مقدمه
واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم حقیقى (=غیر قراردادى) اطلاق مى شد و در در قرون وسطى قلمرو فلسفه وسعت یافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبیات و معانى و بیان را دربر گرفت. و در دوران جدید بود که پوزیتویسم شناخت علمى را در مقابل شناخت فلسفى و متافیزیکى قرار دادند و تنها علوم تجربى را شایسته نام علمى دانستند. طبق معنای اول که در عصر اسلامى نیز رواج یافت، فلسفه داراى بخشهاى مختلفى است، که هر بخشى از آن بنام علم خاصى نامیده مى شود و طبعا تقابلى بین فلسفه و علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پدید آمد و با پایان یافتن آن دوران متروک گردید. و اما طبق معنای سوم که هم اکنون در مغرب زمین رواج دارد فلسفه و متافیزیک در برابر علم قرار مى گیرد و چون این اصطلاح کمابیش در کشورهاى شرقى هم رایج شده، لازم است توضیحى پیرامون علم و فلسفه و متافیزیک و نسبت بین آنها داده شود و ضمنا اشاره اى به اقسام علوم و دسته بندى آنها نیز بشود. پیش از پرداختن به این مطالب نکته اى را درباره اشتراک لفظى واژه ها و اختلاف معانى و اصطلاحات یک لفظ یادآور مى شویم که از اهمیت ویژه اى برخوردار است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباه کاریهاى فراوانى مى گردد.
در همه زبانها تا آنجا که اطلاع حاصل شده لغاتى یافت مى شود که هر کدام داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترک لفظى نامیده مى شود. چنانکه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و کتف شانه و دوش حمام به کار مى رود و کلمه شیر به معناى شیر درنده و شیر نوشیدنى و شیر آب استعمال مى شود. وجود مشترکات لفظى نقش مهمى را در ادبیات و شعر بازى مى کند ولى در علوم و بویژه در فلسفه مشکلات زیادى را به بار مى آورد، مخصوصا با توجه به اینکه معانى مشترک گاهى به قدرى به هم نزدیکند که تمییز آنها از یکدیگر دشوار است و بسیارى از مغالطات در اثر این گونه اشتراکات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب نظران در همین دام گرفتار شده اند. از این روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سینا مقید بوده اند که قبل از ورود در بحثهاى دقیق فلسفى نخست معانى مختلف واژه ها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن کنند تا از خلط و اشتباه جلوگیرى به عمل آید.
براى نمونه یکى از مشترکات لفظى را ذکر مى کنیم که کاربردهاى گوناگون و اشتباه انگیزى دارد و آن واژه جبر است. جبر در اصل لغت به معناى جبران کردن و برطرف نمودن نقص است، بعدا به معناى شکسته بندى به کار رفته و شاید نکته انتقال این بوده که شکسته بندى نوعى جبران نقص است و احتمالا در آغاز براى شکسته بندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصى تعمیم داده شده است. کاربرد سوم این کلمه مجبور کردن و تحت فشار قرار دادن است و شاید نکته انتقال به این معنى تعمیم لازمه شکسته بندى باشد، یعنى چون لازمه عادى این کار این است که عضو شکسته شده را تحت فشار قرار مى دهند تا استخوانها جفت شود. به هر فشارى که از کسى به دیگرى وارد شود و او را بى اختیار وادار به انجام کارى کند جبر اطلاق شده است و شاید ابتداء در مورد فشار فیزیکى و سپس در مورد فشار روانى به کار رفته باشد و بالاخره همین مفهوم هم توسعه یافته و در مورد هر گونه احساس فشارى به کار رفته است هر چند از ناحیه شخص دیگرى نباشد. تا اینجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى کردیم، اکنون اشاره اى به معانى اصطلاحى این واژه در علوم و فلسفه نیز خواهیم کرد. یکى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاحى ریاضى است یعنى نوعى محاسبه که در آن به جاى اعداد از حروف استفاده مى شود و شاید نکته جعل این اصطلاح این باشد که در محاسبات جبرى کمیتهاى مثبت و منفى به وسیله یکدیگر جبران مى شوند یا کمیت مجهول در یکى از طرفین معادله را مى توان با توجه به طرف دیگر یا با انتقال دادن عضوى از آن معلوم کرد که این خود نوعى جبران است.
اصطلاح دیگر آن مربوط به روانشناسى است که در مقابل اختیار و اراده آزاد به کار مى رود و مشابه آن مساله جبر و اختیار است که در علم کلام مطرح مى شود و همچنین در اخلاق و حقوق و فقه نیز کاربردهایى دارد که توضیح همه آنها به درازا مى کشد. از دیرزمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختیار با مفهوم حتمیت و ضرورت و وجوب فلسفى خلط شده و در واقع کاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده که همان حتمیت و ضرورت باشد. چنانکه در مورد معادل آن دترمینیسم در زبانهاى بیگانه مشاهده مى شود و در نتیجه چنین توهمى به وجود آمده که در هر موردى ضرورت على و معلولى پذیرفته شود در آنجا اختیار موردى نخواهد داشت. و بر عکس نفى ضرورت و حتمیت مستلزم اثبات اختیار است و آثار این توهم در چندین مساله فلسفى ظاهر شده که از جمله آنها این است که متکلمین ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انکار کرده اند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نموده اند که خداى متعال را مختار نمى دانند. از سوى دیگر جبریین وجود سرنوشت حتمى را دلیل قول خودشان دانسته اند و در مقابل معتزله که قائل به اختیار انسان هستند سرنوشت حتمى را نفى کرده اند در صورتى که حتمیت سرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقیقت این مشاجرات که سابقه اى طولانى دارد در اثر خلط بین مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است.
نمونه تاسف انگیز دیگر آنکه بعضى از فیزیکدانها ضرورت على در مورد پدیده هاى میکروفیزیکى را مورد تشکیک یا انکار قرار داده اند و در مقابل بعضى از دانشمندان خداپرست غربى خواسته اند از نفى ضرورت در این پدیده ها وجود اراده الهى را اثبات نمایند؛ به گمان اینکه نفى ضرورت و انکار دترمینیسم در این موارد مستلزم این است که نیروى مختارى در آنجا اثبات شود. حاصل آنکه وجود مشترکات لفظى بخصوص در مواردى که معانى متشابه و متقاربى داشته باشند اشکالاتى را در بحثهاى فلسفى پیش مى آورد و این دشواریها هنگامى مضاعف مى شود که یک لفظ معانى اصطلاحى متعددى در یک علم داشته باشد. چنانکه در مورد واژه عقل در فلسفه و واژه هاى ذاتى و عرضى در منطق چنین است از این روى ضرورت توضیح معانى مشترک و تعیین معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مى شود.
از جمله واژه هایى که کاربردهاى گوناگون و اشتباه انگیز دارد واژه علم است مفهوم لغوى این کلمه و معادلهایش در زبانهاى دیگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسى روشن و بى نیاز از توضیح است. ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد که مهمترین آنها از این قرار است:
1) اعتقاد یقینى مطابق با واقع در برابر جهل بسیط و مرکب هر چند در قضیه واحدى باشد.
2) مجموعه قضایایى که مناسبتى بین آنها در نظر گرفته شده هر چند قضایاى شخصى و خاص باشد و به این معنى است که علم تاریخ دانستن حوادث خاص تاریخى و علم جغرافیا دانستن احوال خاص مناطق مختلف کره زمین و علم رجال و بیوگرافى شخصیتها هم علم نامیده مى شود.
3) مجموعه قضایاى کلى که محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر کدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدد مى باشد، هر چند قضایاى اعتبارى و قراردادى باشد و به این معنى است که علوم غیر حقیقى و قراردادى مانند لغت و دستور زبان هم علم خوانده مى شود ولى قضایاى شخصى و خاص مانند قضایاى فوق الذکر علم بشمار نمى رود.
4) مجموعه قضایایى کلى حقیقى غیر قراردادى که داراى محور خاصى باشد. این اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهیات و ما بعد الطبیعه را دربر مى گیرد ولى شامل قضایاى شخصى و اعتبارى نمى شود.
5) مجموعه قضایاى حقیقى که از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و این همان اصطلاحى است که پوزیتویستها به کار مى برند و بر اساس آن علوم و معارف غیر تجربى را علم نمى شمارند.
منحصر کردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا که مربوط به نامگذارى و جعل اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد، ولى جعل این اصطلاح از طرف پوزیتویستها مبتنى بر دیدگاه خاص ایشان است که دایره معرفت یقینى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مى پندارند و اندیشیدن در ماوراء آنها را لغو و بى حاصل قلمداد مى کنند. ولى متاسفانه این اصطلاح در سطح جهان رواج یافته و بر طبق آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است.
تاکنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شده ایم اصطلاح اول آن شامل همه علوم حقیقى مى شود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم دربر مى گیرد و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غیر تجربى است و در مقابل علم معرفت تجربى به کار مى رود. فلسفه طبق این اصطلاح شامل منطق، شناخت شناسى، هستى شناسى (متافیزیک)، خداشناسى و روان شناسى نظرى (=غیر تجربى)، زیبایى شناسى، اخلاق و سیاست مى شود، هر چند در این زمینه کمابیش اختلاف نظرهایى وجود دارد و گاهى فقط به معناى فلسفه اولى یا متافیزیک به کار مى رود و بنابراین مى توان آن را اصطلاح چهارمى تلقى کرد. واژه فلسفه کاربردهاى اصطلاحى دیگرى نیز دارد که غالبا همراه با صفت یا مضاف الیه استعمال مى شود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم.
• فلسفه علمى:
این تعبیر نیز در موارد گوناگونى به کار مى رود:
الف) درباره فلسفه تحققى اگوست کنت پس از محکوم کردن تفکر فلسفى و متافیزیکى و انکار قوانین عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسیم کرد، که هر یک قوانین ویژه خود را خواهد داشت. به این ترتیب ریاضیات، کیهان شناسى، فیزیک، شیمى، زیست شناسى و علم الاجتماع جامعه شناسى و کتابى به نام درسهایى درباره فلسفه پوزیتویسم در شش مجلد نگاشت و کلیات علوم ششگانه را با شیوه به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد؛ هر چند اساس این فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غیر تحققى تشکیل مى دهد. به هر حال محتواى این کتاب که در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ویژه علوم اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى نامیده مى شود.
ب) در مورد فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک، مارکسیستها بر خلاف پوزیتویستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانین جهان شمول تاکید مى کنند. ولى معتقدند که این قوانین از تعمیم قوانین علوم تجربى به دست مى آید نه از اندیشه هاى عقلى و متافیزیکى و از این روى فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک را که به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى علوم تجربى به دست آمده است فلسفه علمى مى نامند. هر چند علمى بودن آن بیش از علمى بودن فلسفه پوزیتویسم نیست و اساسا فلسفه علمى در صورتى که علمى به معناى تجربى باشد، تعبیر ناهماهنگ و شبیه کوسه ریش پهن است و در بحثهاى تطبیقى سخنان ایشان را مورد نقادى قرار داده ایم.
ج) اصطلاح دیگر فلسفه علمى مرادف با متدلوژى روش شناسى است. روشن است که هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش خاصى را براى تحقیق و اثبات مطالب مى طلبد مثلا مسائل تاریخى را نمى توان در آزمایشگاه و به وسیله تجزیه و ترکیب مواد و عناصر حل کرد. چنانکه هیچ فیلسوفى نمى تواند با تحلیلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات کند که ناپلئون در چه سالى به روسیه حمله کرد و آیا در این جنگ پیروز شد یا شکست خورد، بلکه باید این گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارک و ارزیابى اعتبار آنها اثبات کرد. بطور کلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقیق و روش پژوهش و سبک بررسى مسائل و اثبات مطالب مى توان به سه دسته کلى تقسیم کرد: علوم عقلى، علوم تجربى، علوم نقلى و تاریخى. بررسى انواع و طبقات علوم و تعیین روشهاى کلى و جزئى هر یک از دسته هاى سه گانه علمى را به نام متدلوژى پدید آورده است که احیانا به نام فلسفه علمى نامیده مى شود، چنانکه گاهى منطق عملى خوانده مى شود.