براى توسعه دانش اخلاق اسلامى و هر دانشى، نه مى توان نسبت به شاهکارهاى علمى پیشینیان بى تفاوت بود و نه مى توان میراث آنان را دربست پذیرفت و بر آن دل خوش نمود؛ بلکه باید نخست آن گنجینه ها را در دل تاریخ مطالعه کرده و در گام بعدى، آن ها را براى نسل جدید و نسل هاى آینده تبیین نمود و پس از آن به نقد درونى، نقد بیرونى و نقد بنیادین آن پرداخت و در گام نهایى به توسعه و تکمیل آن همت گماشت. میراث اخلاقى ارسطو در فرهنگ اخلاقى مسلمین بیشترین تاثیر را داشته است. از همین روى، شناسایى اجمالى آن، براى شناخت هویت علم اخلاق در تمدن اسلامى ضرورى است.
سوفسطائیان یونان آغازگران تاملات فلسفى در قلمرو اخلاق بودند. کاپلستون مى نویسد: «پروتاگوراس اعلام مى کند که انسان معیار همه چیزها است؛ به طورى که اگر تفسیر فردى درباره متعلقات ادراک حسى پذیرفته شود، باید آن را در مورد ارزش ها و احکام اخلاقى نیز تعمیم داد و برعکس اگر در خصوص ارزش ها و احکام اخلاقى پذیرفته نشود، نسبت به متعلقات ادراک حسى نیز نباید پذیرفته شود». آنان همان گونه که در ارزش معرفتى معلومات حسى و عقلانى تردید داشتند، بر ارزش معرفتى مفاهیمى چون عدالت، شجاعت، عفت و... نیز تردید داشتند. سقراط در این شرایط سه رسالت داشت: دفاع از امکان علم و یقین در برابر نسبیت گرایى در قلمرو معرفت، ابطال جزمیت گرایى جزم گرایان و تبیین روش یا روش هاى نیل به حقیقت. او اخلاق را بر معرفت و حکمت مبتنى ساخت؛ چنان که سیاست را با حکمت و معرفت ملازم شمرد. سقراط، جهل را سرچشمه رذایل اخلاقى و معرفت را سرمنشا فضایل مى دانست. افلاطون چهار فضیلت را زیربناى فضایل دیگر شمرد: عفت، شجاعت، عدالت و حکمت. او نیز چون سقراط، حکمت و معرفت را سرچشمه فضایل مى دانست و قوه خشم و شهوت را هم چون دو اسب گارى مى دانست که باید با فرمان گارى ران حرکت کنند وگرنه نابودى خود، گارى و گارى ران را رقم خواهند زد. پس فضایل اصلى یاد شده، به شرط حاکمیت عقل و معرفت تحقق خواهند یافت. البته افلاطون معرفت حقیقى را در گرو معرفت به مثل یا باطن عالم مى داند و بالاترین حد معرفت، که معرفت به خیر اعلا یا زیبایى مطلق است، مى تواند اخلاق عالى را رقم زند و رذایل را از عرصه روح بزداید.
• اصول فلسفه اخلاقى ارسطو
ارسطو برخلاف سقراط و افلاطون، معرفت را براى حصول فضایل شرط کافى ندانست؛ زیرا بسیارند کسانى که با وجود داشتن معرفت و دانش، به فضایل اخلاقى پایبند نیستند. او مثل افلاطونى را نیز انکار کرد و با این که منکر نقش معرفت و عقل در حصول اخلاق به طور کلى نشد، فلسفه اخلاقى خویش را بر اصول زیر بنا نهاد:
الف) پذیرفتن قواى سه گانه خشم، شهوت و عقل به عنوان سرمنشا فضیلت ها و رذیلت ها و این که حاکمیت عدالت در عالم قواى نفس در گرو حاکمیت عقل و حکمت است. با این تفاوت که معرفت و تعقل شرط لازم حصول فضیلت اند، نه شرط کافى. بنابراین باید براى تحقق فضیلت علاوه بر حصول معرفت، تکرار و تداوم نیز باشد تا آن معرفت به صورت ملکه و عادت درآید.
ب) هدف اخلاق، سعادت است؛ چون هیچ پدیده یا رفتارى بدون غایت و هدف نیست. تلقى انسان ها از سعادت متفاوت است: یک عده آن را در پول و ثروت؛ عده اى در جاه و مقام؛ و گروهى دیگر در علم و دانش مى جویند؛ ولى چون تمایز انسان به عقل است، هیچ سعادتى بالاتر از رفتار بر مبناى عقل نیست. از همین روى، برخى متفکران بر او خرده گرفته اند که او سعادت را مبهم گذاشته و یا این که او سعادت را به سعادت دنیوى محدود ساخته است.
ج) فضیلت که پل سعادت و خوشبختى است، در گرو رعایت حد وسط و اعتدال در فعلیت قوا است یعنى، قوه غضب حد افراطش تهور و بى باکى و جانب تفریطش ترس و جبن است؛ قوه شهوت حد افراطش شره و لاابالى گرى و جانب تفریطش خمودى است؛ و قوه عاقله نیز جانب تفریطش غباوت و کودنى و جانب افراطش حیله گرى و مکارى است. پس دو جانب افراط و تفریط، رذیلت و حد وسط و اعتدال، فضیلت است. البته حصول فضیلت اخلاقى و حد وسط در گرو حاکمیت عقل و حصول معرفت عقلانى و تحقق عادت و ملکه است وگرنه حصول معرفت عقلانى صرف، موجب فضیلت نخواهد بود. در اخلاق نیکوماخوس آمده است: «شجاعت حد وسط میان جبن و بى باکى است. براى حالت کسى که هیچ احساس ترس نمى کند، اصطلاح خاصى وجود ندارد و کسى که بیش از اندازه متهور است، بى باک خوانده مى شود و کسى را که بیش از اندازه مى ترسد، ترسو مى نامند. در مورد احساس لذت و درد، حد وسط، خویشتن دارى است و افراط، لگام گسیختگى. مردمانى که در لذت تفریط مى کنند به ندرت یافت مى شوند یا هیچ یافت نمى شوند و بدین جهت نامى ندارند. این حالت را مى توان خمود شهوت نامید...».
نتیجه اى که از این سخنان برمى آید این است که داراى فضیلت بودن، وظیفه آسانى نیست؛ چون یافتن حد وسط در همه امور دشوار است: یافتن مرکز دایره کار هر کس نیست؛ بلکه کسى در انجام این وظیفه کامیاب مى شود که علم این کار را دارا باشد؛ مثلا خشم گرفتن آسان است و از هر کسى برمى آید؛ هم چنین است پول خرج کردن و اسراف. ولى تشخیص این که پول را به کدام کس باید داد و چه مقدار باید داد و چه هنگام و براى چه منظور باید داد آسان نیست. بدین جهت رفتار درست کمیاب و ستودنى و زیباست.
• بازتاب مکتب اخلاقى ارسطو در جهان اسلام
مکتب اخلاقى ارسطو در دنیاى اسلام بازتاب عجیبى داشت. بیش از همه ابن مسکویه (م 421 ق) آن را به عنوان پایه و مدل اخلاقى خویش پذیرفت و به تبیین و توسعه آن پرداخت. پس از وى مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى خویش را بر مبناى همان کتاب و بر اساس همان مدل و چارچوب به نگارش درآورد. همان گونه که جاى پاى اخلاق او را در آثار برخى دیگر از نظریه پردازان اخلاق و فرهیختگان اسلامى از جمله در جامع السعادات مرحوم ملامهدى نراقى مى توان مشاهده نمود.
بنیان هاى اخلاقى ارسطو از دو جهت نقد شده است: نقد درونى و نقد بنیادین؛ یعنى، یک عده در اصول فلسفه اخلاقى او از منظر فلسفى مناقشه کرده اند؛ هم چنان که بر مبناى رویکرد عرفانى؛ اجتماعى و یا رویکرد دینى و اسلامى، مى توان مبانى اخلاقى نیکوماخوس را نقد و ارزیابى کرد.
الف- فقدان غایت و هدف متعالی
استاد مطهرى درباره غایت گرایى در اخلاق ارسطو مى نویسد: «اخلاق ارسطویى به انسان هدف نمى دهد؛ راه رسیدن به هدف را مى نمایاند... به علاوه اخلاق، قداست خود را، از راه نفى خودى و خودخواهى و به عبارت دیگر از راه بیرون آمدن از خودمحورى دارد، و حال آن که در اخلاق ارسطویى، نظر به این که تنها هدف سعادت شناخته شده است بر گرد خود محورى دور مى زند». درباره اصل حد وسط نیز مى نویسد: «برخى بر اخلاق ارسطویى ایراد دیگرى گرفته اند: مدعى شده اند که همه اخلاق فاضله را نمى توان با معیار حد وسط توجیه کرد؛ مثلا راست گویى حد وسط میان کدام افراط و تفریط است؟ راست گویى خوب است و دروغ گویى، که نقطه مقابل آن است، بد است».
ب- فقدان عشق و محبت
ارسطو علم و معرفت را اساس فضیلت مى داند؛ در حالى که علم و معرفت براى توسعه فضیلت کافى نیست؛ بلکه عشق و محبت به خدا براى اخلاق دینى شرط ضرورى است. در کتاب اوصاف پارسایان آمده است: «اخلاق ارسطویى، اخلاقى انسانى یونانى است، نه الهى. اخلاق ارسطو برگرفته شده است از ارزش هاى اجتماعى آن روز یونان، و متناسب است با تصویرى که آنان از مدینه داشتند». بنابراین تنها عقلانیت و ملکه شدن رفتار براى اخلاق مطلوب دین کارساز نیست که عرفان و عشق نیز شرط لازم است. از سوى دیگر، اخلاق ارسطو به لحاظ پایه، اخلاقى است دنیوى و سکولار؛ در حالى که اخلاق اسلامى بر اصل توحید و صفات حضرت حق و ایمان عاشقانه مبتنى است. حضرت على (ع) در خطبه اول نهج البلاغه تصریح مى فرماید که: «اول الدین معرفته؛ سر آغاز دین معرفت الله است».
در فصل بندى مسایل اخلاقى نیز برخى از متفکران دینى ما، به جاى مدل ارسطویى، مدل دیگرى را برگزیده اند و محورهاى اساسى اخلاق قرآنى را عبارت دانسته اند از: رابطه انسان با خود، رابطه انسان با خدا و رابطه انسان با دیگران که خود به اخلاق خانواده، اخلاق اجتماعى و اخلاق بین المللى تقسیم مى شود. این مدل بیانگر این نکته است که اخلاق ارسطویى براى تبیین مباحث اخلاق اسلامى ظرفیت بسیار محدود و نامتناسبى دارد.