن 8 – از صفحه 87 تا 89 و صفحه 92 تا 93 و صفحه 95 تا 97
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها