حرکاتى که عموم مردم مى شناسند حرکات مکانى و وضعى است مانند حرکت انتقالى زمین به دور خورشید و حرکت وضعى آن حول محور خودش اما فلاسفه مفهوم حرکت را به هرگونه تغییر تدریجى توسعه داده و دو نوع دیگر از حرکت را اثبات کرده اند یکى حرکت کیفى مانند تغییر تدریجى حالات و کیفیات نفسانى و رنگ و شکل اجسام و دیگرى حرکت کمى مانند اینکه درخت تدریجا رشد مى یابد و بر مقدارش افزوده مى شود و بدین ترتیب حرکت را بر حسب مقوله اى که به آن نسبت داده مى شود به چهار قسم تقسیم کرده اند که همگى آنها به مقولات عرضى نسبت داده مى شوند حرکت مکانى حرکت وضعى حرکت کیفى حرکت کمى. فلاسفه پیشین حرکت در جوهر را جایز نمى دانسته اند و تنها از بعضى از فلاسفه یونان باستان سخنانى نقل شده که قابل تطبیق بر حرکت در جوهر مى باشد در میان فلاسفه اسلامى مرحوم صدرالمتألهین حرکت در جوهر را تصحیح و دلایل متعددى بر وجود آن اقامه کرد و از زمان وى مسئله حرکت جوهریه در میان فلاسفه اسلامى شهرت یافت.
محسوسترین انواع حرکت حرکت مکانى است که بستر آن مکان اجسام مى باشد و فلاسفه مقوله این را به عنوان مسافت آن معرفى کرده اند ولى همچنانکه قبلا گفته شد مقوله این مانند دیگر مقولات نسبى ماهیت نوعى یا جنسى نیست بلکه مفهومى است اضافى و نسبى که از نسبت شى ء به مکان انتزاع مى شود و خود مکان هم از عوارض تحلیلیه اجسام است و مابه ازاء عینى ندارد و در واقع مکان هر چیزى جزئى از حجم کل جهان مادى است که جداگانه در نظر گرفته مى شود نه اینکه وجود منحازى داشته باشد.
به هر حال حرکت مکانى یا ارادى است مانند اینکه انسان به اراده خودش از جایى به جاى دیگر منتقل شود و یا غیر ارادى است مانند حرکات مکانى اجسام بى جان حرکت غیر ارادى به نوبه خود به حرکت طبیعى و قسرى منقسم مى گردد زیرا یا مقتضاى طبیعت شى ء است و یا در اثر نیروى قاسرى پدید مى آید. اما حرکت ارادى که مستند به نفس اراده کننده مى باشد در واقع فعلى است تسخیرى که بدون واسطه از نفس سر نمى زند بلکه نفس حیوان و انسان یک عامل طبیعى را براى تحریک بدن یا جسم دیگرى به کار مى گیرد پس فاعل قریب و بى واسطه حرکت ارادى هم طبیعت است. از سوى دیگر حرکت قسرى هم خواه مستند به قاسر باشد چنانکه ما آن را تأیید کردیم و خواه مستند به مقسور آنچنانکه اکثر فلاسفه قائل شده اند بالاخره از طبیعت جسم صادر مى شود پس هر حرکتى مستند به طبیعت مى باشد و بر این اساس طبیعت به عنوان مبدا فاعلى براى حرکت اجسام معرفى شده است به دیگر سخن هر حرکتى مبدأ میلى دارد که یا از خواص طبیعت جسم است و یا به واسطه تأثیر طبیعت دیگرى در آن پدید مى آید.
فلاسفه پیشین براى مبدأ میل در اجسام متحرک بیاناتى داشته اند ولى این بیانات مبتنى بر فرضیه هاى علوم طبیعى سابق بوده و با نظریات علمى جدید وفق نمى دهد اما به طور کلى مى توان گفت که حرکت اجسام از دو حال خارج نیست یا مقتضاى طبیعت موجود متحرک است و در این صورت تا مانعى براى آن پدید نیاید ادامه مى یابد و یا ذات موجود متحرک اقتضائى براى حرکت ندارد بلکه در اثر عامل خارجى تحقق مى یابد و اگر آن عامل خارجى هم ذاتا اقتضائى نسبت به حرکت نداشته باشد عامل دیگرى خواهد داشت و سرانجام به یک عامل مادى منتهى خواهد شد که ذاتا اقتضاى حرکت داشته باشد این عامل قابل انطباق بر چیزى است که در فیزیک جدید به نام انرژى نامیده مى شود و انتقال انرژى به اجسام است که موجب حرکت آنها مى گردد ولى باید توجه داشت که اعتبار این تطبیق هم در گرو اعتبار نظریه علمى مربوط است اما وجود عامل طبیعى که ذاتا اقتضاى حرکت داشته باشد نظریه اى است فلسفى که صحت و سقم نظریات علمى تغییرى در آن پدید نمى آورد.
حرکت وضعى
تقریبا همه آنچه درباره حرکت مکانى گفته شد در باره حرکت وضعى هم جارى است و اساسا مى توان حرکت وضعى را به حرکت مکانى بازگرداند زیرا هر چند در حرکت وضعى مکان کل جسم تغییرى نمى یابد ولى اجزاء جسم متحرک تدریجا جابجا مى شوند و مثلا جزئى که در سمت راست واقع شده به سمت چپ مى رود یا جزئى که در بالا واقع شده به پائین مى آید. سخن درباره مقوله بودن وضع هم نظیر مقوله این است و تقسیم حرکت وضعى به ارادى و غیر ارادى هم نظیر تقسیم حرکت مکانى به این اقسام مى باشد. نکته قابل توجه این است که فلاسفه حرکت دورى را مقتضاى طبیعت نمى دانند و نظیر آن در فیزیک جدید گفته مى شود که حرکت در غیر خط مستقیم برآیند چند نیرو مى باشد و قضاوت نهائى در این گونه مسائل به عهده علوم تجربى است.
سومین مقوله اى که حرکت در آن اثبات شده مقوله کیف است که با توجه به انواع آن مى توان اقسام جزئى ترى را براى حرکت کیفى در نظر گرفت مانند حرکت در کیف نفسانى و حرکت در کیفیات محسوسه و حرکت در کیفیات مخصوص به کمیات و حرکت در کیف استعدادى. اما حرکت در کیف نفسانى از قطعى ترین اقسام حرکت کیفى بلکه یقینى ترین نوع حرکت است زیرا با علم حضورى خطا ناپذیر درک مى شود مثلا هر کسى در درون خود مى یابد که نسبت به چیزى یا شخصى علاقه و محبت پیدا مى کند و تدریجا علاقه اش شدت مى یابد یا نسبت به چیزى یا کسى کراهت و نفرت پیدا مى کند و تدریجا کراهتش شدت مى یابد و یا بر عکس حالت غضب و عصبانیت شدیدى پیدا مى کند و تدریجا رو به کاهش مى نهد یا حالت انبساط و شادى شدیدى پیدا مى کند و تدریجا از بین مى رود این تغییرات تدریجى از دیدگاه فلسفى حرکت شمرده مى شود. نظیر این حرکات را در کیفیات محسوسه مانند رنگها مى توان در نظر گرفت ولى مى دانیم که حقیقت رنگ و کیفیت شدت و ضعف یافتن آن هنوز هم در میان فیزیکدانان محل بحث و گفتگو است و از این جهت وجود این قسم از حرکت کیفى به اندازه قسم سابق یقینى نخواهد بود.
قسم سوم از حرکت کیفى حرکت در اشکال است چنانکه اگر دو سر نخى را که در امتداد خط مستقیم قرار گرفته است تدریجا به هم نزدیک کنیم به گونه اى که به حالت انحناء در آید در اینجا سطح مستوى و خط مستقیم آن اگر داراى خط بالفعلى باشد تدریجا به صورت منحنى درمى آید ولى اگر این تبدیل شدن واقعا تدریجى باشد تابع حرکت وضعى خود نخ یا حرکت مکانى اجزاء آن خواهد بود. یکى دیگر از مصادیق این نوع از حرکت کیفى را مى توان تند شدن و کند شدن هر حرکتى دانست از این جهت که کیفیتى مخصوص به کمیت سرعت آن است.
قسم چهارم از حرکت کیفى حرکت در کیفیت استعدادى و شدت و ضعف یافتن تدریجى آن است اما در درس چهل و هشتم روشن شد که مفهوم استعداد از قبیل مفاهیم انتزاعى است که از کم و زیاد شدن شرایط تحقق یک پدیده انتزاع مى شود بنابراین در صورتى که تحقق شرایط واقعا تدریجى باشد مى توان حرکت در کیف استعدادى را مفهومى منتزع از چند حرکت تلقى کرد چنانکه اگر فرض شود که تحقق پدیده اى تنها منوط به یک شرط باشد و شرط مزبور هم واقعا به صورت تدریجى حاصل گردد مى توان حرکت در کیف استعدادى را در چنین موردى مفهومى منتزع از حرکت همان شرط به حساب آورد.
حرکت در مقوله کمیت یا در کمیت منفصل و عدد فرض مى شود و یا در کمیت متصل و مقدار جسم متحرک اما عدد علاوه بر اینکه وجود حقیقى ندارد تغییر تدریجى هم براى آن معنى ندارد زیرا تغییر در عدد تنها به وسیله افزایش و کاهش واحد یا واحدهایى حاصل مى شود و این افزایش و کاهش به صورت دفعى پدید مى آید هر چند احیانا متوقف بر مقدمات تدریجى و حرکات مکانى باشد. و اما حرکت در کمیت متصل اگر در خط فرض شود تغیرات آن تابع تغیرات سطح است و تغیر سطح هم به نوبه خود تابع تغیر حجم مى باشد و تا حجم چیزى افزایش یا کاهش نیابد مقدار سطوح و خطوط آن هم افزایش و کاهش نمى یابد.
اما افزایش حجم یا در اثر ضمیمه شده جسم دیگرى حاصل مى شود و یا در اثر انبساط و امتداد اجزاء خود آن و همچنین کاهش حجم جسم یا در اثر جدا شدن بخشى از آن روى مى دهد و یا در اثر فشردگى اجزاء موجود در آن اما تغییرى که در اثر تجزیه و ترکیب و اتصال و انفصال حاصل مى شود معمولا تغییرى دفعى است هر چند مقدمات آن تدریجا تحقق یابد ولى مى توان موردى را براى تجزیه و ترکیب تدریجى در نظر گرفت به این صورت که مثلا دو مایعى را که هر کدام على الفرض داراى وحدت شخصى حقیقى باشند تدریجا روى هم بریزیم به طورى که تدریجا با یکدیگر ممزوج شده بصورت مایع واحد شخصى دیگر در آید اما با توجه به اینکه هر مایعى مرکب از ملکولهاى بى شمارى است اثبات وحدت شخصى براى هر یک از دو مایع مفروض و همچنین براى مجموع مرکب از آنها بسیار دشوار است و در حقیقت اینگونه تجزیه و ترکیبها مجموعه اى از اتصالات و انفصالات آنى است که به دنبال حرکت مکانى اجزاء پدید مى آید.
اما افزایش و کاهش حجم جسم در اثر گسترش یا فشردگى اجزاء آن در واقع تعبیر دیگرى از حرکات مکانى و وضعى ملکولها و اتمهاى آن است مثلا هنگامى که آب به جوش مى آید و تبدیل به بخار مى شود بر حجم آن افزوده مى گردد ولى این افزایش حجم بر حسب آنچه فیزیکدانان اثبات کرده اند چیزى جز دور شدن ملکولهاى آب از یکدیگر نیست و همچنین تبدیل شدن بخار به آب و گاز به مایع هم چیزى جز نزدیک شدن آنها به یکدیگر نمى باشد. از این روى مصداق روشن حرکت کمى را رشد گیاهان و جانوران دانسته اند که هر چند با ضمیمه شدن اجسام دیگرى مانند آب و مواد غذائى حاصل مى شود ولى على الفرض هر کدام داراى صورت نوعیه واحدى هستند که مقدار آن تدریجا افزایش مى یابد.
اما به نظر مى رسد که اثبات حرکت کمى حقیقى در این گونه موارد هم مشکل است زیرا بدون شک رشد نباتى در اثر انضمام مواد خارجى است که از خارج با حرکت مکانى به درون آنها منتقل مى شود و اتصال و انفصال اجزاء آنها به صورت دفعى پدید مى آید چنانکه دو جسمى که به طرف یکدیگر حرکت مى کنند یا یکى از آنها به سوى دیگرى مى رود گر چه تدریجا به هم نزدیک مى شوند اما اتصال آنها در یک آن و بدون فاصله زمانى انجام مى پذیرد و بعد از آنکه اجزاء جدید در جاى خود قرار گرفتند هر چند فعل و انفعالات شیمیایى و فیزیولوژیکى آنها تدریجا انجام مى گیرد اما دلیلى وجود ندارد که صورت نوعیه درخت یا حیوان هم تدریجا گسترش یابد تا اینکه جزء جدید را فرا گیرد و جاى چنین احتمالى هست که تبدیل کمیت سابق به کمیت جدید به صورت دفعى و از قبیل کون و فساد باشد نه بصورت تدریجى و از قبیل حرکت در کمیت. حاصل آنکه اثبات حرکت در کیمیت به مراتب مشکلتر از سایر اقسام حرکت مى باشد و چنین احتمالى وجود دارد که آنچه حرکت در کمیت نامیده مى شود در واقع مجموعه اى از حرکات مکانى و اتصالات و انفصالات آنى یا کون و فسادهاى دفعى باشد.